جلوي بقيه زندانيان فرياد مي زده:«همتونو مثل اينا مي بريم و مي…نيم!» مهدي صداي يك مرد ديگر را شنيده كه گفته: « ببريد حامله شون كنيد اين بچه قرتيا رو!» مهدي را به اتاقكي بردند كه در فقره اول، مورد تجاوز يك مأمور قوي هيكل قرار گرفته و در حين تجاوز، از هوش رفته. بعد دوباره و دوباره. در همان روز، بيشتر از چهار مرتبه او را مورد تجاوز قرار داده بودند و خونريزي او، چنان شديد بوده كه به سلول فلزي و داغي منتقلش مي كنند كه كوچكتر بوده و به غير از «مهدي»، سه چهار پسر جوان ديگر با جراحتهاي شبيه به او در آن زنداني بوده اند.
مهدي گفته «كف سلول پر از خون و پر از مگس و بوي تعفن بوده! و يكي از بچه ها انگاري از ديشب مرده بود و مأمورها نفهميده بودند!»مهدي و چندين جوان ديگر، در طول حدود دو هفته در كمپ كهريزك، براي «آدم شدن!» و «ادب شدن!» بارها مورد تجاوز مأموران قرار گرفته بودند و در نهايت او را به بيمارستاني كه نامش را نمي داند، منتقل كردند. بعد از شتسشو و بخيه پارگي مقعد، او را بدون بستري در بخش، به زندان ناشناخته ديگري در داخل شهر تهران برده اند و بعد از حدود هفت روز گرسنگي و باتوم روزانه(!)، بالاخره او را به قيد ضمانت كتبي مبني بر «اقرار به خوش رفتاري مأموران زندان!» و تعهد به «عدم شركت در هرگونه تجمع و راهپيمايي ضد نظام!»، به پدرش تحويل دادند.