کار را بایست به دستهای دانایان سپرد.
اداره یک خانواده کاری ساده نیست و هم چنین اداره امور یک اداره کاری دشوار است. ریاست شهرداری نیز کاری خوب و احتیاج به تجربه دارد و بایست همآهنگی های لازم صورت بگیرد تا اداره امور شهر بخوبی اداره گردد. حالا اداره یک کشور بایست کاری بسیار سخت و مشگل باشد. البته اگر بخواهیم یک کشور را خوب اداره کنیم. بدین ترتیب دادن اداره امور یک کشور به یک شخص خوب ولی بدون تجربه کافی کاری خردمندانه نیست. مثلا شما اگر فرزندتان مریض بشود و مثلا بایست لوزه های چرکین شده اش عمل بشود آیا شما او را نزد یک آیت الله عظمی میبرید و یا نزد یک پزشگ متخصص ؟
اگر پسرتان در درس مثلا فرانسه و یا انگلیسی ضعیف باشد آیا او را نزد یک روضه خوان میبرید و یا یک آدم خوب مذهبی که از زبانهای خارجی هیچ اطلاعی ندارد یا او را به یک معلم پر تجربه زبانهای انگلیسی و فرانسه میسپارید. اگر مثلا پدر شما بیماری سختی بگیرد آیا اورا نزد یک حجت اسلام میبرید و یا به یک پزشگ خوب مراجعه میکنید.
همین طور هم انقلاب که مثلا پیروز شد و ناگهان یک سری روحانیون خوب ویا بد به سر دولت رسیدند. انسانهای بیطرف که سرکار بودند و کار خود را یاد گرفته بودند و تخصص در رشته خود داشتند همه به علت های واهی کنار گذاشته شدند و آدمهایی جای آنان را پر کردند که هیچ گونه دانش آن کار و تجربه کاری نداشتند و فقط به صرف گرفتن حقوق آن کار ها را تصاحب کردند. یک سیستم اداری یک کشور مثل یک آدم است که مثلا آرتش یک بدنه دارد که سربازان و افسران را تشکیل میدهد و یک سر دارد که تیمساران و روسا آنرا درست میکنند. پس هیچ لازم نبود که کل ارتش را از بین ببرند فقط کافی بود که سر آنرا عوض کنند. مثلا یک سرباز تنها میتواند بجنگد و او از سیستم اداری ارتش هیچ اطلاعی ندارد. حتی یک افسر هم در حدود امکانات خود معلومات و دانش دارد و در کارهای سیاسی آرتش هیچ حضوری ندارد. حتی بسیاری از همان تیمساران ملی و مردمی بودند و هیچ رابطه ای با شخص شاه و یا حتی خانواده سلطنتی نداشتند. آنان ملت را میخواستند و برای ایران میخواستند خدمت کنند.حتی خود شاه هم که ایران را تحویل داد ورفت یعنی او هم از شغل خود عملا استعفا داد. متاسفانه با درهم کوبیدن ارتش چراغ سبزی به صدام نشان داده شد و او با حمله به ایران و تاخت و تازش میلیونها ایرانی را بخاک خون کشید و ضررهای هنگفت به ایران زد. شاه که رفته بود ارتش که تسلیم شده بود. مردم هم که بدون هیچ برداشتی دنبال امام خمینی بودند و حرفهای اورا چون سخنان الهی میپذیرفتند و همه حاضر بودند سر و جان خود را فدای وی کنند. من نمیدانم دیگر چه وحشتی بود که بدنه ارتش را در هم کوبیدند و آنهمه شاهین های بلند پرواز در به خاک و خون کشیدند. با رفتن شاه و به بند کشیدن سران موثر وی هیچ احتیاجی به قتل و اعدامها هم نبود. مردم که همه خمینی را میخواستند صدی نود نه مردم دنبال او بودند و یک در صد هم یا بی تفاوت بودند و یا بفرض ضد انقلاب و بهر حال از دست آنان هیچ کاری بر نمیآمد. کشتن و از بین بردن آنان کاری بیهوده بود. همان در زندان نگاه داشتن آن سران موثر کافی بود. بقیه مردم هم که کار میخواستند دانشگاه میخواستند زندگی و رفاه میخواستند مسکن و امکان ازدواج میخواستند. بدون هیچ خون ریزی میشد تمام این امکانات را به مردم داد بدون اینکه اعدام و قتلی صورت بگیرد.
مردمی که نعره امام خمینی میکشیدند و پشت سر وی بودند و حاضر بودند همه نوع فداکاری در راه وی انجام دهند هیچ احتیاجی به اعدام های دسته جمعی و کشت و کشتار های عجولانه نبود. همه کارکنان و همه دست اندرکاران شاه که دزد و فاسد نبودند. پس میشد که اشخاص خوب را سر کار نگه داشت و بد ها و دزدان را مجازات کرد.
کشور را نمیشود که با احساس اداره کرد. کشور را بایست بصورت علمی و با دانش اداره نمود و اگر ریگی به کفش نباشد و اداره کنندگان آدمهای دلسوز مردم و با دانش باشند. هیچ ترسی نباید در میان باشد. مثلا اگر آقای نخست وزیر یک سری آدمهای با اطلاع و متخصص را بکار بگیرد و هر وزیر یک سری مشاوران پخته و تحصیل کرده و نخبه داشته باشد که همگی در رشته خود دارای تخصص بالایی باشند مسلم است که کشور به سرعت ترقی خواهد کرد و مردم هم کار خواهند داشت امکان زندگی خوب و تحصیل خواهند داشت و آن یک در صد مخالف هم هیچ کاری نمیتوانند بکنند. ولی متاسفانه اینطور نشد. یک سری روحانیون سر پست های دولتی آمدند که هیچ اطلاع و تخصصی نداشتند و همه آدمهای حتی بیطرف و ملی را اخراج کردند. نتیجه این شد که کشور بجای پیشرفت به قهقرا رفت و ایرانیان بیکار و بی برنامه شدند . صدام به ایران حمله کرد. جوانان به اعتیار رو آوردند. بیکاری مردم را کلافه کرد. تورم توان مردم را گرفت و زنان به خود فروشی روی آوردند و مردان به قمار و فساد متوجه شدند.
روحانیون که تنها دانش فقه و شاید ادبیات و عربی داشتند مقامهای دولتی علمی را اشغال کردند و با کنار زدن متخصصان خودشان به رتق و فتق امور پرداختند و همه چرخهای صنایع ایران را از کار انداختند. حتی بازار فرش ایران را از بین بردند. اقتصاد ایران را فلج کردند و تمامی در آمد بیکران نفت ایران حیف و میل شد و شاید هم به تاراج رفت. من هیج نمیگویم که روحانیون آدمهای بدی بودند نه آنان آدمهای شاید والایی هم بودند ولی هیچ دانش و اطلاعی از دانش های علمی روز نداشتند و هیچ تجربه ای هم در اندوخته خود نداشتند این بود که صنایع ایران ویران شد. و کشوری که داشت ژاپن دوم میشد از ترکیه و کشورهای دیگر عقب افتاده تر شد.
میگویند که این روحانیون میگفتند که اقتصاد مال خر است مگر حضرت رسول اقتصاد میدانست. و یا اینکه مگر در زمان حضرت رسول ذوب آهن بود. و یا ما احتیاجی به دانش غرب نداریم. برای ما قران بس است. مگر در قران از تلویزیون نوشته شده . ما علم غرب را میخواهیم چه کنیم. در صورتیکه دین اسلام از دین مسحیت پیشرو تر و جوان تر بود متاسفانه بعلت برداشت های نادرست ایران را به عقب کشیدند. زیرا در دین اسلام طلب علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است ولو اینکه این علم در کشور چین باشد. غرب هم از خوشحالی اینکه ایران ژاپن دوم که نشد که هیچ بلکه از کشورهای همجوارش هم عقب مانده تر شد سراز پا نمیشناختند. حدود شاید پنج میلیون ایرانی تحصیکرده و متخصص به علت های واهی مجبور به ترک ایران شد. و حدود یک یا دو میلیون جوان ایرانی هم در اثر جنگ بیخودی کشته شد. میلیارد ها دلار به ایران و به مردم ایران خسارت وارد شد و سرمایه های مردم برباد رفت. دزدی و فساد بیشتر از زمان شاه رواج پیدا کرد و گرفتن رشوه و حق دلالی یک کار بسیار مرسوم شد. سرمایه های ایران و سرمایه نفت ایران به تاراج رفت و یا خرج تهیه اسلحه های کهنه و از رده خارج شده گردید. اگر در زمان شاه دزد ها با احتیاط دزدی میکردند و یا رشوه میگرفتند و تعداد آنان بسیار کم بود و در عین حال بکار خود خبره و وارد بودند در این زمان دزدی و فساد همه گیر تر شد و آدمهایی که سرکار بودند اطلاع چندانی از کار خود و مدیریت کاری نداشتند و در نتیجه ایران ما دوباره ویران شد. مردم با عوض کردن یک سیستم دیکتاتوری ضعیف به یک دیکتاتوری قوی تر برنده شدند.
باری در زمان شاه رشوه و بی عدالتی بود و در زمان وی دزدی و فساد هم بود ولی آیا در این زمان دزد و بی عدالتی از بین رفته و یا بیشتر شده است. یک مشت جوانان به تجربه به کارهای مهم دست یافتند و همه کار ها را خراب کردند. و با غرور و نخوت به ریشه زنی سیستم قبلی پرداختند. هر انقلابی پس از پیروزی عفو عمومی میدهد و دیگر دنبال کسی نمیرود که چرا در رژیم قبلی کار کرده ای. ولی متاسفانه انقلاب ایران به پاک رانی ادارات پرداخت و همه را اخراج کرد و هر کس را به بهانه ای کوچک کنار گذاشت. و با یک دست کردن مهره های خود و بیرون کردن تمام مهره های دیگر خود را تنها کرد.
آیا همیشه بایست جنگ و خون ریزی باشد؟ آیا نمیشود که کار ها را با همکاری و دوستی انجام داد. آیا با عفو و بزرگواری نمیشود رشته های پاره شده را دوباره گره زد. آیا نبایست که انسانیت حکمفرما گردد و دزدی و فساد و حسادت و بد جنسی کنار گذارده شود. مادیگری و غارت اموال دیگران مردود شود و همکاری و دوستی جایگزین گردد.
همه ما چه ترک و کرد و چه فارس و عرب و لر هم میهن هستیم و همه ما چه سنی و چه شیعه و چه مسیحی و چه یهودی و بهایی برادران هم میباشیم چه را بایست این دو روزه به سرعت گذران زندگی را با اختلاف و کشمکش با هم بسر ببریم. بایست عادل باشیم و از فساد پرهیز کنیم مال دنیا وبال گردن ماست بایست باندازه رفع حاجب مال داشته باشیم تا به کمک مادی دیگران محتاج نباشیم. اگر مال زیاد مشروع بدست آوردیم بایست آنرا خرج خیربه بکنیم و بیمارستان و دانشگاه بسازیم و برای مردم مسکن و زندگی تهیه کنیم کار و پیشه خلق کنیم. بایست یک آدم لایق باشیم و به درد هم نوعان خود برسیم. آیا یک انسان بی دین خوب که تمای عمرش را صرف به خدمت خلق کرده است بهتر است یا یک مسلمان دو آتشه که دزدی میکند دروغ میگوید تهمت میزند فساد میکند هرزه گری میکند نماز هم میخواند روزه هم میگیرد. که از دیو دد ملولم و انسانم آرزوست. پیامبر گونه زندگی کنیم و علی وار رفتار نماییم.
غنچه های ایران را پر پر نکنیم و برایشان پدران روحانی باشیم. آشیانه های ایرانیان را خراب نکنیم و پرندگان ایران را وادار به پرواز به سرزمین های بیگانه نکنیم. برای ایران بزرگ خدمت کنیم و برای مردم فداکاری نماییم. تخم خشم و تفرقه نکاریم. در دنیا یک میلیارد ونیم مسیحی وجود دارد و بهمین مقدار مسلمان و بهمین مقدار بودایی و برهمایی و یا کمونیست و بی دین. همه آنان فکر میکنند که فکر و راه ایشان درست و راه های دیگران نادرست است. پس بر این مبنا اگر هر کس بگوید که من درست میگویم و تو نادرست که مشگل حل نخواهد شد. بهترین راه این است که به طرف دیگر هم اجازه توضیح و تفسیر بدهیم و به افکار و عقایدش احترام بگذاریم تا او هم به افکار و عقاید ما احترام بگذارد و اینکه هیچ چیز در دنیا مطلق نیست و هر چه میتواند نسبی هم باشد. هر فکر و عقیده ای ممکن است یک روز باطل اعلان شود.
به غیر از تعداد اندکی از باهوشان ایرانی که کارهای خوبی گرفته اند بقیه ایرانیان تحصیکرده یا بکارهای بدنی میپردازند و یا حداکثر یک کار تجاری دارند. مثلا یک دکتری فیزیک ایرانی با چرخ خیاطی صنعتی دور موکت ها را میدوزد و یا یک دکتری ریاضی ایرانی تعویض شیشه اتومبیل میکند. مهندس برق ایرانی که اتفاقا حزب اللهی هم هست عروسک میفروشد. مهندس دیگر مکانیک ایران که او هم حزب اللهی میباشد دلال فروش اتومبیل است. سرلشگر ایرانی تاکسی میبرد و سرتیپ ایرانی کباب میپزد. چون سیستم آمریکا با ایران فرق دارد این است که سرمایه اندک ایرانیان بزودی توسط شارلاتانهای امریکایی غارت میشود. آمریکایی ها بسیار شیاد هستند و با ترفند های متفاوت سرمایه ایرانیان را میربایند. دروغ و حقه بازی و شیادی و چاخان بازی و بعد هم بیتفاوتی سیستم امریکا راه را برای این شیادان باز گذاشته است. دولت های محلی آمریکای بسیار شیاد هستند و هر روز به یک بهانه انسان را تلکه میکنند. خلاصه این بهشت موعود آمریکا یک دریای سیاه از دزدی و فساد است. به انسان اجازه باز کردن مدرسه میدهند ولی بعد از سه سال که انسان تمامی سرمایه اش را در مدرسه صرف کرده است اجازه بعنوان اینکه اشتباه کردند لغو میکنند و تمامی مخارج را که انسان برای مدرسه انجام داده است بر باد میدهند. شرکت های بیمه سالها پول بیمه میگیرند ولی هنگامیکه به بیمه نیازمندی از دادن خسارات خود داری میکنند. و یا سالها طول میدهند تا کمی از خسارات را شاید بدهند. به نظر من آمریکا کشور طراران است و مردم عادی و مردم طبقه متوسط را میخواهند در هم بکوبند. یک سری ادارات بیهوده و یک سری انسانهای بی تفاوت در این ادارات کار میکنند.
اگر در ایران با دادن رشوه میشود کاری را انجام داد که اینکار در اینجا مشگل تر است. زیرا نمیدانی که به که رشوه بدهی و چون راه را بلد نیستی همیشه عقب هستی.