چو گاوی که عصّار چشمش به بست
دوان تا به شب، شب همان جا که هست (۱)
در طول صد سال گذشته در ایران دو انقلاب و نیم (انقلاب اخیر هنوز درتکوین و تکامل است) رخ داده است. انقلاب مشروطه که اولّین آن هاست نه تنها در ایران بلکه درتمامی قارّۀ آسیا بی سابقه بود ه، انقلابی از این دست پیش از آن به انجام نرسیده بود. در این انقلاب که بین سال های ۱۹٠۵- ۱۹۱۱ رخ داد هزاران نفر از مردم ایران کشته شدند. در حقیقت، انقلاب مشروطه با خون جوانان ایران آبیاری شده، به ثمر رسید. با انقلاب مشروطه مردم ایران سعی کردند که حکومت مردمی و قانونی را جانشین حکومت مطلقۀ سلطنتی کرده، حساب سلطنت و حکومت را از هم جدا و متمایز کنند. متأسّفانه بعد از مدّتی کوتاه با فشار روحانیّت که به هیچ عنوانی حاضر به از دست دادن قدرت معنوی وسیاسی خود نبود، اصلی به “متمّم قانون اساسی” افزوده شد که در حقیقت رشته کردن آن چیزهائی بود که تا آن زمان پنبه شده بود:
“متمم قانون اساسي در فصل كليات پس از معرفي مذهب جعفري اثني عشري به عنوان مذهب رسمي ايران اعلام مي كند كه هيچ يك از قوانين ايران نبايد مخالفتي با قواعد مقدس اسلام داشته باشد. تشخيص آن بر عهده هيات پنج نفره اي از روحانيون و مراجع تقليد گذاشته شده بود. تعيين اين هيات به اين شكل بود كه پس از اينكه روحانيون و حجج اسلام اسامي بيست نفر از علما را به مجلس شوراي ملي معرفي كردند، پنج نفر از ميان آنها توسط نمايندگان مجلس مذكور به اتفاق آرا يا به قيد قرعه انتخاب مي شدند. نظر اين پنج تن در اين زمينه مطاع بود و آنها حق داشتند قوانين مصوب را در صورتي كه خلاف اسلام تشخيص دهند وتو كنند.”
آیا این مطالب به گوش آشنا نمی آید؟ آیا گفته های بالا به آنچه که در جمهوری اسلامی می گذرد شباهت ندارد؟ این همه تلاش و سرانجام حقّ وتوی علماء عظام؟
انقلاب دوّم یعنی انقلاب سال ۱۹۷۹ که به انقلاب اسلامی تبدیل شد هم به منظور سرنگون کردن یک حکومت مطلقۀ به ظاهر دموکراتیک و دارای مجلس بود. مشاهده می کنیم که تمامی کوشش های انقلابیون انقلاب مشروطه در عرض ۷٠ سال کان لم یکن گردید و پنداری بقول “مش قاسم” کتاب “دائی جان ناپلئون” دود شد و به هوا رفت. یعنی ما دوباره برگشتیم به همان نقطۀ عزیمت بدون هیچ جلو رفتنی.
خوش حال بودیم که بعد از انقلاب ۱۹۷۹ به حکومت دلخواه خویش که حکومتی همراه با عدالت اسلامی است رسیده ایم. حکومتی که به ظاهر، سرانش در دراز نای تاریخ هوادار و هوا خواه مردم مسکین و بی پناه بوده اند. در حقیقت یکی از ادّعا های تشیّع مبارزه با جبّاری حکّام و خلفای بنی امیّه و بنی عبّاس، حفظ ودفاع از مستضعفین و مبارزه با طاغوت بوده است. سرانجام در ژوئیه ۲٠٠۹آن سرکردگان با همۀ ادّعاهایشان خود طاغوت شدند و به سرکوب و مبارزه با مردم آزادی خواه و طرفدار حقوق حقّۀ انسانی پر داختند.
متأسّفانه، این تبدیل و دگرگونی در دراز نای تاریخ پر اغتشاش ایران نمونه های فراوان دارد و ادب و شعر فارسی آیینۀ تمام نمائی از این تاریخ و از این دگرگونی ها است. لازم به یاد آوریست که یکی از موضوعات مهّم شعرفارسی در ادوارمختلف، چگونگی مقابله با حاکمان ستمگر و پادشاهان جبّاربوده است.
بگذارید با فردوسی و ضحّاک (۲) شروع کنیم. بدبختانه جز مواردی اندک و کوتاه، تاریخ ایران هرگز ازحضور این ضحّاکان خالی نبوده است. در هر دوره ای ضحّاکی بوده و آن چنان عرصه را بر مردم تنگ کرده که پدید آمدن “کاوه” ای را ضروری ساخته است. حال چرا نفر بعدی از فبلی درس عبرت نمی گیرد و چرا مردم چنین اجازه ای به نفر بعدی می دهند، منظور اصلی من در نوشتن این مطلب است که در آخر مقاله باز به آن بر می گردم.
وقتی دیوان حافظ را که در قرن چهارده نوشته شده باز می کنی و توصیفات او را در بارۀ دغل کاری، عوام فریبی، ریا کاری حاکمان و مذهبیون می خوانی پنداری که “حافظ” هم عصر ما است و در زمان حال زندگی می کند. وقتی که او می گوید:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کا ر دیگر می کنند
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوئی که حافظ این غزل را برای مذهبیون زمان ما و رهبر آن ها سروده است. و وقتی که می خوانی:
می خور که شیخ و حافظ و مفتیّ و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
رعشه بر اندامت می افتد. چرا ما هم چون گاو یا اسب عصّاری در یک نقطه مانده و پیش نرفته ایم. چرا مسائل و مشکلات “حافظ” با ۷ قرن اختلاف زمانی هنوز مسائل و مشکلات ما نیز هست؟
از این نمونه ها در شعر و ادب فارسی فراوان یافت می شود. وقتی که قطعۀ بسیار زیبا و تصویر گر ” بر سر در کاروانسرائی / تصویر زنی به گچ کشیدند” ایرج میرزا (۱۸۷۴- ۱۹۲۴) رامی خوانی، می پنداری که ایرج میرزا ازمشکلات زمان ما سخن میراند:
تصویر زن
بر سردر کاروانسرايي
تصوير زني به گچ کشيدند
ارباب عمايم اين خبر را
از مخبر صادقي شنيدند
گفتند که واشريعتا خلق
روي زن بي نقاب ديدند
آسيمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعت برق
مي رفت که مومنين رسيدند
اين آب آورد آن يکي خاک
يک پيچه ز گل بر او بريدند
ناموس به باد رفته اي را
با يک دو سه مشت گل خريدند
چون شرع نبي ازين خطر جست
رفتند و به خانه آرميد ند
غفلت شده بود و خلق وحشي
چون شير درنده مي جهيدند
بي پيچه زن گشاده رو را
پاچين عفا ف مي دريدند
لبهاي قشنگ خوشگلش را
مانند نبات مي مکيدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه مي تپيدند
درهاي بهشت بسته مي شد
مردم همه مي جهنّميدند
مي گشت قيامت آشکارا
يکباره به صور مي دميدند
اين است که پيش خالق و خلق
طلاب علوم روسفيدند
با اين علما هنوز مردم
از رونق ملک نااميدند
و بیچاره ما که با علمای انقلابمان به رونق ملک امید وار بودیم.
مهدی اخوان ثالث، شاعر توانا و پرآوازۀ معاصر، شعری دارد بنام زمستان(۳) (۱۹۵۶) که سراسر این شعر پر از استعاره ها و کنا یه های سیاسی است. این شعر در زمان حکومت محمّد رضا شاه پهلوی،شاه سابق سروده شده. اخیراً سر دبیر قسمت خاور میانه مجلّۀ “نیوزویک” کریستوفر دیکی (۴) مقاله ای نوشته تحت عنوان “رهبر” که با این شعر اخوان شروع می شود:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سر ها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد
پاسخ گفتن و دیدار یاران را
………….
…………
نفس کز کرم گاه سینه می آید برون
ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد
در پیش چشمانت
کریستوفر دیکی می گوید که این شعر برای نشان دادن خفقان تحمیل شده بر ملّتی بهترین نمونه است. و من باید اضافه کنم که بدبختانه این شعر که در زمان شاه سابق نمونه و تصویر گر زمستان فکرواندیشه و یخ زدگی فضای سیاسی کشور بود امروز نیز دقیقاً قابل انطباق بر شرایط کنونی کشور است و نمونه ی دیگری است از ایستائی و در جائی ما.
این سه نمونه شعری که در این جا آورده شد، مشتی است از خروار و نمایانگر در جا ماندن و پیش نرفتن ما، مَثل ما هم چون آن گاو عصّاری است که چشم بندی بر او می بندند که جلو را نبیند و او را به حرکت وا می دارند. غافل از این که حرکت او لزوماً پیش رفتن نیست بلکه در جا حرکت کردن و ماندن است.
حال سعی کنیم دریابیم چه عاملی یا عواملی باعث در جا ماندن ما است. این چشم بندی که ما در جلوی چشم داریم از چه نوعی است؟ آیا این ما هستیم که حاکمان خود را با بله بله قربان ها، چاپلوسی ها به دیکتاتوری مطلق بدل می کنیم و ضحّاک زمانه از او می سازیم ؟ آیا دست بوسی ها و پا بوسی ها ی ماست که سبب به وجود آوردن مارهائی بر دوش آنان می شود که جز با مغز انسان های بی پناه راه دیگری برای زنده ماندن ندارند. کسانی که بر ما حکومت می کنند دیگر مثل گذشته (اسکندر، چنگیز، تیمور)، از راه جنگ و فتح ایران، به حکومت نرسیده اند. ما خودمان آنها را به قدرت و ریاست رسانده ایم و خودمان از آن ها بت های ایده آل، بزرگ ارتشتاران فرمانده، امام ساخته ایم و آن ها را تا بدانجا بزرگ کرده ومی کنیم که دیگر چاره ای جز بزیر آوردن و خرد کردنشان باقی نمی ماند.
لطفاً اگر شما دلائل دیگری هم سراغ دارید، ما را ازآن باخبرکنید. شاید بتوان با دانستن و آگاهی به آنها ازتکرار خطا های قبلی جلوگیری کرد. تا ازهویّت خطا هایمان با خبر نشویم، نمی توانیم آنها را اصلاح کنیم. به نظر من، مشکل اصلی، خود ما هستیم و تا خودمان را اصلاح نکنیم، هر حکومت دیگری هم که سر کار بیاوریم، سرنوشتی جز این نصیبش نخواهد شد.
به یاد داشته باشیم که چشم های بی گناه و ثابت ” ندا” و نداهای بسیاری نگران ما و فعّالیّت های ماست.
مهوش شاهق
پانویس ها:
۱- شعر از سعدی
۲- فردوسی بزرگ در کتاب شاهنامه از پادشاهی عرب تبار و جبّار بنام “ضحّاک ” یاد می کند که ابلیس او را می فریبد و از او می خواهد که برای رسیدن به پادشاهی، پدر خود را بکشد. سر انجام ضحّاک به نفرین ابلیس گرفتار می شود و در نتیجۀ این نفرین دو مار بر شانه های او می رویند که فقط از مغز آدمیزاد تغذیه می کنند. کاوه، آهنگری بوده در خطّۀ فرمانروائی ضحّاک که ۱۷ پسرش کشته و مغز آنها غذای مارهای آن پادشاه ستمگر شده بود. وقتی نوبت به پسر هجدهم می رسد، کاوه دیگر طاقت نمی آورد. بر ضحّاک می شورد و به پادشاهی منحوس او پایان می دهد.
۳- برای شعر کامل رجوع کنید به “”
4- Newsweek, June 29, 2009: The Supreme Leader by Christopher Dickey P. 42-45