نفس صبح اگر آه جگرسوز من است،
خوش پیامی ز لب یار جوانروز من است.
گرمیِ اخترخاور که سرما شکن است
وامی از شعشعۀ مشرق و نوروز من است.
جلوه ی روی وی ار چهره نماید به فلق
مایۀ راحتی روح و دهان دوز من است.
آن شب تیره که استاره-نشان از رخ اوست
والّه اندر نگهی روشنیِ روز من است.
آن که مستی دهد از گوشۀ چشمی به جهان
ساقی کون و مکان هور دلافروز من است.
شهد یک قند مکرر که چکد از قلمم
هدیه ای از قِبَل خدمت دیروز من است.
چهری؛ این عطر بهارینۀ شعرِ تو ز چیست؟
ترسم از رایحۀ طالع پیروز من است.
شانزدهم تیرماه 1388
اتاوا