کلامی زیبا از مشیری در وصف لسان الغیب حافظ ، بخوانید و لذت ببرید :
روح رویایی عشق ، از برچرخ بلند، جلوه ای کرد و گذشت؛شور در عالم هستی افکند.
شوق ، در قلب زمان موج زنان ، جان ذرّات جهان در هیجان،«رهرو منزل عشق، فاش گوید که ز مادر به چه طالع زادم: بندهء عشقم و از هر دو جهان آزادم»
ای خوشا دولت پایندهءاین بندهء عشق ، که همه عمر بود بر سر او فرّ همای.«خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای»
بندهءعشق بود همدم خوبان جهان: «شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان»
بندهءعشق چه دانی که چه ها می بیند: «در خرابات مغان نور خدا می بیند»
بندهءعشق ، چنان طرح محبّت ریزد ؛ «کز سر بندگی کون و مکان بر خیزد»!
باده بخشند به او ، با چه جلال و جبروت ، «ساکنان حرم ستر وعفاف ملکوت»!
بندهء عشق ، ندارد به جهان سودایی ، «از خدا می طلبد :صحبت روشن رایی»!
یک سخن دارد، اگر دارد صدگونه بیان، همه روی سخنش با انسان:
«کمتر از ذرّه نه ای ، پست مشو، مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان!»
گل،به یک هفته ، فرو می ریزد ، سنگ می فرساید،
آدمی ، می میرد ، نام او گردش ایّام ، مدام، زیر خاکستر خاموش فراموشی ، می پوشاند،
شعر حافظ ، امّا، هر چه زمان می گذرد ، تازه تر ، با طراوت تر ، گویا تر، روح افزاتر ، رونق و لطف دگر می گیرد !
لحظه هایی ست که :انسان ، خسته ست ، خواه از دنیا ، از زندگی ، از مردم ، گاه حتی از خویش!
نشود خوشدل، با هیچ زبان ، نشود سر خوش ، با هیچ نوا ، نکند رغبت بر هیچ کتاب ، نبرد راه به دوست، راست ، گویی همه غم های جهان در دل اوست!
چه کند آن که به او این همه بیداد رسد؟ باز هم حافظ شیرین سخن است ؛ که به فریاد رسد!
جز حریمش نبود هیچ پناه، نیک بخت آن که بدو یابد راه ،
چاره ساز است به هر درد ، که مرهم با اوست، به خدا همت پاکان دو عالم با اوست .
ای همه اهل جهان، ای همه اهل سخن ، آیا این معجزه نیست!؟
کس ، بدان گونه که بایست ، نخواهد دانست، این پیام آور عشق ، چه هنرها کردهست!
به فضا در نگرید!آسمان را ،
«که ز خمخانهء حافظ قدحی آورده ست»