disclaimer: This satire is not posted in relation to any international or national event or any special discussion on the forum. It’s simply to enjoy one of Khorsandi’s work that I hadn’t read before. Hope you will enjoy it too.
«صبح روز عید»
آن پدر که مانده بی-وطن
در حصار غربتی بعید،
طفل خود گرفته در بغل
صبح روز عید.
بوسدش به عشق،
گویدش به مهر؛
با غرور جاودانه اش:
طفل من! جان من!
سرزمین ما؛
مانده از گذشته یادگار،
میهن تو افتخار توست!
افتخار ماست آن دیار!
طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر:
«واتس افتخار؟»
گویدش پدر:
سربلندی است
آرمان من؛ آرمان تو؛ آرمان ما،
اعتلای نام میهن است،
با تلاش و کوشش مدام!
طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر:
«وات دو یو مین اعتلای نام؟»
گویدش پدر:
بایدت تلاش،
تا که نام سرزمین خود؛
جاودان کنی!
پرچمش؛
خار چشم دشمنان کنی!
با تلاش من،
با تلاش تو،
با تلاش ما:
میشود وطن
پر زنیکی و
خالی از بدی
طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر:
«کن یو اسپیک اینگلیش ددی؟»
هادی خرسندی