اگرچه مورخان ما مطالب دلخراشی از جريان حملۀ اعراب و تحميل اسلام بر ايرانيان بجا گذاشته اند اما همان تاريخ نشان می دهد که حتی تا دو قرن بعد از پايان حاکميت اعراب جنايات آنان موجبی برای طرد اسلام توسط ایرانیان نشد و آئين های اعراب بدوی توانست استيلای خود را بر تمدن پيشرفتۀ پارسيان به نحوی تحميل کند که تا به امروز نيز بخش اعظم جامعه را در جهل از خود بيگانگی نگه داشته است. ما در مورد تاريخ خود پرسش های بی پاسخ بسياری داريم. براستی چرا ايرانيان حتی بعد از پايان حاکميت اعراب خفت شکست را تحمل و يا پذيرفتند؟
بنظر من، يکی از دلايل نداشتن پاسخی برای اينگونه پرسش ها آن است که مطالب نوشته شده بوسيلۀ مورخان برای قرن ها در زير سانسور مذهب و خود سانسوری ايرانيان مدفون شده و راه بر مطالعۀ چرائی تسليم پذيری ايرانيان در برابر متجاوزان بسته بوده است.
ولی اکنون جنايات حکومت جمهوری اسلامی فاجعۀ حملۀ اعراب و چگونگی تحميل اسلام در ايران را در خاطرات تاریخی ما تداعی مي کند. به عبارت ديگر، اینکه چگونه نیاکان ما تسلیم اعراب مسلمان و آیین جاهلیت آنان شدند امری است قیاس پذير و ما می توانیم، با توجه به قساوت حکام ایرانی تبار کنونی جمهوری اسلامی، تصور کنیم که آیین جاهلیت با چه قیمت سنگینی توسط دشمن بر ايرانيان تحمیل شده است.
در عين حال، هدف این نوشته بهيچ روی نفی مقاومت ایرانیان و کم بها دادن به انسان هائی اسطوره ای که تن به خفت تسلیم پذیری ندادند نیست، بلکه قصد تحلیل خصلت تسلیم پذیری به عنوان «پدیده ای روانشناسی» است که می تواند دلايل سرگذشت تاريخی ما را نيز توضيح دهد. به عبارت ديگر، قصد توضيح آن است که پديدهء تسليم پذيری ظاهرا در سرشت انسان مخمر است و، در نتيجه به موارد خاص اسطوره های مقاومت مربوط نمی شود.
****
«تسلیم پذیری» پدیده ای بيمارگونه است که خصلتی غريزی ـ اجتماعی دارد و در آدميان از سرچشمه هائی اجتماعی مانند ضعف و فقر سرچشمه گرفته و انسان را تا مرز خود بیگانگی و قعر مذلت و گناه پذیری در برابر”توانايان” فرو می کاهد؛ و احساس حقانیت، مقاومت و شهامت افراد را در برابر خواسته های تحمیلی “توانايان” از بين می برد.
تا آنجا که به بخش غريزی ساختار موجود زنده مربوط می شود، تسلیم پذیری برای هر موجود حد و مرزی دارد. حیوانات، بنا بر میزان ترشحات هرمونی نوع و نژاد خود، تا حدودی رام می شوند ولی در هنگام مخاطره در آنها واكنش هاي فيزيولوژيكی و تغييرات هورمونی خاصي به صورت خودكاری اتفاق ميافتند که یا از خود دفاع می کنند و یا از حوزۀ خطر دور می شوند و راه سومی بنام تسلیم پذیری مطلق برايشان وجود ندارد.
اما حد تسليم پذيری در انسان می تواند بکلی مطلق باشد. يعنی، انسان تنها موجود زنده ایست که ممکن است تن به تسلیم پذیری مطلق دهد. و اين امر ناشی از بخش اجتماعی انگيزه های اين پديده بشمار می آيد که در حوزۀ فرهنگ، اخلاق، سنت و مذهب قرار دارد. در يک وضعيت عادی اجتماعی، «اخلاق عرف» همواره مقاومت در برابر زور را تحسین می کند و اين امر در هیچ فرهنگی عملی زشت و غیر اخلاقی محسوب نمی شود. اما همين «اخلاق عرف» می تواند تحت الشعاع پدیده ای ديگر قرار گرفته و بکلی از تحسين مقاومت خالی شود.
يکی از اشکال چنین پدیده ای در جامعۀ می تواند مذهب باشد که موجب می شود وقتی قاطعانه در برابر زور مقاومت می كنیم، بجای «احساس خوب غرور» «احساس بد گناه» به ما دست دهد و اين احساس دوم جای احساس نخستين را بگيرد و تبديل به «احساس خوب تسليم» شود.
اساس اديان تسليم پذیریست و پیدایش مذهب خود ریشه در تسلیم پذیری انسان اولیه دارد. بقول فرويد: «بشر بدوی فکری بجز بقا نداشته، چنین انسانی قدرت جدال و استنباط عقلانی در برابر طبیعت را نداشت و، لاجرم، برای درک رابطۀ علت و معلولی نيازی به منطق عقلانی نداشت. چنین منطقی، اصولاً، با معیارهای بشر امروزی، هنگامی ضروری می شود که او به ناتوانی عینی خود در شناخت طبیعت متوجه شده و به اجبار بفکر ساختن ابزار و منطقی می شود تا طبیعت را مهار و یا توجیه کند». فروید واژۀ «توتميزم» (Totemism) را بکار می برد تا اولين انگیزه را در پيدايش باورهای مذهبی توجیه کند ــ «توتم» می تواند شیئی، گیاه و حیوانی مقدس تصور شود که قادر است سمبل بقا و کمک به انسان ها) ی اولیه) باشد. در عين حال، و به قول فروید، هر «توتم» ـ طی پروسه ای ـ به «تابو» تبديل می شود و به سطح مفهوم اسرارآميز، خطرناک و وحشتناکی رشد می کند که نزديک شدن به محدوده و ممنوعیت تابو را ممنوع می سازد.
فرويد پيدايش پديده دين را نياز های روانی و عاطفي دانست؛ از زمانی که کودک به وجود پدر و مادر خود پی مي برد و برای ادامۀ بقا خود را نيازمند محبت و پشتيباني آنان مي بيند. مثلا؛ پسر خردسال پدرش را مظهر توانائی می بیند و خود را در برابر او کوچک و ناچيز مي يابد. بعد ها که کودک به نو جوان و جوان تبديل مي شود، قدرت ها و توانايي های پدر را به خدا یا خدایان انتقال مي دهد و در برابر اين (قدرت عظيم (چاره ای جز تسلیم پذیری برای خود نمی بيند.
اما، در اين روند آنچه نقش اصلی را بازی می کند عامل «ترس» است. اسپنسر (Spenser)که پايۀ نظر هاي مربوط به «خدا پرستي اوليه» يا پرستش نياکان را بر افسانه ها و داستان های يونان و روم باستان مي گذارد و از اسطوره ها يا افسانه هاي کهن عبريان يا يهوديان باستان نيز استفاده کرده است، مي گويد: «انسان هاي پيش از تاريخ نه تنها به ارواح مردگان احترام مي گذاشتند بلکه به شدت از آنها می ترسيدند» .وی ترس را يکي از پايه هاي اساسي بسياری از اديان مي داند.
و دقیقاً چنین ترسی خود عامل تسلیم پذیری هم هست. روانشناسی مدرن تسليم طلبی غیر متعارف را «استکلهم سيندروم» (Stockholm Syndrome) می نامد که این نام به زنی گروگان گرفته شده در شهر اسکهلم اشاره می کند که به ربايند تبه کار خود عاشق می شود.
اين پديده در طول تاريخ از عوامل روانی تسلیم طلبی و وفاداری بيمارگونه به مرام های تحميلی، مانند برده داری و يا ارباب رعيتی و یا حاکميت نیروهای اشغالگر بوده است. خود بيگانگی، بی ماهيتی و مسخ شدن در سيستم های توتاليتر (totatilaire)، اشغالگر و حتی خدمت بی جیره و مواجیر تا حد تبديل شدن به زائده ای وفادار به سیستم، همگی علائم مخرب اين پديده بشمار می روند.
شاید ترس از خود «ترسيدن» محرک اوليۀ اين وفاداری بيمارگونه باشد. در واقع ترس از ترسیدن ـ که احساسی “بد” است ـ از طريق اين دگرديسی به احساس “خوب” وفا داری مبدل مي شود. تا اينجا، روند تبديل به روانشناسی فردی انسان ها مربوط است اما فاجعه از زمانی شروع می شود که این احساس، نه بر اساس منطق عقلانی، بلکه بدليل وجود «سنت پیگیر» در جامعه مستقر می شود و فقدان منطق ترس از «توانايان» را به یک تابوی خلل ناپذیر تبدیل می کند. به عبارت ديگر، این پدیده مانند هر پدیده ای می تواند یک «پارادایم» اجتماعی شود.
سیندروم استکلهم در قطعه ای زیبا از نويسنده ای گمنام این چنین بیان شده است:
«… عمر جهان بر من گذشته است. نزديک ترين خاطره ام خاطرۀ قرن هاست. بارها به خونمان کشيدند، به ياد آر، و تنها دست آورد کشتارشان نان پارۀ بی قاتق سفرۀ بی برکت ما بود. اعراب فريب ام دادند. برج موريانه را به دستان پر پينۀ خويش بر ايشان در گشودم. مرا و همه گان را بر نطع سياه نشاندند و گردن زدند. نماز گزاردم و قتل عام شدم که رافضی ام دانستند. نماز گزاردم و قتل عام شدم که قرمطی ام دانستند. آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان يکديگر را بکشيم و اين کوتاهترين طريق وصول به بهشت بود! به ياد آر که تنها دست آورد کشتار، جل پارۀ بی قدر عورت ما بود. خوش بينی ی برادرت ترکان را آواز داد تو را و مرا گردن زدند. سفاهت من چنگيزيان را آواز داد، تو را و همه گان را گردن زدند. يوغ ورزاو بر گردنمان نهادند، گاو آهن بر ما بستند، بر گرده مان نشستند و گورستانی چندان بی مرز شيار کردند که باز مانده گان را هنوز از چشم خونابه روان است…»
******
حال به ماجرای تسلينم پذيری ايرانيان در برابر اعراب مهاجم و دين شان برگرديم و به اين چند نکتۀ اوليه توجه کنيم:
1. در زمان پيدايش اسلام در عربستان، ساختار اجتماعی اکثريت اعراب بدوي فاقد معرفت انسانی بود. اکثر اعراب ارزش هاي فرهنگی را نمي شناختند و در بيابان هايی خشک و بی حاصل با فرهنگي بسيار خشن و بدوی زندگي ميكردند. معدود جمعيت شهر نشين نيز فاقد يک نهاد سياسی بود. ظهور اسلام اولين تشکل سياسی اعراب را باعث شد. اما «صدور اسلام» تنها دليل هجوم اعرب به ايران نبود؛ لشکريان اسلام از يکسو با انگيزۀ تحميل اسلام حمله کردند و، از سوی ديگر، با ولع بدوی ساختاری خود. بخصوص که غارت و برده سازی زنان و کودکان ایرانی برای اعراب اصلاً عملی غیر اخلاقی و ناپسند نبوده و ایات متعددی در قران مشوق اعراب نیمه وحشی بوده است.(1) ترکيب اين دو انگيزه ( صدور اسلام و غارت) تنها تفاوتی است که اين حمله را از حملات کسانی چون چنگيز و تيمور متمايز مي کند. اعراب نه تنها مانند مغول ها کشتار و غارت کردند بلکه ماهيت پارسی را منقرض و ماهيتی بيگانه و بدوی را بر ايران تحميل کردند.
2. دین اسلام تا حد یک نظام اجتماعی در تمام شئون فکری و عملی انسان مداخله می کند و پيروی کردن مطلق و تسلیم پذیری از قواعد واجب اصول اسلام است. سنت قبیله ای اسلام فاقد واژه ایست که اراده عقلانی فرد و یا آزادی قوم و یا ملت دیگر را هم طراز ارزش های اسلامی بداند و مهمترین تجلي طبيعت انسان تسلیم پذیری او به خدا است.
3. تسلیم شدن ایرانیان در برابر استیلای اسلام نه تنها بدلیل ترس از رژیم های حاکم عرب، نه بدلیل ترس از جانشینان مسلمان ایرانی آنان، و نه ثمرۀ عینی فوائد دکترین اسلام در زندگی روزمرۀ مردمان و جامعه بود. این بیماری مزمن تسلیم پذیری در نزد ايرانيان مغلوب ادامۀ همان پارادایم اجتماعی است که پیدایش آن با ترس از شمشیر مسلمانان مهاجم شروع و سپس به عشق بيمارگونه به آیین همان دشمن منتهی گرديده است. و این احساس “خوب” پر دوام ترین نوع تسلیم پذیریست که نیاکان ما را بیش از هزار سیصد سال پیش به تسلیم پذیری مطلق در برابر مذهب و استیلای مهاجمان مسلمان عرب وا داشت.
4. برای اثبات اين عشق بيمارگونه (پاتولوژیک) چه دلیلی بهتر از اين که بعد از پايان دورۀ حاکميت اشغالگران عرب هم نیاکان ما آیین آنان را کماکان حفظ کردند و ارزش های آن را رواج دادند، تا حدی که به مرور زمان اين ارزش ها بخشی از اعتقادات و تابوهای ملی آنها گردیدند؟ پیدایش این پروسه با تحمیل و تحقیر اعراب مسلمان آغاز شد و به اعتقادی کور و وفاداری مطلق به اسلام مبدل گرديد؛ تا جائی که برخی ایرانیان “ناسیونالیست” حساب “اسلام عزیز” را از “اعراب تازی” جدا کردند. در این میان، موتور محرک این مکانیسم غیر متعارفی در سیندروم استکلهم نهفته است که رد پای خود را در تمام فرهنگ، ادبیات و اندیشۀ نیاکان ما بعد از تراژدی هجوم اعراب مسلمان ردی بجا گذاشته است.
5. ما در اين مورد در تاریخ گذشته و معاصرخود نمونه های بسياری داریم: آنانی که دشمن پرستی را آیین خود کرده اند و تا حد مرگ وفاداری به سیستم توتالیتر را با خود به گور برده اند. تاریخ دانان می توانند این «سیندروم» را نزد بسیاری از افراد سرشناس ایران بعد اسلام بررسی کنند اما آنچه در خاطر نسل ما باقی مانده است تسليم حزب “لامذهب و بی خدا” ی توده در برابر “امام” خمینی و نهضت اسلامی اوست؛ بطوری که اگرچه تعدادی از اعضاء اين حزب به دستور خمینی کشته شدند حزب کماکان بصورتی بیمار گونه، در هر انتخابات و جنگ قدر ت در میان بازماندگان رژیم خمینی، از «پویندگان راستين خط امام»، مانند مصطفی معین، بهزاد نبوی و ملاهای تبه کاری مانند خاتمی ها و رفسنجانی ها دفاع می کند. حمایت بی قید شرط این حزب و یا دیگر لابی های رژیم از اين رژيم در غرب نباید صرفاً به دلائل مادی و ایدئولوژی مربوط شود و می تواند تجلی سیندروم استکلهم باشد. و این فاکتور روانی در طول تاریخ بعد از اشغال اعراب مسلمان عاملیست که مانع باز سازی ماهیت و استقلال فرهنگی ما بوده است.
****
باری، بنظر من، امروزه، هجوم تازه نفس حکومت اسلامی در ایران ما را تکانی داده است تا مقداری به خود و گذشته و ماهیت واقعی خود فکر کرده و آیندۀ دیگری را آرزو کنیم. ولی هنوز بسیاری از ما با این سیندروم و آثار بیمار گونه اش بر خورد جدی نکرده ایم. هنوز هستند کسانی که حقایق را با سماجت انکار می کنند و برای برگشت آب خون الود به اين جوی تاريخی کور کورانه راه تسلیم پذیری نیاکان را ادمه می دهند.
و دریغا که حتی بعد از تراژدی اخیر جمهوری اسلامی، برخی از روشنفکران سکولار ما حتی، با وجودی که در خارج از ایران بسر می برند و خيری از اين رژيم عايدشان نمی شود، و ترس از رژیم هم نباید فاکتور عمده ای باشد، کماکان رژیم اسلامی را بروال نیاکان خود تحمل و یا توجیه می کنند و یا مانند لابی های خارجه نشین اين حکومت، بیماری تسلیم پذیری را رواج می دهند.
……………………
(1) ـ مثلاً، آیۀ ۶۷ سورۀ انفعال و ایات ۱ ،۱۶، ۱۹ تا سوره فتح، غنائم جنگی بدست امده در جنگ با غیر مسلمان را ودیعه ای ” حلال” نامیده است (تاریخه، تحول و سیر تکامل شیعه گری ازدکتر مسعود انصاری، ص. ۱۵).