هوش دارید ای حبیبان؛
امشبم سودای دیگر محرم راز است.
شور و حال نغمه ای دیگر همآواز است.
بانگ نایی خواندم از دور
جان من با لرزه ی آواز وی دم می زند هشیار.
در کفم یک مشعل رخشان و بر لب
ورد ورجاوند یک پیکار بی انجام می خواند:
در گذار بی امان رود بی آرامش هستی
رهسپاری همره رودم
که می پوید رهی در بستری پیچان.
سرم مست از شراب مهر رهپویان همراه است.
هلا من می روم آگاه.
هلا من روشنای راه بی پایان پیچانم.
که می گوید: برادر این نبردی بی سرانجام است؟
که می گوید: سخن از مهر گفتن نا به هنگام است؟
زمان و رنگ و پیری و جوانی
زاده ی خوی دلیر ذره در راه است.
یازدهم آذرماه 1387
اتاوا