هنگامیکه دوستی ها می میرند. سرگذشت سهراب خوشبختانه یا بدبختانه همه چیز در دنیا نسبی است حتی فقر و ثروت. کسانی هستند که ثروتشان به میلیاردها دلار میرسد و کسانی هم هستند که به نان شب محتاج هستند. آیا فرق بین انسانها بایست اینقدر زیاد باشد؟ یعنی یک انسان ارزش معنوی و مادیش برابر یک میلیاردم یک انسان دیگر است. کسانی هستند که برای یک شب تفریح خود مثلا پنج میلیون دلار هزینه میکنند در صورتیکه استادان دانشگاهی هستند که حتی چند هزار تومان هم پس انداز ندارند. می بینید که بین غنی و فقیر شکاف بسیار عمیق است و شاید هم خیلی بی عدالتی باشد که کسانیکه بسیار ثروتمند هستند باحتمال ثروتهای نجومی خودرا از راه حلال بدست نیاورده اند یا غارتگر بوده اند و یا یک راه غیر مشروع رفته اند و متاسفانه هیچ معیاری هم نیست که این ثروتهای بسیار سنگین و عظیم را بررسی کند و وزارت دارایی بیاید و بگوید آقا جان اینها را از کجا و چگونه بدست آورده ای؟
خوب تا مادامیکه حساب کتابی نیست این نوع رشد ثروتهای عظیم هم هست. کسانی هستند که تا دستشان به دم گاوی بند شد راه و چاه را زود پیدا میکنند و شروع به کلاشی و روشوه خواری مینمایند و چون راهها را خوب بلد هستند دم به تله هم نمی دهند ولی کسانی هم هستند که نابلد میباشند و برای یک کم گرفتن پول یا یک هدیه کوچک و شاید هم نامشروع فورا اسمشان به بلند گو ها میرود و برایشان سرصدا ایجاد میکنند. متاسفانه کلاشان و شیادان راهها را خوب بلد هستند و مطابق روز نان میخورند و برنامه ریزی میکنند. مثلا وقتی حس میکنند که براحتی میتوانند مثلا یک قرض حسنه را بسیار مدت دار کنند و دادگستری هم از تورم کوچکترین اطلاعی ندارد فورا دست بکار میشوند و با هزار ترفند مردم را سرکیسه و غارت میکنند. و دیگران را بخاک سیاه می نشانند و متاسفانه جو بی تفاوت و مردم بمن چه گویان ها هم راه را برای غارتگران باز میکنندو موقعی شتر در درب خانه خود آنان خوابید دیگر دیر شده است. مذهب و قانون و تکیه و بر نکات ضعف قانون ومردم شاید یکی از راههایی باشد که شیادان از آن سو استفاده میکنند و چون سیستم بین المللی هم برپایه بی تفاوتی و ظلم برپاشده است این است که این راهها نتیجه میدهد. البته وضع یک مهندس ایرانی نسبت به یک گرسنه آفریقایی بسیار بهتر است و یا شاید حتی یک بی خانمان آمریکایی وضع زندگی اش از یک گرسنه حبشی بسیار بهتر باشد ولی در هم زمان هم کسانی است که به مقدار در آمد یک ساله چندین نفر یک شبه آنرا خرج میکنند. حتما شما هم شنیده اید که فلان سیاستمدار و یا فلان مدیر شرکت و یا هنرپیشه یک شب ده میلیون دلار خرج یک مهمانی کرد؟
در حالیکه مثلا در لاس وگاس مرغابی و یا غاز درسته را دور میاندازند چون تا فردا نمی خواهند آنرا در یخچال نگهداری کنند در مثلا زامبیا و یا نیجریه اگر کودکی لقمه نانی برای نهار از خانه آورده باشد دیگران دورش جمع میشوند و باحسرت به تکه های نان بلع شده کودک مثلا ثروتمند چشم می دوزند و آرزویشان این است که بتوانند یک لقمه نان برای نهار بمدرسه بیاورند. یا درحالیکه دانش آموز دبیرستانی آمریکایی کتابی که شاید صد دلار ارزش داشته باشد با لگد بصورت توپ فوتبال با آن بازی میکند و صفحه های آنرا برای تفریح پاره پاره میکند یک کودک دبستانی آفریقایی با شوق کتابچه صد برگی خود را به دیگران نشان میدهد که پدرش برایش خریده است و کودک آمریکایی یا پدرش برای کتاب پولی نداده اند. در حالیکه کودک هندی برای پیدا کردن غذا در خاکروبه در حال جستجو میباشد کودک آمریکایی غذایش را بدون آنکه به آن دست زده باشد در سطل آشغال خالی میکند زیرا میخواهد غذای دوستش را بچشد و غذای آورده شده خودرا براحتی به دور میریزد. در حالیکه یک دختر ثروتمند ایرانی که شاید ده ها دست لباس نو داشته باشد برای خرید یک لباس جدید میگرید یک دختر دیگر ممکن است که وصله لباس پاره اش اورا شاداب کرده باشد زیرا از حالت جر خوردگی و پارگی بدر آمده و وصله شده است. از دوست من پرسیدند از اینکه زنت تمامی ثروت ترا برداشته و با بچه هایت رفته و سری هم بتو نمی زند راحت هستی؟ گفت من خودم را با آقای ش مقایسه میکنم که در تهران در جاده شمال تصادف کرد و پاهایش شکست و از ماشین به بیرون پرت شد ولی زن و چهار فرزندش در جریان آتش سوزی ماشین در جلوی چشمان او جزغاله شدند و ناله و فریادهایشان در گوشهایش همیشه زنگ میزند که نتوانست به کمک آنان برود چون زانوهایش شکسته شده بود و قدرت تحرک نداشت و تنها به جلز ولز زن و بچه هایش گوش داد تا آنان سوختند و او زنده ماند با رویای آتش گرفتن زن و بچه هایش ولی او بچه هایش سالم هستند و به دانشگاه میروند خوب زنش دوست گرفته و راضی نیست که بچه ها با پدرشان رابطه داشته باشند. خب کدام بد تر است؟ جوانی که سرتان دارد مسلم وضعش بدتر از جوان دیگری است که معشوقه اورا به بهانه ای رها کرده است.
پسری که در دانشگاه مردود شده است وضعش از پسر دیگری که کور شده است بسیار موقعیت بهتری دارد. هنگامی که میدیدم که دانشجویان من به عنوان های مختلف پاکسازی میشوند و یا به جبهه جنگ میروند و کشته میشوند و من تنها شاهد دیدن جای خالی آنان بودم بسیار ناراحت میشدم و اینکه در آمریکا میدیدم که جوانان رعناو دختران زیبا همه متعاد شده اند بسیار متاسف میشدم ولی چه میشود کرد این سیستم دنیا است که بر ظلم و فساد و قدرت طلبی و تمامیت خواهی و دزدی دارد پایه گذاری میشود. کسی که قاچاقبر مواد مخدر است آیا اگر فرزند خودش هم متعاد شود و جلوی چشمانش پرپر بزند آیا دست از کار قاچاقبری برمیدارد؟ شرکتهای بیمه مواد مخدر مواد منفجره و سایر شرکتهایی که در آمد های سرسام آور دارند ولی این درآمد از راه پرپر شده دیگران بدست میآید آیا هیچوقت ککشان هم گزیده است که کار آنان کاری شرافتمندانه نیست؟ در ایران که تورم بیداد میکند ربا حرام است یعنی غارت شده شخص وام دهنده است ولی در آمریکا که تورم وجود ندارد و برعکس ضد تورم بیداد میکند ربا حلال و قانونی است؟ در حالیکه تورم بیست در صدی وجود دارد بهره حرام است و دادگاهها به تورم توجهی ندارند و تنها اصل مثلا پول را درنظر میگیرند ورای میدهند ولی در آمریکا که ضد تورم است در صد بالایی را هم دادگاهها به عنوان بهره در نظر میگیرند. با این مقدمه میخواهم در چند قسمت سعی کنم داستان سهراب را برایتان بنویسم که بسیار متاثر از محیط و مشگلات آن است. همانطوریکه مثال زدم برای کسی که مثلا سرتان دارد جفای معشوقه و یا همسر زیاد مهم نیست ولی بهر حال هر مشگلی حتی کوچک هم مشگل است و ناراحتی خودرا دارد. حتی شما اگر پسته ای را مغز دارید میکنید و مغز آن از دستان به زمین خاک آلوده میافتد برای لحظه ای هم که شده ناراحت میشوید یا نه؟ پدر و مادر سهراب هر دو کارمند دولت بودند و در آن زمانها کارمند دولت یعنی یک شغل بسیار آبرومند و با حقوق کافی. این داستان در اوایل سلطنت محمد رضا شاه رخ داده است و در آن زمان کارمندان دولت از حقوقی خوب و اعتباری بالا برخوردار بودند. داشتن پدر مادر تحصیکرده و عالی رتبه دولت برای سهراب بسیار خوب و عالی بود شاید بسیاری از بچه های فامیل و نیز دوستان وی به او حسادت میکردند. در حالیکه بچه های همسال سهراب پالتوهای کازرونی و کت و شلوارهای دوخته شده ایرانی می پوشیدند سهراب پالتوی پوست میپوشید و همه لباسهای او دست دوز و سفارشی بود. سهراب پسر بسیار شیک پوش و مهربانی بود. سهراب شاگرد اول کلاس نبود ولی جز گروه شاگردان خوب و متوسط بود که مثلا از نمره چهارده کمتر نمی گرفت. دو پسر دیگر هم در کلاس بودند که نامهای آنان پارسا پور و فخرایی بود آنان شاگردان اول کلاس بودند و بسیار درس خوان زرنگ و مرتب.
با وجود اینکه هم پدر و هم مادر سهراب تحصیکرده دانشگاهی بودند سهراب علاقه نداشت و یا نمی خواست و یا نمی توانست شاگرد اول بشود. شاید یکی از مشگلات سهراب این بود که پدر و مادرش با او فاصله سنی زیادی داشتند. در آن زمان پنی سلین نبود و چون مادر و پدر سهراب هر دو کار میکردند این بود که برادران و خواهران سهراب نزد کلفت بیسواد و دهاتی بسر میبردند ووقتی سرما میخورند چون کلفت به آنان رسیدگی نمیکرد و مادر هم شب بخانه میآمد چند روز بعد آنان تلف میشدند. در آن روزها چراغ برق و یا پزشک کشیک و شب نبود و مادر که خسته و کوفته بخانه میآمد بچه سرما خورده که احتمالا زیاد هم گریه کرده بود خوابیده بود و دوروز بعد هم سینه پهلو میکرد و می مرد. امراض کشنده بچه های آن روز قی اسهال و سینه پهلو و تب و چرک کردن گلو بود که به کشتار بچه ها ایرانی میآمد و یا فلج کودکان و غیره. ولی خواهر مادر سهراب که کار نمیکرد هرروز به بچه ها میرسید و آن را تا مریض میشدند کول میکرد و به دکتر و دوا میرسانید این بودکه مادر سهراب تنها سهراب را توانسته بود ازچنگ عزراییل برهاند ولی خواهرش هفت بچه قد و نیم قد داشت. اگر مادر سهراب در آمد خوبی داشت و پدرش هم حقوق و مزایایی میگرفت ولی شاید سهراب به زندگی خاله اش حسرت میخورد که او آنهمه بچه دارد و سهراب تنهاست. چهار برادر و دو خواهر سهراب همگی به مرض سرما خوردگی و قی اسهال و یا فلج کودکان مرده بودند و مادر سهراب بسیار واهمه داشت که او هم بمیرد این بود که هرجا میرفت اورا هم همراه خود میبرد. آنوقت ها زندگی زنان بسیار مشگل بود آنان بایست کار بیرون میکردند مثل مادر سهراب و کار خانه را هم نظارت میکردند گرچه مثلا مادر سهراب یاسمین کلفت داشت ولی کلفت در دنیای خودش بود و این مادر بود که بایست خانه را اداره کند. کلفت بیشتر به فکر این بود که دزدی کند و پولی پس انداز نماید شاید بتواند مردی را بطرف خودش جلب کند. خانواده سهراب نسبت به آنان فقیر تر بودند یعنی مثال تنها شوهر خواهر یاسمین کار میکرد آنهم کار دولتی و حقوق ماهیانه نداشت بلکه یک ماه حقوقی داشت ویا در آمدی و ماه بعدی نداشت و بچه ها گرسنه و یا نیمه گرسنه بودند. پدر و مادر سهراب بسیار مسن تر از او بودند پدر شاید چهل پنج سال و مادر چهل سال از سهراب بزرگتر بودند ولی خاله سهراب با بچه هایش تفاوتی کم داشتند. خاله سهراب نسرین خانم در سیزده سالگی عروسی کرده بود و هر سال هم زاییده بود و حالا در سن سی سالگی دختر دم بخت داشت ولی مادر سهراب یاسمین در سی سالگی بعداز ختم درسش عروسی کرده بود و چند سالی هم بچه دار نشده بود و بعد هم تمامی بچه هایش یکی یکی مرحوم شده بودند و تنها سهراب جان سالم بدر برده بود. متاسفانه پسرخاله ها و دختر خاله های سهراب تنها به وضع لباس و سر وضع سهراب نگاه میکردند و متوجه نبودند که آنان هم امکاناتی دارند که سهراب ندارد یعنی پدر و مادر جوان و یک گروه هفت نفری خواهر و برادر در حالیکه سهراب تنها بود و در آرزوی داشتن یک خواهر و برادر میبود و حتی میگفت که بعضی وقتها برای مرگ خواهران و برادران بسیار گریه کرده بود زیرا آنان حتی جوانمرگ هم نشده بودند بلکه کودک مرگ بودند. سهراب در آرزوی داشتن یک خواهر و یا یک برادر میسوخت ودر حالیکه پسر خاله ها و دختر خاله ها در حسرت لباس وی بودند که شیک و گران قیمت است. نسرین خواهر یاسمین در سن سیزده سالگی زن یک پسر هیجده ساله و بسیار جوان شده بود در حالیکه یاسمین در سن سی سالگی زن یک مرد سی پنج ساله شده بود. منوچهر به خاله اش گفته بود که هروقت به اتاق میرود میبیند که مادرش و پدرش روی هم افتاده و دارند با عجله چیزی میخورند. خاله می پرسد چطور او میگوید مادرش زیر خوابیده بود و پدرش در روی او بود و دوتایی داشتند با شتاب و بشدت چیزی میخوردند و از دهان هم می قاپیدند و به او هم تعارف نمیکردند.
در حالیکه یاسمین و سالار یک خانه بزرگ هشت اتاقه داشتند . خانه نسرین بسیار کوچک و تنها دارای دو اتاق تو در تو بود و برای همین بود که تقریبا مادر و پدر و بچه ها همه در یکجا با هم زندگی میکردند. بقول تورج بچه دوم آنان مادر و پدرش اصلا مشگل جنسی نداشته بودند زیرا از همان اوان نوجوانی یک رابطه قوی و سالم و مذهبی جنسی داشته بودند. یاسمین تا آنجا که می توانست در وقت نداری به خواهرش کمک میکرد. ولی خوب داشتن هفت بچه بسیار گران است بخصوص که اکنون هم دختر هفده ساله شان دم بخت بود و بایست شوهر میکرد. توران بچه اول نسرین خانم بود و تازه دیپلم دبیرستانش را گرفته بود و در یک دبستان بلافاصله معلم شده بود. پدر امیدوار بود که چند سالی توران کمک خرجی آنان بشود ولی توران میخواست هرچه زودتر عروسی کند. و چون دختر زیبایی هم بود خواستگاران زیادی داشت. رابطه دو خواهر بسیار خوب بود و اغلب توران در خانه خاله اش میماند که هم بسیار بزرگتر بود و هم بسیار آبرومند. هشت اتاق خانه خاله همه پراز فرشهای دست بافت تبریز و مشهد بودند و قالیچه های ترکمنی اصفهانی همدانی جوشقانی وخرسک هم در خانه شان کم نبودند. توران میخواست با استفاده از خانه نستبا اعیانی خاله یک شوهر خوب دست پا کند. خاله هم از اینکه توران بخانه آنان بیاید و آنجا بماند راضی بود و از هم صحبتی با او که مثلا تحصیکرده تر از مادرش بود لذت میبرد. سهراب از اینکه توران دختر خاله اش بخانه آمده بود خیلی خوشحال بود خصوصا اینکه وی بسیار شیک پوش هم بود زیرا باحقوقی که میگرفت میتوانست برعکس سایر خواهران و بردارنش که محصل بودند لباسهای خوب و شیک بخرد. سهراب از بودن توران در خانه شان خیلی خشنود بود و اوبرای سهراب مثل یک خواهر بشمار میرفت و حتی خواهر هم صدایش میکرد. باحتمال توران از خانه به نوعی فرار کرده بود که از دست اره عوره شمسی کوره راحت شود و در یک خانه بسیار بهتر زندگی کند و همه حقوقش هم مال خودش باشد و مجبور نباشد که به پدر و مادرش کمک نماید. زیرا در خانه خاله همه چیز مجانی بود و او تمامی حقوقش را صرف خرید لباس میکرد و یا پس انداز میکرد. در خانه خاله یک حوض بسیار بزرگ هم بود که توران در آب آن برگهای درختان را خیس میکرد و بعد که کلروفیل آنها میگندید آنان را بصورت برگهای توری رنگ میکرد و به شاگردان مدرسه اش هدیه میکرد و یا جایزه میداد.