این منم که گم شدم از فرط زندگی،
در کشاکش بادهای روزمرگی
در عمق شب
در این دشتی که
دیریست مرا به دویدن وا داشته است
و اینک یادی از دور سو سو میزند
…
این دخترک دوست داشتنی و آشنا
روی خطهای مربع گچی می جهد
بوی پاک کن عطری
توی کیف مدرسه
درخت، پیر شد از ماگنولیا
باغچه باز- مصلوب
این بار نیز، سرافراز
تیغ آفتاب را از سر گذراند
***
باز تاریکی است و من گم شدم از فرط زندگی؟
باد زوزه میکشد
بندیست نامرئی متصل به من
مرا به سوی مسیر هرروزه میکشد
اکتبر ۲۰۱۰