چنین گفت زنِ پیر به همسر:
« بیا سرور بیا سرور به بستر
یادت آید آن روزهایِ جوانی
چه شوری در سر داشتی
در نگاهت بود برقِ عشقی
تو مردِ قصه ها بودی
از دیاری از دورها آمدی
با هزاران قول و صد قسم
برایت من بستری ساختم
از باور , امید و شادمانی
اما پس از کوتاه چندی
دختری زیبا به منزل بیاوردی
یادت آید آن تجاوز , آن خون
چگونه در بسترِ دیگر
آن جوان را کشتی
باز با تو بودم
پیکر سردش به گورستانی
در شرق بردم
شب که شد برویت خندیدم
بسترم را بسویت بگشودم
هربار بعد از کوتاه چندی
دختری زیبا به منزل بیاوردی
از تو تجاوز بود , خون بود و کشتن
از من تنها با تو بودن , با تو بودن
بیا همسر بیا همسر
بیا این بار آخر به بستر »
آناهید حجتی