١
گفتی ز سرزنش ، به شمارش ها
عمرت چه شد عبث ، زتمنائی
بو د م کنا ر تو ، به ستا یش ها
د ر یک جها ن_ سبز_ شکیبا ئی
ا ینک توئی ، شبا نه ی خواهش ها
د ر اوج_ د لربائی و زیبائی
با شم من آ ن زبا نه ی آ تش ها
برموج_ کهربا ئی_ شید ا ئی
٢
دیدی که او چگونه زما ، بی خبربرید
آنکه به گوش_ما ، سخن_عشق می دمید
ما گلشنی زعشق ، گشودیم سوی او
گویی که هیچ غنچه گلی را از آن نچید
درحیرتیم از او ، و سکوت_مداوم اش
آیا صدای نا له ی ما را ، دمی شنید
وان قطرههای اشک که ازگونه هاچکید
یاحالت_خراب وپریشان_ما ، به دید
گوینداگرکه کوه ، به کوهی نمی رسد
اما ، زآدم ست که آدم توان رسید …
٣
من نمی خواهم به بینم ، روی او
وآن همه تندی_ خلق و خوی او
گر چه بودم بس اسیر_موی او
دل نه بندم زین سپس ، بر کوی او
٤
ازخشم_ ناگهان_ تو ، عمریست خسته ایم
وز طبع_ بد گمان تو ، بس دلشکسته ایم
بیهوده و عبث شده است ، کار_ ما و تو
در انتظار_معجزه ، حیران نشسته ایم
۵
تا بر کتاب_ عمر_خود و ما کنی مرور
یک ژاژ صفحه را ، بگشا ئی ا ز آن میا ن
خیره شوی بر آن ، و بخوا نی همه سطور
چشمان ، چرا ز صفحه ی زیبا کنی نها ن ؟
٦
چرا هر لحظه داری ، یک بهانه
تو که بشکسته ای صد بار پیما ن
و شا ید آن بهانه ، شد نشا نه
که بر ا ین عشق نباید برد ، ا یما ن
٧
تو کز احوال_ دل ، شرحی نخواندی
چرا پرسی زاحوال_ دل_ ما
ترا با کار_ دل ، کا ری نبا شد
که کا ردل ، بشد بس مشکل ما
زعشق تو ، همان د یدا ر اول
فقط درد فراق گشت حاصل ما
نشا ن از ما نجستی و ندانی
به کوی عشق بوده است منزل ما
٨
دلم گرفته از آن خانه ای ، که عشق درآن
ز یاد رفته و رخ ها درآن ، غم آلود است
وخانه ای که درآن ، یک چراغ_ روشن نیست
و چشم_ پنجره در آن ، غبار اندود است
٩
گوشی_ گفت و شنود را تا گرفت او ، گفتمش
دوست می دارم ترا ، آیا که می دانی هنوز
گفت او، ای نازنین قلب مرا سوزانده ای
لیک آگاهم که تو در سینه، پنهانی هنوز
نا له ام بر خط سیم افتاد و با امواج گفت
دردمند_ عشق تو هستم ، که درمانی هنوز
نازنینا ، گر گنه کردم خطایم را به بخش
عشق_ یکتای منی و روح و ایمانی هنوز
خنده ای کرداز ته دل، دلبر دیرین و گفت
منتظر ما نم ترا بینم ، که جا نا نی هنوز
دکتر منوچهر سعادت نوری