من وقتی به حوزه علمیه قم میآمدم خوشحال بودم کوچکترین فرد حوزه علمیه قم هستم.خیلی کوچک بودم.وقتی حجرهبندی کردند، با دو نفر دیگر همحجرهای شدم.رفتم توی اتاق دیدم اِ… یکی از من کوچکتر است.اولش خیلی بهم برخورد؛ چون یک نفر از من کوچکتر بود. فکر میکردم کوچکترینشان منم. آن کوچکتر آقای هاشمی بود. بعد که با هم مأنوس شدیم، دیدم نه، این هم الحمدلله از من بزرگتر است. چون ریش نداشت، قیافهاش کوچکتر دیده میشد.”
“آقای بهاء الدینی میخواستند که دست آقا را ببوسند.آقا هم نمیگذاشتند. آقای بهاءالدینی فرمودند: درست است که شما جوانید و زور هم دارید و قدرت در حد، ولی ما پیر شدیم، ولی این جوریها هم نیست؛ من یک خواهشی ازت دارم، بگذارید من دستتان را ببوسم که فردا به مادرتان حضرت زهرا (س) بگویم دست ولیام را بوسیدم.”