ای امیر ای امیر
چه شود اگر آخر من
یک شب، یک روز، یک ساعت، یک لحظه، چه می دانم،
یک تپیدن دل، یک آخ
به جسم تو در آیم؟
برای مردی که تویی مرد
چنین بی امر
چنین پر قلب
ای مقلب القلوب و النهار
ای مراد، مرد، دورِ من
نزدیکیِ فاصله،
فاصله ی پلک و چشم، رویا گرد
برای تو است که نمی خواهم
برای اولین بار
نمی خواهم
زنی دختری ماده ای مونثی خواهری مادری چیزی
چه می دانم هر آن چه تاریخ صدایم زده است
نمی خواهم
زنی باشم،
زیبا ،
نمی خواهم
خودم باشم!
پس امرم می کنی
ای بی امر ترین
تا هم گِلت شوم؟
قندی شوم،
پاره ای شکرین از تنت، امیر؟
هم گِل یعنی تو مولیان
شوی و من
بوی جویبارت
و آیم همی
هم گِل یعنی من
ریگ آموی شوم درشت
زیر پای لطیف تو پرنیان
و آیی همی
هم گِل یعنی من خنگی شوم و تو جیجون
و ما در میانه ی هم
آییم همی
هم گِل یعنی مثل نزدیکیِ فاصله
بخار شویم
تا پلک و چشم
در مژگان بخارایی رویا به هم
آیند همی
هم گِل یعنی تو ماه شوی و من آسمان
یا فرق نمی کند
من سرو و تو بوستان و با هم
آییم همی.
هم گِل یعنی
یک آخ، یک تپیدن دل، پس
امرم می کنی، امیر؟
منقلبم می کنی؟
ای مقلب القلوب و الانهار
ای آفرین، ماهی ام
یکسال می شود
منتظر امر توست
تا چرخی بخورد
در تنگ تنم، امیر.
ای آفرین
بی امرترین،
امرم می کنی
تا مرد شوم
مردی شوم
که تو می خواهی؟
مردی که هنوز پسر باشد
امیر، مردی که امر توست
ای آفرین
جانانه ترین
پر قلب من امیر …آخ!
نیلوفر شیدمهر استراکوا
یکشنبه پانزده جولای 2012
یک و چهل و نه دقیقه بعد ازظهر
یل تاون-ونکوور کانادا