فیلم آقای اصغر فرهادی همانطور که از اسمش بر می آید داستان جدائی نادر از سیمین است یا بهتر است گفته شود جدائی سیمین از نادر! چون این سیمین است که به دلائلی که ذکر خواهد شد خواستار جدائی ست و نه بر عکس. خانوادۀ نادر و سیمین شامل نادر، سیمین و یک دختریازده ساله است به نام “ترمه” افزون بر این پدر نادر هم که پیر و دچار بیماری فراموشی (آلزایمر) هست با آنها زندگی می کند و بهتراست بگوئیم آنها در خانۀ پدر زندگی می کنند. این خانواده حدود شش ماه پیش موفّق به گرفتن ویزائی از یک کشور خارجی می شوند که کجا بودن آن تغییری در داستان نمی دهد. از اعتبار این ویزا فقط ٤٠ روز باقی مانده و زن خانواده (سیمین) در تمام این مدّت کوشش کرده که همسرش را به این مهاجرت تشویق کند بدون هیچ نتیجه ای. سرانجام موضوع را به دادگاه می برد و اولّین سکانس فیلم در بارۀ صحبت آنها با قاضی دادگاه است. شوهر ظاهراً مخالفتی با جدائی ندارد ولی حاضر نیست که اجازه دهد “ترمه” با مادرش از آنجا خارج شود و مادر هم بدون دختر حاضر به ترک وطن نیست.
دلیل امتناع نادر ازین مهاجرت، پدر اوست که نمی تواند همراه آنها برود و نادر هم نمی خواهد در چنین شرایطی او را رها کرده ترک وطن کند. سیمین هم پس از همۀ تلاش های ناموفّق و معوّق ماندن حکم دادگاه، سر انجام تصمیم می گیرد که برای مدّتی به خانۀ پدریش باز گردد. ولی “ترمه” با مادرش نمی رود و پهلوی پدرمی ماند. بعد ها در می یابیم که علّت ماندن “ترمه” با پدرش این بوده که می دانسته سیمین بدون او از کشور خارج نمی شود و قصدش از این کار برگرداندن آنها به هم بوده است. پس از این که سیمین خانه را ترک می کند، نادر ناچار می شود خانم جوانی را که بچّۀ ٥ ساله ای هم دارد استخدام کند که در غیاب نادراز پدرش نگهداری کند. بقیّۀ داستان فیلم، قصّۀ برخوردهائی است که بین این دو خانواده، کارفرما و کارگرکه طبیعتاً نمایندۀ دو طبقۀ مختلف در جامعه هستند رخ می دهد و مانند فیلم دیگر آقای فرهادی “دربارۀ الی” همه چیز با یک طرح ساده شروع شده و به تدریج پیچیده و پیچیده تر می شود تا جائی که تماشاگر با خود می اندیشد که چه چیز دیگری ممکن است اتّفاق بیفتد که هنوز پیش نیامده و دیگر این که چگونه کارگردان می خواهد و می تواند که همۀ جریانات و زیر و بم های داستان را به هم نزدیک کرده و به نقطۀ پایان برساند.
آنچه که قصد است در این جا مطرح شده و در بارۀ آن بحث شود، محتوای داستان است. به نظر می رسد که موضوع اصلی در این فیلم، رو در روئی کهنه و نو؛ سنّت و نوگرائی و سرانجام خرد و اندیشه در مقابل احساس باشد. تمام تراژدی از آنجا شروع می شود که نادر کهنه گرائی، سنّت و احساس را بر خرد گرائی و نو اندیشی برتری می دهد و پدرش را بجای همسر و دخترش انتخاب می کند. پدر پیر مبتلا به فراموشی در این فیلم، نمایندۀ سنّت، کهنه گرائی و احساس است. در سکانس آغازین فیلم هم سیمین همین موضوع را به نادر یادآوری می کند. سیمین می گوید که تو بین پدرت و خانواده ات که من و دخترت باشد، پدرت را ترجیح داده ای. پدری که دیگر نمی فهمد که تو پسرش هستی و نادر در جواب می گوید من که می فهمم که او پدر من است. پدری که دیگر نه او را می شناسد، نه حرف می زند و نه آگاهی چندانی از دور و بر خود دارد. در بقیّۀ داستان هم می بینیم که این پدر را همچون مجسّمه ای شال و کلاه می کنند، در ماشین می گذارند، دور خیابان ها می گردانند چون کسی در خانه نیست که از او مراقبت کند.
مسالۀ رویاروئی بین کهنه و نو و وزنی که در فرهنگ ایران به کهنه/سنّت داده میشود تنها منحصر به تاریخ مدّون نیست بلکه نمونه های آن در اساتیر و در شناسنامۀ ملّی ایرانیان “شاهنامه” نیز به چشم می خورد. جائی که سهراب به جنگ پدر می رود و باتمام جوانی و زور و نوئی مغلوب پدر که نماد تجربه و سنّت است می شود. در حالی که در یونان، اُدیپوس به جنگ پدر می رود، او را از پای در می آورد و با مادر ازدواج می کند؛ پیروزی نو بر کهنه، نوگرائی بر سنّت و کهنه گرائی.
و باز هم در مذهب و هم در حماسۀ ملّی ایران آمده که در زمان باهم زیستی ایرانیان و هندیان، اهورا میترا که خدای مهر، خورشید و پیمان بود، خدای مشترک هر دو قوم شمرده می شد. به هنگامی که زرتشت در ایران و میان ایرانیان پیامبری خود را آشکار کرد، نخستین اقدامش به زیر آوردن اهورا میترا و بالا بردن اهورا مزدا بود که خداوند خرد است؛ یعنی اعتلای خرد و عقل و ارزش بی شمار قائل شدن برای آن. بی سبب نیست که فردوسی هم شاهنامه را با ستایش جان و خرد می آغازد: به نام خداوند جان و خرد.
نکتۀ دیگری که شاید بتوان از طریق این فیلم به آن پرداخت این که در جامعه های سنّتی نظیر جامعۀ ایران باید به مردم تفهیم کرد که محبّت فقط نزدیک هم بودن، قربان صدقه رفتن و زندگی خود را برای دیگران هدر دادن نیست بلکه با خرد و عقل می توان راه های بهتری یافت که برای هر دوطرف ماجرا سودمندترو مناسب تر باشد.
کشورهای پیشرفتۀ دنیا اگر به تاسیس تسهیلات و خانه هائی برای افراد مسّن و دچار فراموشی اقدام کرده اند به این جهت نیست که کمتر از شرقیان سنّتی، پدرو مادر خود را دوست دارند، بلکه زندگی ماشینی و خردگرائی آنها را بدین ره رهنمون بوده است.
موضوع قابل توجّه دیگر در این فیلم این که این زن خانواده بود که می خواست به خارج مهاجرت کند. اگر مساله بر عکس بود، پدر براحتی از لحاظ قانونی می توانست دختر خود را بر دارد و بدون رضایت مادر از کشور خارج شود. پرسش عمیقتر و مهمتر این که اصلا زنی می تواند بدون ملامت و سرزنش دیگران برای مراقبت از پدر سالخورده و مریضش در ایران بماند، ازهمراهی امتناع کند و با شوهر و دختر خود راهی نشود؟
اعتقادات مذهبی عمیق، ریشه دار و سازندۀ مردم ساده و پاکدل معمولی، مسالۀ دیگری است که در این فیلم می تواند بیننده را تحت تاثیر قرار دهد. فقط اعتقاد مذهبی دور از شائبۀ راضیه (خدمتکار) مانع او از پذیرفتن پولی که مطمئن نبود که حقّ آنهاست، شد. راضیه با تمام نیازش، فشارهای شوهرش و امکان آیندۀ بهتری برای دخترش با آن پول، چون مطمئن نبود که مقصّر اصلی چه کسی بوده است حاضر نشد که به قرآن سوگند بخورد و در نتیجه شوهر و زندگیش را از دست داد. ازین می توان چنین نتیجه گیری کرد که در اعتقادات مذهبی بی شائبه و نه از سر ریا، اخلاقیّات هم می تواند محلّی از اِعراب داشته و در تهذیب جامعه اثر گزارباشد. شاید باز هم کارگردان فیلم خواسته ادّعای دین داری و زهد بقول حافظ آنهائی که در محراب و منبر جلوه گری کرده و در خلوت آن کار دیگر می کنند و با پیش آوردن دین، از زیان کسان به سود خود استفاده می کنند را رو در روی اعتقادات مذهبی این مردم ساده دل و پاک نهاد قرار دهد.
پایان فیلم همچون بیشتر فیلم های کارگردان پیشکسوت ایرانی عبّاس کیا رستمی به عهدۀ بیننده گذاشته شده است. بینندگان می توانند تمام دلائل را بر موجّه بودن عقیده اشان ابراز دارند و هنوز هم عقیدۀ شخص آنها به حساب می آید و نه واقعیّت. نکتۀ دیگری در فیلم که به عهدۀ بیننده گذاشته می شود، پولی است که از صندوق خانۀ نادر ربوده می شود. در این مورد هم می توان ساعتها به بحث نشست که کار چه کسی بوده است. بازهم نظیر فیلم های کیا رستمی، بیننده مدتّها بعد از تماشای فیلم به آن فکر می کند و داستان و صحنه ها را در خاطرش مرور.
از نظر تکنیکی این فیلم بسیار خوب تدوین شده است؛ حتّی یک صحنۀ زائد و یا تکراری در آن دیده نمی شود. همۀ صحنه ها و سکانس ها به یکدیگر مربوط بوده و مکمّل هم هستند. از نظر تصویری، از فضا به بهترین نحو برای نشان دادن محتوای داستان استفاده شده؛ فضا ها همه تنگ، در بسته و فشرده هستند و بخوبی نمایانگر اختناق و در تنگنا زندگی کردن و از حرکت باز ماندن مردمان آن خطّه. بازی ها هم آن چنان طبیعی و ماهرانه صورت می گیرد که فیلم را بیشتر شبیه به یک فیلم مستند می کند تا یک فیلم داستانی به طوری که بیننده فکر می کند بازیگران مشغول بازی نقش واقعیشان در صحنۀ زندگی هستند. از میان همۀ بازی های موفِق، بازی سارۀ بیات (راضیه) و بازی شهاب حسینی (حجّت، شوهر راضیه) در نهایت هنرمندی و توانائی ست.
مهوش شاهق
>>> English translation