طبق آمار رسمی، دیشب بیش از هفده میلیون نفر در فرانسه به دوئل نشسته سارکو-اولاند گوش داده اند. حتماً آمار واقعی بیش از این است چون خیلی ها برای نپرداختن مالیات تلویزیون، به دولت رسماً اعلام نمی کنند که در خانه تلویزیون دارند و تلویزیون تماشا می کنند. مجری ها خونسرد و مسلط و هشیار بودند و گاهی با یک کلمه جلسه را روی ریل مسیر تعیین شده می انداختند. سارکو و اولاند هم در لباس دو دپیلمات (کت و شلوار و کراوات) رودرروی یکدیگر مباحثه و مناظره کردند.
به نظرم به نفع سارکو تمام شد چون با دپیلماسی توانست باتجربگی خودش را در مقایسه با رقیب به فرانسویان نشان بدهد. رقیب هم مانند همسر سابقش (سیگولن رویال) گیر داد به سارکو و از مهمانی در رستوران شیک و انتقاداتی از این قبیل حرف زد در حالی که هیچ معلوم نیست خودش در برابر بحران اقتصادی یی که در حال حاضر فرانسه با آن دست به گریبان است چه خواهد کرد. قرض ها و وام ها را که نمی شود با وعده و وعید و از جیب کارمندان پرداخت!
سیاست سوسیالیست ها، مثل همیشه مقابله و واکنش است و برای همین مثل تیم فوتبال با هم متحد می شود تا گروهی با هم گل بزنند. در حالی که ژنرال دوگل با درایت و تدبیر توانست در فرانسه پس از جنگ جهانی اقدامات مفیدی انجام بدهد. یکه بدوی آغازین از جانب اولاند خیلی جنبی و وقت تلف کن بود. از سوی دیگر شعارهای پوک در برابر واقعیت عظیم بحران اقتصادی الان به کار نمی آید. این حقیقت امروز است. گمانم باز چند سالی سارکو می ماند و یادمان نرود که سوسیالیست ها و میتران پانزده سال در رأس قدرت بودند. دوئل نشسته این دو، پرهیجان و آموزنده بود. به خصوص دو نطق انتخاباتی آخرش که هر کدام با جملاتی که با این عبارت شروع می شد«من، به نام رئیس جمهور» حرف خود را زد.
مثل همیشه، در این رأی گیری شرکت نداشته ام و نخواهم داشت؛ اما خیال دارم مناظره های تاریخی سال های گذشته را مرور کنم. در این مناظره ها، دپیلمات چهره ای از خود نشان می دهد که با شخصیت فردی اش فرق دارد. او در قالب نقشی که قرار است به او محول شود و از آن جایگاه حرف می زند و این گفتارش بسیار تعیین کنننده است. به عنوان کمپراتیست برایم جالب است که چند مناظره را منقایسه و تحلیل کنم و زبانشان را دریابم.
تصویر شیراک در تلویزیون، هنگامی که خبر مرگ میتران را اعلام کرد فراموش نمی کنم. مانند شوالیه یا سرداری که بااحترام تمام از رقیب یاد می کند حرف زد و تسلیتش تأثیرگذاربود. علیرغم نگاه های متفاوتی که داریم و داشته ایم در چنین لحظاتی او را مردی بسیار باپرنسیپ و دیپلمات دیدم. در حالی که «چپ خاویارخور» میتران (از خودم در نیاوردم. این اصطلاح مال فرانسوی هاست و به چپی که همگی بچه بورژوا بودند و در مه 68 قیام کردند و بعد که بزرگتر شدند در پست و مقام جای گرفتند؛ هم چپ بودند و هم برنامه های خاویارخوری و بورژوازی خود را داشتند. جشن های دوره جک لانگ را فراموش نمی کنم که این جمهوری جوایز دوره خاتمی ایران کاریکاتوری از آن دوره جک لانگ است و خب که چه؟ به جای آن همه ریخت و پاش می شد برای بچه های پاپتی افغان و یا بورکینا فاسو تنبان دوخت و مگر چپ فعلی قرار است چه بکند؟ اشکالی که اولاند داشت بی توجهی اش به آینده بود، به جای یکه بدو در مورد گذشته، می توانست از آینده حرف بزند و بیشتر به آینده بپردازد. خودم اگر به فکر آینده بودم، اقداماتی برای تغییر ناسیونالیته و گرفتن کارت انتخاباتی را باید سالها پیش انجام داده باشم که نکردم چون فکر می کردم آینده دور است و جدا از حالاست، در حالی که حلا همان آینده است و بسیاری از پروژه ها را باید در کوتاه مدت و حال در نظر گرفت و همه مسایل را نمی شود به آینده دور موکول کرد. مثلاً مهم ترین خبر الان، این است که فردا به شدت بارانی است و این همه خبرهای دیگر را برایم تحت شعاع قرار می دهد. فردا جمعه بارانی است، آخر هفته رأی دوره دوم انتخابات است. پس فقط چند روز صبر کنیم تا ببینیم چی می شود؟