لطفا این داستان را بطور یواشکی بخوانید، یعنی الان به خواندن آن نپردازید، بگذارید نیمه شب شود. سعی کنید به خواب نروید و در رختخواب خود غلت بزنید تا حدود ساعت ۲ نیمه شب، وقتی مطمئن شدید همه خوابند، پاورچین پاورچین به سراغ این داستان بیائید. و انرا لطفا ببرید در کنجی از خانه، جایی که حتما از نظر دیگران دور و پنهان است -جایی مثل انباری، آنرا حتما در زیر نور شمع یا نور بسیار اندکیمطالعهٔ کنید، مبادا کسی بیدار شود، فراموش نکنید ما آدمهایی هستیم چیزهایی مخفی و یواشکی را دوست داریم، پس این داستان را به صورت یواشکی بخوانید که برایتان دلنشین باشد. کسی آنرا جز شما نفهمد. حتی اگر بدانید دیگران هم ممکن است بعدا آنرا بخوانند، برویتان نیاورید که شما هم آنرا خوانده اید، جوری وانمود کنید که هرگز از وجود این نوشته یواشکی مطلع نبوده اید. احتمالاً در انباری نیمه تاریک و در سکوت مطلق موقع خواندن این داستان، صدای نفس نفس زدن خود را میشنوید و این کار هیجان خواندن یواشکی را بیشتر میکند. فراموش نکنید که این داستان با ذهنیتی یواشکی، توسط خوانندههای یواشکی خوانده میشود… هیس… الان که پایتان به ماشین خشک کن برخورد کرد، احتمالاً شاید کسی را بیدار کرده و ظنِّ او را برانگیخته ید…شاید هم نه… کمیصبر کنید… ببینید صدایی از سمت اتاق خواب میاید یا کسی شما را صدا میزند، اگر چنین شد ، بگویید رفته بودید دستشویی یا آب بخورید، یا چاخان دیگری سر هم کنید. این کار مزه یواشکی خواندن را زیادتر میکند… ما که در داستان سر هم کردن استادیم… ولی، نه مثل اینکه کسی بیدار نشده، مواظب باشید شمع شمعدان یکوقت نیفتد..حالا این داستان دارد به پایان میرسد، شمع را فوت کنید، کاغذ این داستان را پاره پوره کنید،و بندازید دور… لازم نیست شرد کنید اینوقت شبی!… هیسس… یواشکی برگردید تو رختخواب… خیلی آروم تو رختخواب خودتون جا بگیرید و بگذارید این احساس یواشکی همینجوری در وجود شما رخنه بکنه… هیس… شب به خیر