وقتشه… وقتشه که مغز خود را “آن پلاگ” کنم… یا شاید هم وقتشه که مغزم را که از بس در لب تاپ سِرچ کرده، دارای هیچ هنر جستجو گرانهای نیست برای همیشه “لاگ آف” کنم: بنگ!
و من هشدار میدهم در آناتومی مغز مدرن، بخشی شکل گرفته به نام: ” سرچینوس گوگلونوم” در قسمت جانبی لبّ پس سری
وقتشه…دیگه وقتشه که ناکارامد بشم و ناهنجار بشم و بر فرق زمانه خویش آوار بشم و بگذارم مورچهها از سر و کولم بالا بروند؛ نگذارم بعدا، بگذارم همین حالا بروند….
وقتشه مثل “گرگور سامسا” تبدیل بشم به یه حشره و شکمم شروع کنه به خاریدن و من نتونم اون رو بخارونم… و بغضم مثل همین ابری بشه که به شکل معتنابهی پرباره و من نتونم یک قطره از اون رو ببارونم. قانون همه یا هیچ بر گریههای واقعی حاکم هست. یا یه قطره هم نمیاد، یا اگر بیاد سیلی راه میافته که زمین و زمان رو میبره…
و این فنِ لب تاپ قدیمی لعنتی من انقدر صدا میده که میگم گور پدر هرچی نوشتن و خواندن دیجیتالی. بعد که خاموشش میکنم، میبینم که فنِ مغز من بیشتر صدا میده و نمیتونم خاموشش کنم…
پس وقتشه که برای همیشه “لاگ آف” کنم، نه هایبر نِیت: بنگ!
وقتشه پایان بدم به این پشت هم اندازی و روده درازی و مسخره بازی طولانی؛ فقط یه بنگ لازمه… یه چکیدن ماشه و بعد روح تازهای در مغز لب تاپ من حلول خواهد کرد و من خود موضوعی خواهم شد برای سِرچ که هیچ سِرچ انجینی مرا توان یافتنش نیست، مگر اینکه این واژه را همراه با لغت من سِرچ کنند: بنگ!