خانوادهها درد دل بسيار دارند و در کنار گلههای خود از برخورد بد و تحقيرآميز کارکنان زندان هنگام ملاقات، ترسان و لرزان از مصيبتهايی ميگويند که بر سر فرزندان و شوهران و برادران شان در بازداشتگاه آگاهی آمده. ميگويند برخی را در آگاهی «جوجه» ميکنند و اقرار ميگيرند؛ دستبندی به دست و پابندی به پا، ميلهای از ميان دستبند و پابند رد ميکنند و دو سر آن را به قلابی در سقف که لابد برای پنکه تعبيه شده ميبندند و ساعتها در آن حال نگه ميدارند و ميزنند. ميزنند تا اگر کاری کرده اعتراف کند و اگر نه تحقير شود و از فحشهای رکيکی که نثار خود و ناموسش ميشود عرق شرم بريزد و در دل از بيغيرتی به خود فحش دهد و حقيرتر و حقيرتر شود تا از شخصيت انسانياش چيزی نماند جز تصوری از مجرمی که لايق همه گونه تحقير و شکنجهای هست. انگار نه انگار که همۀ آنها که به آگاهی ميآيند متهماند و نه مجرم و طبق قانون اساسی نيمبند اين مملکت از هتک…