* این کار بخشی است از کتاب تازه منتشر شده ی من زیر عنوان "رنسانس وارونه – بحران روشنفکری در ایران [1]"
علی شریعتی در بسیاری از نوشته و سخنرانیهایش انسان را پدیدهای دوگانه معرفی میكند كه از دو بخش كاملا نامتجانس و متضاد ساخته شده است. در دیدگاه فلسفی شریعتی، بخشی از شخصیت انسان از لجن، گل بدبو و حماء مسنون ساخته شده است كه بخش شیطانی، دنی، این دنیایی، حقیر، كثیف، لجن، حیوانی و دچار روزمرگی اوست. به نظر شریعتی همهی رفتارهای انسانی مردان و زنانی كه كششی به سوی شادی، لذت، خوشی، ساختن و استفاده از مواهب زندگی دارد، یكسره مذموم است و “انسانِ تمام” كسی است كه هر چه بیشتر از لذتها و خوشیهای زندگی فاصله بگیرد و دور شود.
بخش دیگر شخصیت انسان به بیان شریعتی بخش الهی، علیایی، روحانی، خدایی و گریزان از لذتهای طبیعی زندگی اوست. در این تعریف نیازهای طبیعی انسانها مثلا رابطهی جنسی حتا شرعی، كثیف، پلید، فروكشنده، پائین آورنده و مبتذل ارزیابی میشود. بر پایهی این دیدگاه اساسا شادی، شادخواری، لذت بردن از زندگی، همچنین سازندگی، كار و تلاش برای زندگی بهتر و مرفهتر نفی میشود و همگان به نوعی ریاضت عارفانه و زندگی گریزی و به تعبیر شریعتی “تكامل” دعوت میشوند. شریعتی مینویسد:
«رهبری امت (امام) متعهد نیست كه همچون رئیس جمهور امریكا یا مسئول برنامهی شما و رادیو مطابق ذوق و پسند و سلیقهی مشتریها عمل كند، و تعهد ندارد كه تنها خوشی و شادی و برخورداری به افراد جامعهاش ببخشد؛ بلكه میخواهد و متعهد است كه جامعه را به سوی تكامل رهبری كند؛ حتا اگر این تكامل، به قیمت رنج افراد باشد.»53
در دستگاه حكومتیای كه شریعتی تئوریزه كرده است، هیچ حق و حتا تضمینی برای برآورده شدن نیازها، تمایلات، خواستها و رفاه شهروندان در نظر گرفته نمیشود. در چنین دستگاهی، امام، رهبر و حاكمِ در قدرت، نه تنها در خدمت مردم نیست، بلكه اساسا هدف و وظیفهاش این است كه “حتا به قیمت رنج” شهروندان هم كه شده، شهروندان را به سوی “تكامل” هدایت كند. در این تعریف هرگونه رفاه، شادی، زندگی سالم و طبیعی از مردم سلب میشود. این دیدگاه در كار ایجاد احساس گناه در ذهن شهروندان یا به بیان شریعتی “امت” است. رابطهی طبیعی بین انسانها، منفور و كثیف و لجن ارزیابی میشود؛ حتا رابطهی طبیعی و انسانی زناشویی بین انسانها پدیدهای شوم و مهوع است. به همین دلیل هم شهروندان پس از ارتكاب این جرم [!] كه ناگزیر از آنند، مجبورند خودشان را بشویند و پاكیزه كنند، چرا كه باید بلافاصله از این حالت حیوانی [!] و زمینی و این دنیایی خارج شوند. این گونه ایجاد احساس گناه در انسانها و رابطههای طبیعی را بدین گونه مبتذل و پست جلوه دادن، كه عموما آبشخور مذهبی دارد، به نتایج جالبی راه میبرد. ویلهم رایش در كتاب “روانشناسی تودهای فاشیسم” اشارهای خواندنی به این گونه تعریف از انسان و آموزش و تربیت دارد:
«برای كسانی كه از لحاظ میل جنسی ارضاء نمیشوند و دچار پرخاشگری و احساس حقارت هستند، این معضلات در دراز مدت تنها وقتی قابل تحمل میشود كه خشم فروخورده، به خارج هدایت شده و علت حقارت شخص به دیگران منتقل و نسبت داده شود. نتیجهی این عمل [محرومیت جنسی و احساس گناه و حقارت در این رابطه] در نهایت ظهور شخصیتهای مطیعی است كه هویت خود را با مرد بزرگ [یا رهبر و امام از دیدگاه شریعتی و مجاهدین و دیگر جریانهای شبان/رمگی] تطابق میدهند، تا خود را بزرگ احساس كنند و عقدهی [سركوب شده و لجن مالی شدهی] خود را بر سر مقصرین مشخصی (اقلیتهای اجتماعی و دشمنان خارجی) [و به ویژه زنان] خالی كنند.»54
این دیدگاه را من چه در زندگی شخصیام، با همان عیال مربوطهی اولی، چه در سازمان مجاهدین و چه در زندگی در ایران پس از سال 1357 تجربه كردهام. عیال مربوطه اصرار عجیبی داشت كه روسری سرم كنم. نماز بخوانم، با مردان حرف نزنم، نخندم، با كسی شوخی نكنم، تلفنی با كسی گپ نزنم. پشت سرم را در خیابان نگاه نكنم و…
من اساسا یادم نمیآید در روضهای یا سفرهای شركت كرده باشم. تنها یك بار به سفرهای رفتم. آنهم نه این كه دعوت شده باشم. زن دائی آلامد و زیبایی داشتم [البته حالا دیگر باید پیر شده باشد!] كه در مراسم ازدواج من با لباس دكلته و پشت باز شركت كرده بود. این زن دائی نازنین سفرهای انداخته بود. من كه گاه ظهرها سر راهم سری به خانهی آنها میزدم، روزی با این مراسم مواجه شدم. آن روز در خانهی آنها سفرهای برقرار بود. ظهر بود. من كه با بلوز و شلوار و كفش سبكی رفت و آمد میكردم، اصلا به تیپ خانمهایی كه به این سفره دعوت شده بودند، نمیخوردم. به تیپ زن دائیام هم نمیخوردم. لباسهای شیك و گرانقیمت این خانمها و آن جوانك ژیگولوی آخوندی را كه درست مثل یوسف گمگشته وسط انداخته بودند و آن بیچاره ـ به تعبیر آن زمان من ـ وسط این همه خانم آلامد گیر كرده بود و به سوالات ایشان در رابطه با حیض و نفاس پاسخ میداد؛ انگار زنها عمدا میخواستند جوانك را تحریك كنند. سوالهای زنندهای از او میكردند. او هم سرخ میشد و جواب میگفت. خانمها مدتی هم زیر چادرهای گلدار و رنگارنگشان آبغوره گرفتند. و بعد هم بخور بخورشان شروع شد. من در این میهمانی درست حال پرندهای را داشتم كه از كرهای دیگر به سر این سفره پرتاب شده است. بدون هیچ پوشش اسلامیای به این تئاتر نگاه میكردم. سوادم آنقدر نبود كه برای احساسی كه داشتم، مبنای تئوریك بتراشم، اما اصلا از این جلسه خوشم نیامد. این اولین و آخرین سفرهای بود كه در آن شركت كردم. حتا جرات نكردم داستانش را برای پدرم تعریف كنم. احساس گناه میكردم. به جایی رفته بودم كه تا آن زمان از شركت در آن منع شده بودم. پدرم اصلا به این تیپ زنها و آن تیپ آخوندها اعتمادی نداشت.
از وقتی مجبور شدم برای جلوگیری از “تحریك مردان” و با فشارهای قلدرمآبانهی عیال مربوطهی “روشنفكر دینی”ام لچك به سرم بپیچم، پدرم با من درافتاد. میگفت دختر دانشجویش مثل كلفتها لباس میپوشد. او هیچگاه حاضر نشد حتا یكبار با من در خیابان راه برود. از من شرمش میشد؛ هم از قیافهام و هم از لباس پوشیدنم.
عیال مربوطه ملغمهی عجیب و غریبی از سنت و مدرنیته بود كه درصدش گاه بالا و گاه پائین میرفت؛ البته فقط در رابطه با خودش! ولی به هر صورت فرآورده و محصول همان جامعهی مذهب زدهی ما بود. این مرد تاثیر خیلی بدی در زندگیام گذاشت. این عیالِ آن دوران پس از جدایی از من، یك زن پستی از ایران تحویل گرفت، دو تا بچه هم در دامنش گذاشت، تا بانو به حیطهی روشنفكریِ مذهبیاش [!] سركی نكشد. شنیدهام گاه نصیحتش میكند رانندگی یاد بگیرد، روزنامه بخواند و چیزهای بیخاصیتی از این سنخ. و این بانو، روزنامه را فقط برای پیشگویی وضع هوا میخواند تا ببیند چه لباسی به بچههاش بپوشاند. یك زن بیدردسر، نماز خوان، سفرهی ابوالفضل پهن كن، و البته در اروپا “بیحجاب”! با این همه نمونهی یك همسر به تمام معنا خانهدار [!] اصلا كاری به حیطهی كارهای مردانهای مثل سیاست و بحث و فحص و روشنفكری دینی و این قبیل چیزها ندارد. حوصلهاش را ندارد. عقلش هم نمیرسد. درست همانی است كه خیلی از مردان ایرانی آرزویش را دارند. یك آشپزخانهی پر از چربی، یك رختخواب گرم و نرم و یك دامن پر از بچه… بدون تلاشی برای سركشی یا حتا كنجكاویِ این كه در بیرونِ این دایرهی بسته هم دنیای دیگری در جریان است. و چه زن خوبی. زندگیشان ـ با تمام تضادهایش ـ هیچ گاه از هم نخواهد پاشید. تجربهی زندگی با یك زن تحصیلكرده، مدعی و كتاب خوان برای هفت پشت این گونه مردها كافی است، تا دیگر نخواهند زنی از این سنخ را “پرو” كنند و چند بچه را ـ احتمالا ـ بیپدر!!
به قول علی فردوسی: «هیچ كجا این نبرد از نبرد بر سر تن زن، بر سر جسمانیت زنانه سهمگینتر نیست… زنان، تن و جنسانیت [سكسوآلیتهی] آنان، خود صحنهی سهمگینترین نبردهاست؛ نبردی كه در آن زنان، خود هم نیروهای متخاصماند و هم آنچه نبرد بر سر آن است.»55
در دیدگاه علی شریعتی، درست همانجایی كه انسان نصف شده و در دو وجه متناقض و متضاد با هم تعریف میشود، این نبرد خونین بر سر سكسوآلیتهی زن در میگیرد. نبرد سهمگینی كه نه تنها در دیدگاه این روشنفكر دینی، بلكه در دیدگاه تقریبا تمام روشنفكران ایرانی پایگیر و جایگیر شده و رسوب كرده است. این دیدگاه، خود ناشی از نگرش ویژه و خطرناك ادیان سامی و به ویژه اسلام به سكسوآلیتهی زنان است. البته در مكاتب و مذاهب قدیمیتر هم این نبرد سهمگین بر سر جنسانیت زن در جریان بوده است، اما جنگ بین اسلام و آزادی، بین اسلام و حقوق برابر همهی انسانها تا همین امروز هم جریان دارد. به طرز سهمگین و خونینی هم جریان دارد.
به عنوان نمونه اولین سری ایرانیانی كه به غرب آمدند، چه آنانی كه در شیفتگی نسبت به غرب، همهی زیباییها و نیكوییها را ناشی از تمدن غرب به حساب آوردند، و چه آنانی كه با انعكاس تصویر غرب بر شرق مسلمان و بیمار، پایههای حكومت، صدارت و قدرتشان را لرزان و سست ارزیابی كردند، همه و همه از پیكر زنان در غرب، نوع پوشش ایشان و آزادیهای ایشان تصویرهای عجیب و غریبی پرداختند.
محمد توكلی طرقی استاد تاریخ شناسی و تاریخ خاورمیانه در ایالت ایلی جونز ایالات متحده پژوهشی دارد به نام “نگرش شهوت بار ایرانیان به زنان فرنگ” كه چند سال پیش در مجلهی مهرگان به چاپ رسیده است. توكلی اولین مسافران ایرانی غرب را در دو سدهی اخیر در دو گروه متفاوت “فرنگ ستایان” و “فرنگ ستیزان” دسته بندی كرده و در این میان نگاه ویژه و شهوتبار این مسافران به زنان غربی را این گونه زیر ذرهبین گذاشته است:
«دو سدهای است كه ایرانیان نگران فرنگ بودهاند. این دل نگرانی از نخستین نگرش به زنان آغاز و تا كنون [نیز] ادامه دارد. در این رویارویی مسافران و محاضران به جستجوی شباهتها و تفاوتهای خویش و دگرِ فرنگی پرداخته و با تقلید و تمسخرِ فرنگان، دورهی جدیدی از تاریخ ایران را پی ریختند. هر دو رویهی تقلی[i]د و تمسخر فرنگ، به بازنگری و بازپردازی خویشتن و خویشینیان انجامید و فرهنگ و هویت ایرانی را از مداری مستعربانه به مداری مستفرنگانه گسیل داد. این دگرگونی آغاز دورهی تجدد و پیدایش دو روش متقابل همسازی و دگرسازی خویش در رویارویی با فرنگ بود.»56
به نظر توكلی «فرنگ ستایی و فرنگ ستیزی، دو جلوهی گوناگون بازنگری مستفرنگانهی دورهی تجدد به فرهنگ خودی است. در برخورد با فرنگیان، فرنگ ستایان و فرنگ ستیزان ـ هر دو ـ زنان فرنگ را بیپرده دیدند و در این نگرش، پرده و حجاب، نقشی مركزی در خیال و گویش سیاسی ایران یافت. فرنگ ستایان “كشف حجاب” ـ همچون زنان فرنگ ـ را زمینهی ترقی، كمال، استقلال و آزادی ایران پنداشتند. فرنگ ستیزان “بیحجابی” زنان همچون فرنگان را بیپردگی، بیعفتی، بیعصمتی، بیناموسی و آغازهی نسخ دین و آئین و “آزادی و بی بند و باری” انگاشتند. پیشاهنگان هر دو روش همساز و دگرساز با روایت آزادی زنان فرنگ به بازاندیشی مفاهیم خویش و دگر، اندرون و بیرون، نرینگی و مادینگی، زنانگی و مردانگی و ایران و اسلام پرداختند. در هر دو سیاق “مسالهی حجاب” زائیدهی نگرش مستفرنگانه، آزمند و شهوتبار [مسافران مرد مسلمان] به زنان فرنگ بود.»57
این پژوهش با بررسی جانداری در متن اولین سفرنامههای ایرانیان به فرنگ كه توكلی آنها را “غنیترین منابع شناسایی چگونگی رویارویی [ایرانیان] با فرنگ و فرنگان” میشناسد، ادامه مییابد:
«در این گزارشها پیكر زن فرنگ گسترهی خیالپردازی بینندگانی شد كه حضور زنان بیحجاب در محیطی همگانی را عجیب و شگفتآور میدانستند… سیاحان چگونگی برخورد زن و مرد فرنگی در فضای همگانی را چشمگیر یافته و به تفضیل به شرح و گزارش آن پرداختند. در این گزارشها توجه خاصی به همگامی و همسخنی زنان و مردان در باغستانها و گلستانهای عمومی داشتند.»58
ناگفته پیداست برای مسلمانانی كه زنان را تنها در زیر پیچه و چادر و چاقچور و در اندرونیها، با عنوانهایی از سنخ ضعیفه و مستوره و منزل و كلفت و والدهی آقا مصطفی و بیادبی و ادبیاتی از این دست میشناختند و ایشان را تنها حیواناتی برای رفع نیازهای جنسی و خدماتی خود ارزیابی میكردند، چنین پدیدهای چقدر دور از ذهن و ناباورانه بود. دیدن زنان آزادی كه آن گونه كه میخواهند لباس میپوشند، با هر كه میخواهند نشست و برخاست میكنند، و با هر كه میپسندند به شادی و شادمانی میپردازند؛ بخصوص در ملاء عام و مكانهای عمومی تا چه اندازه حیرت انگیز و گیج كننده بود. به این دلیلِ بسیار ساده كه «در وطنِ مسافران، همآمیزی زن و مرد در محیطی همگانی، آن هم بدون حایلی چون حجاب امكان ناپذیر بود. در عرف اجتماعی، زن، تنها در صورت محرم بودن به مردی آن هم در حریم اندرون، جایز به “رفع نقاب و كشف حجاب” میبود. آمیزش زن بیحجاب در “بیرون” با مردی نامحرم نشان “بدكاره” بودن زن، رواج بیبند و باری و عامل فروپاشی نظام اخلاقی حاكم پنداشته میشد.»58
تفاسیری كه این سیاحان از زنان فرنگ و مناسبات ایشان با مردان داشتند به تعبیر توكلی همان بهشت گمشده و آرزو شدهای بود كه این مردان مسلمان ـ نسل اندر نسل ـ در شیرینی و شادی دست یافتن به آن، رویاها دیده و آرزوها پرورده بودند. در مغز گنجشگی این مردان نمیگنجید كه بهشت موعودشان با زنان زیبا و ترگل و ورگلش، در این جهان و روی همین زمین خاكی هم قابل دسترسی باشد. و حالا در غرب میدیدند همان بهشتی را كه دست كم 1400 سال بود در آرزو و حسرتش خوابها میدیدند و برای دست یافتن به آن به هر امامزادهای در هر ده كورهای دخیلها میبستند؛ اما این بهشت فقط متعلق به مردانی نبود كه در زیر سایهی درختان خوش سایهاش، لشكر زنانی را در سمت معشوقگان خویش به بازی با ریش مومنانهشان وادار كنند؛ بلكه “بهشتی” بود برابر برای همهی انسانها فارغ از جنسیت و باور و دیگر تفرقهچینیهای نامربوط و كمدی در دیدگاه دین این جماعات.
«رضا قلی میرزا قاجار كه همراه برادرانش تیمور میرزا و نجف قلی میرزا در سال 1836 به انگلستان سفر كرد» غرب را “باغی چون بهشت آراسته” كه در آنجا “آتش بازیها و چراغانها” بوده و “دختران ماه سیمای حور لقا” گرد آمده بودند، تصویر كرد.
توكلی پس از چند صفحه گزارش از برخی سفرنامههای ایرانیان و خیالات و تصورات ایشان در بارهی زنان فرنگ و مناسبات اجتماعی ایشان، این بار از زوایهی دیگری این سفرنامهها را به تصویر میكشد كه بسیار خواندنی است. البته «با گسترش رفت و آمد به فرنگ در قرن نوزدهم، چهرهی پسندیدهی زنان فرنگ به تدریج به فاحشگان و عفریتانی بیعصمت و شهوت پرست تبدیل شد …این تصویر شهوت انگیزِ زن فرنگ همچون مترسكی برای هراساندن ایرانیان به كار گرفته شد. سازندگان و پرداختگران این نقش به شكلی شهوت انگیز به مبارزه با زنان شهوتران فرنگ پرداختند. در این قبیل نوشتهها زنانِ فرنگ بیعفت و بیعصمت و هرزه جلوه یافتند… به علت نقش شهوت انگیزی كه از فرنگ ساخته شده بود، مسافرت زنان به فرنگ قبیح و ناپسندیده انگاشته میشد و این نگرش همچنان باقی است.»59
و این بزنگاه درست همان بزنگاهی است كه گرهی كور فاجعهی تاریخی 11 سپتامبر 2001 است و كسی جرات نمیكند از آن سخنی به میان آورد. اگر بپذیریم كه ایرانِ دو سدهی پیشین، تفاوت چندانی با كشورهای عربی از سنخ عراق و عربستان و مصر و الجزایر و مراكش و… نداشته است، میتوانیم در شرایط برابر و با زمینهی مذهبی و دینی همانند، در ادبیات سیاسی اعراب هم به چنین حیرتنامهها و فرنگ ستاییها و فرنگ ستیزیهایی برخورد كنیم.
واقعیت این است كه در همهی این كشورهای مسلمان، زنان نقشی كلیدی در عملكردهای اسلامیستها و جریانهای اسلامی ایفا كردهاند. مردان مسلمانی كه گاه حتا مدعی گرایش به تمدن و مدنیتاند و دموكراسی را دستآورد ارزندهی دوران رنسانس میشناسند، در شرق مسلمان ما، آنگاه كه پای زنان به میان میآید، یك سره هیئت اسلامیستها را به خود میگیرند و برای زنان همان وظایفی را قائل میشوند كه در تاریخ ادیان سامی ـ به ویژه اسلام و یهودیت ـ برای زنان مقرر شده است.
نگاه این مردان به زن و جایگاه زنان در اجتماع، تحت عنوان عصمت و عفت و حجب و حیا و نگرانیهاشان برای “حفاظت” از “ناموس” ایشان كه ترجمهی تحتاللفظی سلطهی خود ایشان است، تئوریهایی را از چنتهی دیدگاهشان بیرون میكشد كه نمود بیرونیاش، زندانی كردن زنان در حجاب اجباری و بیگاری كشیدن از زنان، تحت عنوان وظایف زنان در هیئت مادر و همسر و دختر، همچنین دایرهای برای كنترل جنسی ایشان است كه هر توجیهی داشته باشد، با معیارهای شناخته شدهی حقوق برابر تمام انسانها در قوانین جامعههای متمدن، زاویهای 180 درجه دارد. نگاهی به وضعیت زنان در هزارهی سوم در كشورهایی نظیر عربستان سعودی، قطر و خیلی دیگر از این كشورهای عربی مسلمان، این تصویر را تكمیلتر میكند.
اهمیتی كه این مسلمانان به در پرده نگهداشتن زنان میدهند، در یك تصویر، هراس این مسلمانان از حضور زنان در جامعه و مطالبهی حق و حقوقشان است. اگر زنان در خانهها و در اندرونیها محبوس بمانند و نتوانند حق حضور در متن عملكردهای اجتماعی/سیاسی/فرهنگی/علمی را داشته باشند، آنگاه جامعهای خواهیم داشت تحت سلطهی صد در صد مردان، و تنها این مومنان هستند كه به كارهای مردانهی اجتماعیشان میپردازند و همین مومنان در خانههاشان نیز زن یا زنانی را در كنار دارند كه غبار خستگی را از چهرهی سلطهگرانه و قدرتمدارانهشان برمیگیرند، تر و خشكشان میكنند، بچههاشان را میپایند، به مسائل مردانه و جنسیشان سر و سامان میدهند و خلاصه در تقسیم كاری این گونه، هم زنان از حضور در جامعه محروم میشوند و هم مردان مسلمان میتوانند نگرانی عظیمشان را كه همانا امكان انتخاب رابطههای جنسی و شغلی و فعالیتهای اجتماعی زنان است، درز بگیرند و حیطهی انتخاب را نیز به دایرهای “سكسیستی” و البته كاملا مردانه محدود كنند.
پانویسها
--------
53 - امت و امامت، علي شريعتي، مجموعه آثار شمارهي 26، صص 402 تا 403
54 - نقل از كتاب ردپاي سنتهاي مذهبي در تعليم و تربيت و رفتار جنسي در ايران، دكتر اكبر محمودي، ص 73
55 - هوس خام، حديث انقلاب در بامداد خمار، علي فردوسي، ايران نامه، سال شانزدهم، شمارهي 4 پائيز 1377
56 ـ مهرگان، شمارههاي 3 و 4، پائيز و زمستان 1375، ص 124
57 و 58 و 59 - همانجا
Recently by Nadereh Afshari | Comments | Date |
---|---|---|
نادره افشاری درگذشت | 10 | Nov 10, 2012 |
پیش از حکومت کهریزکی اسلامی | - | Jun 29, 2012 |
جادو | - | Apr 01, 2012 |
Links:
[1] //www.nadereh-afshari.com
[2] //www.nadereh-afshari.com