در اندیشهٔ دل نگنجد خدای/ به هستی همو با شدت رهنمای
دگر کت ز دار مسیحا سخن/ بیاد آمد از روزگار کهن
مدان دین که باشد به خوبی بپای/ بدان دین نباشد خرد رهنمای
کسی را که خوانی همی سوگوار/ که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی/ بران دار بر کشته خندان بد اوی
چو پور پدر رفت سوی پدر/ تو اندوه این چوب پوده مخور
ز قیصر چو بیهوده آمد سخن/ بخندد برین کار مرد کهن
همان دار عیسی نیرزد به رنج/ که شاهان نهادند آن را به گنج: : فردوسی
همان گفت وگوی شما نیست راست/ برین بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت/ بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی/ میآویز با او به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو/ شود تیره زان زخم دیدار تو
مزن هم چنان تابه ماندت نام/ خردمند رانام بهتر ز کام : فردوسی
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید/ که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش/ زدهام فالی و فریادرسی میآید: حافظ
ای قصه ی بهشت ز کوی ا ت حکایتی/ شرح جمال حور، ز روی ا ت روایتی
انفاس عیسی از لب لعل ا ت لطیفهای/ آب_ خزر ز نوش لبان ا ت کنایتی: حافظ
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست/ دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز/ زان که در روح فزایی چو لبت ماهرنیست:
حافظ
عاشقان را جست و جو از خویش نیست/ در جهان جوینده جز او بیش نیست
این جهان و آن جهان یک گوهر است/ در حقیقت کفر و دین و کیش نیست
ای دمت عیسی دم از دوری مزن/ من غلام آن که دوراندیش نیست
دست بگشا دامن خود را بگیر/ مرهم این ریش جز این ریش نیست: مولوی
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد/ اومید همه جانها از غیب رسید آمد
نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت/ کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد:
مولوی
چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن
صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن
عیسی چو تویی ما را هم کاسه ی مریم کن
تنبور دل ما را ، هم ناله ی سرنا کن : مولوی
چو عیسی روح را درسی درآموز/ چو موسی عشق را شمعی برافروز
ز تو پیروزه بر خاتم نهادن/ ز ما مهر سلیمانی گشادن
گرت خواهیم کردن حقشناسی/ نخواهی کردن آخر ناسپاسی
و گر با تو دم ناساز گیریم/ چو فردوسی زمزدت باز گیریم: نظامی
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست
محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد
قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند
بازی رکیک بود که موشی شکار کرد : سعدی
چون بود اصل گوهرى قابل/ تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نخواهد کرد / آهنی را که بد گهر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند/ چون بیاید ، هنوز خر باشد : سعدی
بربود دلم در چمنی سرو روانی/ زرین کمری ، سیم بری، موی میانی
خورشید وشی، ماه رخی، زهره جبینی/ یاقوت لبی، سنگ دلی، تنگ دهانی
عیسی نفسی، خضر رهی، یوسف عهدی/ جم مرتبهای، تاج وری، شاه نشانی
کیزلف و رخ و لعل لب او شده سعدی/ آهی و سرشکی و غباری و دخانی : سعدی
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت/ نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند/ انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده/ حیران شدو بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار/ تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس/ تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت: ناصرخسرو
هر دل که شد از هیبت او تافته و ریش/ آن دل نه به دارو به هم آید نه به مرهم
هم بکشد و هم زنده کند خشمش و جودش/ آن موسی عمران بود، این عیسی مریم:
فرخی سیستانی
طفلی و طفیل توست آدم/ خردی و زبون توست عالم
پروردهٔ جزع توست عیسی/ آبستن لعل توست مریم: خاقانی
صبا به سبزه بیاراست دار دنیا را/ نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را
نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک/ ببرد آب همه معجزات عیسی را: انوری
ای دلبر عیسی نفس ترسایی/ خواهم که به پیش بنده بی ترس آیی
گه اشک زدیدهٔ ترم خشک کنی/ گه بر لب خشک من لب تر سایی: ابوسعید ابوالخیر
نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد/ نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد
خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست/ احتیاجش به دم عیسی مریم باشد:
عرفی شیرازی
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن/ روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن/ همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن:
پروین اعتصامی
میلاد عیسی مسیح و دیدار سه ایرانی:
به فرمان خدا از دختر بکر
هویدا گشت نوری ، شادی افزا
درخشان کوکبی از زادن او
به بام آسمان ، برداشت آوا
چو ایرانی بدید آن اختر پاک
فراز چرخ چون خورشید عذرا
دوید آن سو، که آنجا شاد و خندان
بدارد هدیه های خویش اهدا: دکتر مهدی حمیدی شیرازی
چه شود اگر گذارم سر خود به دوش باران
و بنوشم از لبانش دو سه جرعه از بهاران
تن تشنه را سپارم، به طراوت جسورش
و، چو بید، گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی و رهانـَدم ز حرمان: ویدا فرهودی
من نمی گویم چنان یا این چنینم/ کیستم من زاده ی ايران زمینم
کشور ا فسانه ها ی با ستا نی/ خطه ای من برترازايران نبینم
یا دگا ری از تمدن های ا یلا م/ مانده ا یمن از گزند چرخ ا یا م
مهد مانی مرز مزدک بوم زرتشت/ سرزمین حا فظ ورومی وخیا م
یاهمان منزلگه ستارآزادی طلب/ اسعد وصمصام وباقر، یپرم عیسی نسب
یا سرای مرد می برجسته و والا تبار/ نام آنها را نیارم چونکه ازحد بیشمار
جابجایش ، سبزوخرم دلگشاست/ آسما نش ، پا ک وآبی با صفاست:
دکتر منوچهر سعا دت نوری
آن مسیحا آمد از مریم و زنده سا خت جان
مریم ما از مسیحا آمد و جانبخش ماست
زد چپاول بر دل_ ما، آن چلیپا گیسوان
جان ما باشد فدایش تا چلیپایش بپاست: دکتر منوچهر سعادت نوری
بر گرفته از مجموعه سروده های زنجیرها
[1]
xxx
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/chains