و نوشآذر او را به هامون بدید/بزد دست وتیغ ازمیان برکشید
کمرگاه طرخان بدو نیم کرد / دل کهرم از درد پربیم کرد
چنان هم بقلب سپه حمله برد / بزرگش یکی بود با مرد خرد
فردوسی
حمله بردند اسپه جسمانیان/ جانب قلعه و دز روحانیان
تا فرو گیرند بر دربندغیب/تا کسی ناید ازآن سو پاکجیب
غازیان حمله غزا چون کم برند/کافران برعکس حمله آورند
مولوی
خانه ی صاحب نظران میبری / پرده پرهیزکنان میدری
باتترت حاجت شمشیرنیست/حمله همیآری ودل می بری
سعدی
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است
که مژده ی طرب از گلشن سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد : حافظ
ای تیغ اگر نیام به حیلت نخواستی
در درکه ی برهنه چو سوزن چگونهای
در هیچ حمله هرگز نفکندهای سپر
با حمله ی زمانهی توسن چگونهای؟ مسعود سعد سلمان
صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم
من مرد حمله ی سپه هجر نیستم
گیرم که استوار بود پای جرأتم : وحشی بافقی
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر را بیخ کنون میکند
از سر میدان دل حمله همی آورد
بر در ایوان جان مرد همی افکند : خاقانی شروانی
پیام داد سگ گله را، شبی گرگی/که صبحدم بره بفرست، میهمان دارم
مرا بخشم میاور،که گرگ بدخشم ست/درون تیره ودندان خونفشان دارم
جواب داد، مرا با تو آشنائی نیست/ که رهزنی تو و من نام پاسبان دارم
من ازبرای خور و خواب، تن نپروردم /همیشه جان بکف وسر برآستان دارم
هراس نیست مرا هیچگه ز حمله ی گرگ/هراس کم دلی برهی جبان دارم
هزار بار گریزاندمت به دره و کوه / هزارها سخن، از عهد باستان دارم
شبان، بجرات وتدبیرم آفرینها خواند/من این قلادهی سیمین، ازآنزمان دارم
پروین اعتصامی
رو ره امیری چونان گیر / شو در خدیوی چونین زن
بر بساط دادگری پا نه / بر کمیت کینهوری زین زن
گه به حمله بر اثر آن تاز / گه به نیزه بر کتف این زن
دین حق و معنی فرقان را / بر سر خرافهی پارین زن
از دیار مشرق بیرون تاز/ کوس خسروی به در چین زن : محمدتقی بهار
مازیار و بابک و سهراب را گم کرده ام
[1]من یک انسانم که عمری خواب را گم کرده ام
چون وطن یعنی که خاک و آب را گم کرده ام
گریه و نوحه ، فضا را یکسره تسخیر کرد
بلبل و بس گلشن_ شا د ا ب را گم کرده ام
کار_ رقص و شادمانی زشت و ناهنجار شد
دلبر و جا م شراب_ نا ب را گم کرده ام
یا چه شیوا گفت آن پیرایه بانو در غزل:
"ماه را گم کرده ام ، مهتاب را گم کرده ام"
حمله ی روبه مزاجان ، شیر پرچم را زدود
همزمان ، خورشید عالمتاب را گم کرده ام
بس مبارز قهرمان را ، اهرمن نابود ساخت
مازیار و با بک و سهراب را گم کرده ام
ناله ها یم از ستمگر ، در گلو فریاد شد
من توان_ حاکم_ نا با ب را گم کرده ام
آن اهورا سرزمین شد مرکز تزویر و ظلم
سرگریبان مانده ا م ، آداب را گم کرده ام
مازیار و بابک و سهراب را گم کرده ام
من یک انسانم که عمری خواب را گم کرده ام
دکتر منوچهر سعادت نوری
Listen to Aaron Tippin - Where The Stars & Stripes & The Eagle Fly [2]
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury-96
[2] //www.youtube.com/watch?v=TTKmjhJ1__o
[3] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/blossoms-thoughts