اى چرخ بسی لیل و نها ر آ وردی
گه فصل خزا ن و گه بها ر آ وردی
مرد ا ن جهان را همه بردی به زمین
نا مرد کسا ن به روی کارآوردی : ابوسعید ابوالخیر
شهر ری آشیانه ی بوم است/ بوم اندر آن به مرثیه خوانی
هر بامداد خانه شود پر / ز انبوه دوستان_ زبانی
غیبت کنند و قصه سرایند / در شنعت فلان و فلانی
آن روز راحتم که گریز / از چنگ آن گروه، نهانی
گویی پی شکست بزرگان / با دهر ، کرده اند تبانی
یا رب ، دلم شکست درین شهر / حال دل_ شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای / کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد_ منعم و درویش / پستاند، پست عالی و دانی
ملک الشعرای بهار
عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبت کنی ای بیمعنی
وانگه ز زبان این و آن اندیشی : مولوی
تو چون موری و این راهست همچون موی بت رویان
مرو زنهار ، بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
چو علم آموختی از حرص ، آن گه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید ، گزیده تر برد کالا
از این مشتی ریاست جوی رعنا ، هیچ نگشاید
مسلمانی ، ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
حکیم سنایی
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت بر کاخ
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ : سعدی
ما که رندان کیسه پردازیم/ کشتهی شاهدان_ شیرازیم
یار_ دردی کشان_ شنگولیم / همدم_ جمریان طنازیم
شکر ایزد که ما نه صرافیم/ منت حق که ما نه بزازیم
واله ی دلبر_ شکر دهنیم/ عاشق مطرب خوش آوازیم
همه با عود وچنگ هم دهنیم/همه باجام وباده دمسازیم
از جفاهای چرخ ، نگریزیم / وز بلاها ، سپر نیندازیم
همه در دزدی وسیه کاری/ روز وشب با عبید انبازیم
عبید زاکانی
اگر چه دزد را دزدی بود کار
دروغش نیز هم گویند بسیار
فخرالدین اسعد گرگانی
نخست رسم و ره ما، درستکاری ماست
قبیله ی تو، در آئین دزدی استادند
برای پرورش تن، بدام بدنامی
نیوفتند کسانی که بخرد و رادند
پی هوی و هوس، نوع خودپرست شما
سحر به بصره و هنگام شب به بغدادند : پروین اعتصامی
ناله ی عاشق، ناز معشوق/ هر دو دروغ و بی اثر شد
راستی ومهرومحبت فسانه شد/قول وشرافت همگی ازمیانه شد
از پی دزدی ، وطن و دین بهانه شد / دیده تر شد
ظلم مالک ، جور ارباب / زارع از غم ، گشته بی تاب
ساغر اغنیا ، پر می ناب / جام ما پر ز خون جگر شد
ملک الشعرای بهار
كوچه اي هست كه در آنجا
پسراني كه به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغر
به تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او را
باد با خود برد
كوچه اي هست كه قلب من آن را
از محله هاي كودكي ام دزديده است : فروغ فرخ زاد
اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی دردانند
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند : محمدحسین شهریار
نشسته ا یم و به مرگ_ بها ر می نگریم
به نا سپا سی_ ا ین روزگا ر می نگریم
زمان، زمانه ی نامردمی و نامردی است
چوما به گردش پیرار و پار می نگریم : پیرایه یغمایی
بغض_ زمین چو اشک ، ببارد ز آسما ن
نامرد ی و ریا ، شده سرمشق و آرمان
اندوه ، مانده بر دل_ انبوه_ مرد مان
انسان ، به سوگ عشق نشسته ست این زمان
دکتر منوچهر سعا دت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/blossoms-thoughts