عمو ناصر سلام!
از خواب که بیدار شدم خبر تائید اعدام شهلا را خواندم اصلن هم تعجب نکردم. می دانی چرا؟ چون حالا بهترین وقت برای به دار کشیدن شهلا ست. حالا که برف ها دارد آب می شود و سربازان و مجریان به دار کشیدن، مجبور به برف روبی سکوی اعدام نیستند.
اصلن بی خیال این حرف ها! عمو ناصر خودت خوبی؟ ببین! من همه ماجرای عشقی تو و شهلا را به خوبی می دانم.
ناصر! یادت می آید خانه ی شهلا در خیابان ظفر؟ همان جایی که پستان های داغ و هیکل خوش فرم شهلا را به دهان می گرفتی؟ همان جایی که شهلا بساط تریاک کشی ترا آماده می کرد؟
راستی در همه جای خانه با شهلا عشق بازی کردی و به قول خودت چه سکسی هم داشت. آخر می دانی اگر شهلا سکسش خوب بود به خاطر این بود که با تمام وجودش ترا دوست داشت گرچه می دانست همسری داری و شاید به قول خودش هوویی! شما دو نفر سالها با هم دوست بودید. نمی دانم شاید هم زن شرعی ات شده بود نمی دانم!
ناصر! خانه میدان کتابی را یادت می آید؟ همسر ناز و خوبت محل امن وآسایشی برایت فراهم کرده بود. خب خانواده اش پولدار بودند و تو هم رفیق علی پروین بودی و پول پشت سرپول به دنبالت می آمد ولی راست و حسینی خوش بخت نبودی رفیق؟ همه چیز که پول نیست! به قول آلمانی ها زندگی یعنی زن خوب، معشوقه خوب و آشپزخانه خوب، ولی تو همه این ها را با هم داشتی ولی تن ات می لرزید وقتی خیانت می کردی. اصلن بی خیال معرفت و شرع و خجالت و چیزهای دیگر.
عمو ناصر یادت می یاد به شهر ری آمده بودم و تو تازه از بهت خبر مرگ لاله بیرون آمده بودی؟ رختخواب ات را کف سالن انداخته بودی و با پیژامه و تی شرت سفید روی زمین نشستی و در ساعت دو بعد از ظهر با هم صبحانه خوردیم و گفتی داداش! ایران دیگه جای من نیست باید بکنم و بروم.
بهت گفتم رفیق شهلا چی میشه؟ گفتی نباید این کار می شد چه به دست شهلا و یا کس دیگر. گفتم مشتی این همه با هم خاطره ی مشترک داشتید همش پر؟ گفتی آره. می دونی تن ات درد می کرد چون بساط تریاک کشی شب قبل ، خوب نبود. اصلن خلق ات تنگ بود ولی چه می شد می کرد.
عمو ناصر نمی گم تو به شهلا و یا کس دیگر دستور قتل را دادی ولی مشتی! این مرام لوطی ها نیست . من مثل شهلا کسی رو ندیده بودم که این همه عاشق کسی باشه ولی طرف ولش کنه به امان خدا! تو! تنهاش گذاشتی و رفتی. ای آقا! در این روزها که مرگ واژه ملموس همیشگی اش را از دست داده چه فرق می کند شهلا بمیرد یا که... مهم این است که تو زنده ای!
یادت می یاد به خانه ظفر که آمده بودم شهلا با چه سلیقه اتاق ها را تزئین کرده بود و با چه ظرافتی در خانه راه می رفت و با چشمان کشیده اش محو تو و حرکات تو بود؟ به خوبی می دانم تو هم عاشق اش بودی ولی خوب پای لاله هم در وسط بود. همیشه یک مزاحم عیش آدم ها را خراب می کند. لاله به آسمان رفت و شهلا به زندان اوین و تو به لندن و خارج از کشور آمدی.
عمو ناصر این روزها هم می گذرد ولی وقتی به چشم کودکانت نگاه می کنی حس شرم و گناه هم به سراغت می آید یا که نه؟
خب رفیق نامه ام زیادی طولانی شد. دلم برای خنده های شهلا بد جوری تنگ شده ولی برای دیدن تو نه!
Hadi Khojinian's blog
hadikhojinian.blogspot.com [1]
Recently by hadi khojinian | Comments | Date |
---|---|---|
ابرهای حامله از باران | 4 | Jul 28, 2012 |
مادام بوواری | - | Jul 07, 2012 |
دیوارهای روبرو | 6 | Jun 26, 2012 |
Links:
[1] //hadikhojinian.blogspot.com/