عمو ناصر!

پستان های داغ شهلا جاهد دیگه سفتی سابق رو نداره


Share/Save/Bookmark

عمو ناصر!
by hadi khojinian
25-Jan-2008
 

عمو ناصر سلام!

از خواب که بیدار شدم خبر تائید اعدام شهلا را خواندم اصلن هم تعجب نکردم. می دانی چرا؟ چون حالا بهترین وقت برای به دار کشیدن شهلا ست. حالا که برف ها دارد آب می شود و سربازان و مجریان به دار کشیدن، مجبور به برف روبی سکوی اعدام نیستند.

اصلن بی خیال این حرف ها! عمو ناصر خودت خوبی؟ ببین! من همه ماجرای عشقی تو و شهلا را به خوبی می دانم.

ناصر! یادت می آید خانه ی شهلا در خیابان ظفر؟ همان جایی که پستان های داغ و هیکل خوش فرم شهلا را به دهان می گرفتی؟ همان جایی که شهلا بساط تریاک کشی ترا آماده می کرد؟

راستی در همه جای خانه با شهلا عشق بازی کردی و به قول خودت چه سکسی هم داشت. آخر می دانی اگر شهلا سکسش خوب بود به خاطر این بود که با تمام وجودش ترا دوست داشت گرچه می دانست همسری داری و شاید به قول خودش هوویی! شما دو نفر سالها با هم دوست بودید. نمی دانم شاید هم زن شرعی ات شده بود نمی دانم!

ناصر! خانه میدان کتابی را یادت می آید؟ همسر ناز و خوبت محل امن وآسایشی برایت فراهم کرده بود. خب خانواده اش پولدار بودند و تو هم رفیق علی پروین بودی و پول پشت سرپول به دنبالت می آمد ولی راست و حسینی خوش بخت نبودی رفیق؟ همه چیز که پول نیست! به قول آلمانی ها زندگی یعنی زن خوب، معشوقه خوب و آشپزخانه خوب، ولی تو همه این ها را با هم داشتی ولی تن ات می لرزید وقتی خیانت می کردی. اصلن بی خیال معرفت و شرع و خجالت و چیزهای دیگر.

عمو ناصر یادت می یاد به شهر ری آمده بودم و تو تازه از بهت خبر مرگ لاله بیرون آمده بودی؟ رختخواب ات را کف سالن انداخته بودی و با پیژامه و تی شرت سفید روی زمین نشستی و در ساعت دو بعد از ظهر با هم صبحانه خوردیم و گفتی داداش! ایران دیگه جای من نیست باید بکنم و بروم.

بهت گفتم رفیق شهلا چی میشه؟ گفتی نباید این کار می شد چه به دست شهلا و یا کس دیگر. گفتم مشتی این همه با هم خاطره ی مشترک داشتید همش پر؟ گفتی آره. می دونی تن ات درد می کرد چون بساط تریاک کشی شب قبل ، خوب نبود. اصلن خلق ات تنگ بود ولی چه می شد می کرد.

عمو ناصر نمی گم تو به شهلا و یا کس دیگر دستور قتل را دادی ولی مشتی! این مرام لوطی ها نیست . من مثل شهلا کسی رو ندیده بودم که این همه عاشق کسی باشه ولی طرف ولش کنه به امان خدا! تو! تنهاش گذاشتی و رفتی. ای آقا! در این روزها که مرگ واژه ملموس همیشگی اش را از دست داده چه فرق می کند شهلا بمیرد یا که... مهم این است که تو زنده ای!

یادت می یاد به خانه ظفر که آمده بودم شهلا با چه سلیقه اتاق ها را تزئین کرده بود و با چه ظرافتی در خانه راه می رفت و با چشمان کشیده اش محو تو و حرکات تو بود؟ به خوبی می دانم تو هم عاشق اش بودی ولی خوب پای لاله هم در وسط بود. همیشه یک مزاحم عیش آدم ها را خراب می کند. لاله به آسمان رفت و شهلا به زندان اوین و تو به لندن و خارج از کشور آمدی.

عمو ناصر این روزها هم می گذرد ولی وقتی به چشم کودکانت نگاه می کنی حس شرم و گناه هم به سراغت می آید یا که نه؟

خب رفیق نامه ام زیادی طولانی شد. دلم برای خنده های شهلا بد جوری تنگ شده ولی برای دیدن تو نه!

Hadi Khojinian's blog

hadikhojinian.blogspot.com


Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian
 
default

movafegham

by sarekar (not verified) on

با شما كاملا موافقم.زن ها در ايران هميشه قربانى هوس هاى مرد ها ميشونداين مردك عمو ناصر،از بچّگى شهلا رو تو آب نمك گذشته بوده گناه شهلا فقط بى پولى بوده و گناه زن بيچاره ناصر يك تجارت بوده البته بين باباش و ناصر.هر دو قربانى هوس هاى اين مردك آشغال شدن اگر قرار بود يه نفر محاكمه بشه اون بايد ناصر عملى مى بودتا درسِ عبرت براى همه نامرد سالار ها بشه خاك تو سر آنهايى كه دم دادگاه از اين مردك امضا مى گرفتندو آفرين, به شما كه ننگِ اين دوستى رو از دوش برداشتى .


default

It is sad

by Anonymous3 (not verified) on

It is sad that two people are dead, one completely innocent and the other one was used by a despicable guy who is still alive and probably playing with someone else’s life. What a shame....


default

Neveshteye agha Hadi ke

by shadi (not verified) on

Neveshteye agha Hadi ke changi be del nemizad, vali Shahla ro hagheshe khanevadeye laleh afv konand ke khodesh ba azab vejdanesh ta akhare omr zendegi kone
Migan too Evin kheyli mahboobe va ham-band-ha ham behesh migan khaleh Shahla.
Man delam baraye laleh bichare ke moft o majjani koshte shod misooze, baraye Shahla ham kheyli, har chand ke ghaati boode, midoonid kelide khooneye Nasser o Laleh ra dashte va yavashaki mirafte az poshte shishe be otagh khabeshoon negah mikarde.
Kheylia raghibe eshghi o zan e dovom mishan vali chand tashoon adam mikoshan? Bikhod nabayad Shahla ram tojih kard ke ashegh boode o obsessed boode, Nasser ham ham kare khalafe ghanoon ke nakarde, az Shahla ham penhan nakarde ke zan dare
Az tarafi momkene ghol o gharar haye bikhod behesh dade bash eke baeed midoonam, zani ke oon ghadr asheghe, kheyli high maintenance nemishe
Shayad ham na
Khoda khone khanevadeye laleh az ghesas begzaran


Parham

So...

by Parham on

... what is a "cabbage" lifestyle? :-)


hadi khojinian

اشتباه می کنی

hadi khojinian


آقا یا خانم ناشناس اشتباه فکر می کنی من به هیچ عنوان حق را به شهلا و یا ناصر نمی دم .حق از آن لاله هست و بس ولی نباید علت این کار را فراموش کنیم  شهلا هم به نوبه خودش قربانی ست . مرد ایرانی هیچ فرقی با مرد غربی نداره رفیق ! دنیا همین جوری اش کیثف هستش پس تقسیم بندی نکنیم ادم ها رو


default

Thanks Anonymous for your command

by Anonymous#$%&@*:( (not verified) on

Thanks Anonymous for your command. Also a bunch of looser are sitting here and praising this cabbage life style, and giving positive command

دنيا بدون اون ها و مردهايي مثل شما پاك تره


default

خلايق هرچه لايق

Anonymous


اين خانم شهلا كه شما اينقدر سنگ سينه هاي داغش رو به دل داري!! رفت به جايي كه حقش بود.. شما اگه خيلي غيرت داري و كاسه داغ تر از آش هستي بايد دلت براي اون زن خوب و پاك مي سوخت كه به دست اين زن لا ابالي كشته شد .. اونوقت جنابعالي سنگ اين رو به سينه مي زني!!!؟ حقا كه مرد ايراني هستي .. .. جنابعالي اگه ذره اي غيرت و مردانگي داشتي اون موقع كه اين عموناصرت از عيش و نوش و از سكسش براي جنابعالي مي گفت و لابد شمام آب از لب و لوچه ات جاري مي شد بايد خونواده و زن نجيبش و بچه هاش رو بهش يادآوري مي كردي..
شهلا و امثال اون ها كه كانون يك خانواده رو به هم ميريزند چه دستشون به خون زن بي گناهي آغشته شده باشه و چه نه يك عده لش عوضي هستند كه جاشون بالاي داره!
دنيا بدون اون ها و مردهايي مثل شما پاك تره .....


hadi khojinian

ممنون

hadi khojinian


ممنون که حس اصلی مطلبم را گرفته اید وخوش و سلامت باشید دوستان


Omid Hast

XXX

by Omid Hast on

xxx


B-Naam

This is not really a story folks!!!

by B-Naam on

Hadi jaan mamnoon.  I always enjoy your stories, but this one was especially powerful.  I'd like to meet you one day, so we can just chat.  Somehow, I'm sure I'll enjoy your company.  

Begzareem.  I used to idolize this bastard as a kid.  For those of you who are not aware, Hadi is talking about Nasser Mohammadkhani, arguably the best Iranian (or even Asian) footballer of 1980's!  All of the characters in his story (except maybe Hadi himself) are real and the plot is accurate.  Shahla will be executed soon, if she hasn't already.  Her last and final appeal was just denied.  I'm not saying she is innocent.  All evidence and her own confession point to her as the murderer.  But as Hadi explains, she really gave all of her love to Mohammadkhani, maybe way too much of her love.  I guess at the end she had to kill Laleh.  But Mohammadkhani is guilty too and if he has a conscience, he'll have to live with making his children orphans and being at least partially responsible for deaths of Laleh and Shahla.  Fu** his conscience.  What about justice?  I guess that's too much to ask these days.            


default

great story, made me

by sina-21 (not verified) on

great story, made me extremely sad.


default

احمق ها !

Iranian Boy (not verified)


واقعا آدم های بی آبرویی هستید , چه شما چه اون نویسنده الدنگ عوضی , بیچاره ناصر که چنین دوستانی یک لا قبایی داشته !


Kaveh F

Great story

by Kaveh F on

This is the great example of less is more. Outstanding


default

Superb minimalist writing

by Anonymous. (not verified) on

I literally had a maternal uncle Nasser, very much like your Nasser, the story opened old wounds, superb minimalist writing though.


Jahanshah Javid

Excellent

by Jahanshah Javid on

It made my heart drop. Thank you...?! :o)


Parham

Great...

by Parham on

A few words and a whole story, with mood and all. One gets the feeling if there were a few stories like this, they could be put together and make a big painting of human reality, perhaps in the form of a book.