یک تَنَم، که پیشِ تو انگار/ دارد آفتابسوخته میشود
و نگاهِ من بی اختیار / به خورشید دوخته میشود
هرگز، هرگز در عمرِ خود / مغزِ اقتصادی نداشته ام!
دلم همیشه در بازارِ تو / زیرِ قیمت فروخته میشود
بیا تا کمی تو را / زیرِ اشکهایم شستشو دهم
و تو را به هق هقهای /شبانه روزیام خو دهم
من به تو یاد میدهم / چطور، زار گریه کنی
تو به من یاد بده چطور / بغض را یکجا فرو دهم
من یک تَنَم، که پیش تو انگار / ذره ذره سوخته میشود
شاید که عشق اینطور / ساده تر آموخته میشود
تیر ۱۳۹۱
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |