پاني بهش گفته بود كه امشب خيلي به خودت برس و توپ توپ بشو , گفته بود اين مشتري با آن يكي ها خيلي فرق دارد و از آن مايه دارهاست , بهش گفته بود سعي كن قاپش را بدزدي و طرف را عاشق خودت كني تا بتواني تيغش بزني . بهش گفته بود يك پيرسگ هاف هافوست كه روي گنج بادآورده اي خوابيده و تمام عمرش را تو عيش وعشرت بوده . پاني بهش گفته بود همه جوره باهاش كنار بيا , به سنش نگاه نكن , او يك حيوان هار تنوع طلب است .
براي همين ساعت دو بعدازظهر كه از خواب پا شد بعد از حمام و درست كردن موهاش به ناخن هاي بلند دست و پاش لاك سياه , و روي آن ها را هم برق لاك زد . صبر كرد تا خشك شوند , تمام صورت و گردن و چشم هاش را با لوسيون پاك كرد , جعبه ي كرم پودرها را باز كرد , رنگ برنز را برداشت و مقدار مفصلي از آن را بر تمام پوست صورت , گردن , بالاي سينه , بازوها و حتي روي دست هاش ماليد و حسابي آن را ماساژ داد تا جذب پوست شود . ريمل سياه , رژ گونه ي آجري تيره , رژ لب قهوه اي و خط لب سياه زد , دوباره به چشم هاش ريمل و پشت چشمش سايه ي قهوه اي زد , سه باره ريمل زد , مداد مشكي كشيد . پشت گوش ها , روي سينه و دست هاش را عطر تندي زد كه تا يكي دو ساعت ديگر كه مي خواهد پيش يارو باشد بوش ملايم شده باشد . پاني بهش گفته بود اين عطر اين قدر تحريك كننده است كه هر وقت آن را مي زني هوس ارضا شده را در من بيدار مي كني .
روي هر لاله ي گوشش سه سوراخ بود , از بالا به پايين گوشواره ي ريز , متوسط و درشت نقره انداخت . انگشت هاي دستش را هم با انگشتري هاي نقره پوشاند , به گردن و پاي چپش هم زنجير نقره انداخت .
پيرهن دكلته ي كرم و صندل هاي قهوه اي پاشنه بلند و روي اين ها مانتوي قهوه اي كوتاه بالاي زانو پوشيد , و يك كيف كوچك قهوه اي نيز به دست گرفت .
ساعت پنچ عصر پاني با پرايد آلبالويي كه تازگي ها يكي از طرف هاش براش خريده بود آمد دنبالش . صداي بوق را كه شنيد رفت پايين .
پاني شيشه هاي ماشين را پايين كشيده بود و صداي ضبط را تا آخرين حدش بلند كرده بود و سيگاري گوشه ي لب داشت .
تا سوار شد , پاني يك نگاهي به سرتاپاش انداخت و گفت :
ـ نازي جون چه قدر جيگر شدي ! ببينم چي كار مي كني ها ! بايد همه جوره بهش حال بدي .
و بعد ماشين را روشن كرد و راه افتاد . نازي گفت :
ـ حالا مطمئني اشتباه نكردي ؟ نكند مثل آن دفعه سه بشود؟
ـ نه جونم , تو نگران اين جور چيزها نباش , فقط به اين فكر كن كه چه جور مي تواني نگهش داري , همين و بس !
ـ حالا چه مدلي هست ؟ كادو مي دهد يا پول ؟
ـ تا كادوش چي باشد ؟ ببين كدام به آن يكي مي چربد ؟
وقتي رسيدند پاني هم پياده شد و تا دم آسانسور رفت , توي آسانسور هم رفت , قد بلند بود و پر و قوي . دست هاي بزرگش را دور كمر نازي انداخت , او را به طرف خودش كشيد و محكم در آغوش گرفت , هر وقت اين كار را با نازي مي كرد يك چيزي تو دل نازي مي ريخت پايين . خواست لب هاي نازي را ببوسد كه نازي گفت :
ـ نه عزيزم , آرايشم به هم مي ريزد .
نازي موهاي شرابي اش را مرتب كرد و روسري اش را درآورد .
ـ برو خوشگله , طبقه هفتم شرقي . شب مي آم پيشت .
يارو وقتي در را باز كرد مست لايعقل بود و خانه در غباري از دود پنهان شده بود . آخ كه چه قدر دلش مي خواست . يك ماه مي شد كه ترك كرده بود ولي حالا كه بويش را شنيد يك حالي شد .
تا لباس هاش را درآورد , يارو از پشت بغلش كرد و خودش را چسباند بهش و از گردن شروع كرد به بوسيدن . نازي خودش را از بغلش بيرون كشيد , رفت طرف ميز و ليواني براي خودش ريخت . يارو گفت :
ـ چرا فرار مي كني , گربه ي ملوس ؟
داشت فكر مي كرد چه طور بايد نگهش دارد و چرا تو اين كار بي عرضه است . دلش مي خواست پاني رويش حساب كند . ليوان را گذاشت روي لبش كه يارو دوباره رفت طرفش , دستش را گذاشت روي گونه هاي ظريف و داغش , و بعد آرام آرام طرف گوش و گردن و بعد موهاي بلند و قرمزش را نوازش كرد .
تلخ بود اما خنك . پيش خودش گفت زود بروم سر اصل مطلب . براي همين تا يارو بغلش كرد , پرسيد :
- چند تا ؟
- هر چي تو بگويي خوشگله .
- صد تا .
- صد تا .
- برو بيار .
- بايد ببينم .
خنده ي كجي رو لبهاي يارو نشست و گفت :
- بايد ببيند .
بعد رفت تو اتاقي . نازي خوش حال كه بالاخره اين بار موفق شده , روي كاناپه ولو شد . يارو , با يك دسته اسكناس سبز تو دست هايش , از اتاق بيرون آمد و گذاشتش روي دامن نازي . ليوانش را تا ته سركشيد . پاي كاناپه ايستاد . ليوان نازي را دستش داد و گفت :
- بخور .
تا ته سر كشيد . يارو بلندش كرد و او را به خودش نزديك كرد . انگشت سبابه اش را روي لب هاي برجسته ي ناري كشيد و بعد لب هاي نازك قهوه اي اش را چسباند , طوري كه داشت بيش تر گاز مي گرفت تا بوسيدن . دستش را از پشت برد زير دامنش و باسنش را لمس كرد و كم كم برد جلو , و يكهو مثل ديوانه ها پيرهن را از بالا جر داد و نگاه كرد , رفت عقب , با صداي زيرش جيغ كشيد :
ـ كثافت , تو كه مثل مني . تو كه مثل مني . تو آشغال را چرا براي من فرستادند ؟ كثافت . كثافت .
لینک [1]
Recently by Maryam Raeesdana | Comments | Date |
---|---|---|
دار عشق | - | Nov 30, 2012 |
قفلی زدند بر دهانت | 12 | Nov 16, 2012 |
کویر تا ابد تشنه خواهد ماند | - | Nov 05, 2012 |
Links:
[1] //farsi.raeesdana.com/1980/09/blog-post_9148.html