در قسمت ششم روباه مکار به کنام شیر ها رفت و ماجرا را به شیخ الرئیس شیر ها گفت پلنگ بوی حمله شیران را شنید و آهو را از خطر آگاه کرد و خود به میدان کارزار رفت حماسه پلنگ و آهو. سرکار خانم پری دخت ...سپاسگزارم
********
رفت تا شاید که چون زنبورها
بوی گل را بشنود از دورها
********
بشنوید آن را که یک روباه کرد
ناروا بود آنچه او ناگاه کرد
رفت دنبال کنام شیرها
تا که نمامی کند از سیرها
گفت بر شیخ الرییس شیرها
سفرهی رنگین گشادم بر شما
ساعتی باید شما از بهر شام
رو بسوی طعمه بگذارید گام
جملگی آمادهی هرگونه رزم
یک زبان کردند با هم عزم جزم
شاه شیران گفت در هنگام جنگ
من به پایان میبرم عمر پلنگ
دیگران دنبال آهو میروند
هم خودش هم بچهاش را میدرند
گلهی شیران به قصد عزم جنگ
قصد و عزم جان آهو و پلنگ
رهسپار لانهی آهو شدند
عدهای بر قصد جان او شدند
********
بشنوید از کار آهو و پلنگ
آن جوان پاکباز و تیزچنگ
در میان بوتهها پنهان شده
پاسبان لانهی جانان شده
بوی شیران زا شنید از راه دور
غیرتش جوش آمد از احساس و شور
گوییا کرده تجاوز بیامان
بر حریم عصمتش بیگانگان
در خطر افتاده دو دلبند او
جان پاک همسر و فرزند او
آنچنان در خشم شد از این وحوش
کز تعصب خون او آمد به جوش
غرشی سر داد از عمق جگر
تا که آهو را خطر شد باخبر
همره فرزند خود چون تیر جست
رفت و از این مهلکه یکباره رست
بچه را مخفی درون بوته کرد
لرزلرزان تا سحر بیتوته کرد
********
کاش هرگز یک دم دیگر نبود
روز دیگر ... هفتهی دیگر نبود
آنچه دید آهو به چشم اشکبار
بر کسی هرگز نیارد روزگار
کاش فردا را نمیزاد آفتاب
ظلمت شب بر جهان میزد نقاب
لیک فردایی رسید و روز شد
داد از آن روزی که عالمسوز شد
همسر آهو رسید از گرد راه
زاین خبر دنیا به چشمش شد سیاه
روز دیگر رفت سوی خانهاش
همره فرزند و یار لانهاش
کنجکاوی دست بردارش نبود
احتیاط و حزم را از دل زدود
تا رسید آنجا که نزد خانه بود
محشری کبری در این غمخانه بود
پیکر بیجان و خونین پلنگ
پاره پاره خفته در میدان جنگ
کرده جانش را نثار عشق خود
این حدیث ماندگار از عشق خود
آنطرف چندین جسد در قتلگاه
جوی خون افتاده از شیران به راه
بچه آهو در کنار بچه گاو
رقص پا میکرد و با خود کنجکاو
گوییا میخواست بیدارش کند
بازهم همبازی و یارش کند
********
روبه مفلوک عاری از شرف
در میان دشت گنگ و بیهدف
همچنان دنبال لاشه مرده بود
گویی از قسمت همین را برده بود
رفت تا بار دگر در گوشهای
زین تملقها بگیرد توشهای
********
چشم آهو بود چون دریای خون
کرد رخسار نگارش لالهگون
آفرین بر یار او و سیرتش
خیس شد از اشک، آهو صورتش
میگذشت و دور میشد از پلنگ
همره فرزند و همسر منگ منگ!
این ندا آمد به گوشش از سروش
ای غزال چین به گوش جان نیوش
عشق را دیدی چه بازی میکند؟
شیشه را با سنگ همبازی کند؟
آزمونی بود عشقت با پلنگ
آزمونی در نبرد عشق و جنگ
عاقبت دیدی چه آمد بر سرش؟
مرگ شد جای تو آخر همسرش
هرکجا عشقی به مانع برخورد
قدرتش با پنبهای سر میبرد
حیف از این عشقی که دیگر دیر شد
دیر شد عشقی که عالمگیر شد
عشق پاک آن پلنگ و یار او
مانده در یاد از پلنگ و کار او
مرگ تلخ و دلخراش آن پلنگ
میفشارد قلب آهو را به چنگ
در دلش پیدا شد احساسی جدید
تا ابد در سینهاش خواهد تپید
********
کی پلنگی عاشق آهو شده
بندهی درگاه و کوی او شده
عشق اگر حاکم شود بر عالمی
جنگ و ویرانی گریزد زآدمی
عشق را دیدی چه بازی میکند
شیشه را با سنگ همبازی کند
عشق آهو را نماید دام او
چون عسل شیرین نماید کام او
چنگ و دندانی نماند بر پلنگ
تا به کار آید ورا هنگام جنگ
کینهها یکسر محبت میشود
ظلم و نفرتها مروت میشود
گر به کام عشق افتد ببر و شیر
برهی آهو شوند این دو دلیر
عشق اگر در سنگ خارا مینشست
شیشه هم سختی او را میشکست
آری آری عشق غوغا میکند
با محبت فتنه برپا میکند
با محبت رنگ دلهای سیاه
میشود رنگش سپید و سربراه
ببر باشد یا پلنگ و یا که شیر
با محبت میشود رام و اسیر
********
بشنوید از بازی چرخ دغا
این عروس پیر و با صد ادعا
بچه آهو پایکوبان میدوید
از سر گلبوته و گل میپرید
شاد و خوشحال و سبک چون شاپرک
بیخیال از شوخی تلخ فلک
از نوای بلبلان بر شاخسار
شادمانه میپرید از جویبار
از عسل شیرین تَـرَک روی زمین
طعم خوشبختی نباشد بیش از این
تا که آهوبچهای چون نور عین
عشق آموزد ز عشق والدین
**********
مادر از رویای شیرین پلنگ
با دل دیوانهاش میکرد جنگ
گوییا نی بچهای نی همسری
حال آهو بود حال دیگری
دل گسست از آنچه در اطراف بود
از نبات و از جماد و از وجود
از تعلقهای دنیا هر چه بود
جز غم جانان خود از دل زدود
حالیا او بیکس و درمانده بود
در خیالش تا ابد جا مانده بود
گامهایش قدرت رفتن نداشت
تا سبک گردد جهان را واگذاشت
آمد و آمد کنار نهر آب
با غم عشق و دلی پراضطراب
آمد و درد دلش با رود گفت
با عزیزان تا ابد بدرود گفت
آخرین دیدار را با یک نگاه
با بیابان کرد و بعد افتاد راه
لحظهای دیگر نشان از او نبود
گوییا در این گذر آهو نبود
********
بچه آهو روی گلها میپرید
آهوی نر آنطرفتر میچرید
ناگهان افتاد یاد همسرش
غافل از آنکه چه آمد بر سرش
نعرهی مردانهای از دل کشید
هرکجا سر زد ولی او را ندید
همره فرزند خود در بین دشت
دربهدر دنبال همسر گشت و گشت
تا رسید آنجا که او وامانده بود
رد پاهایی از او جا مانده بود
بو کشید از جای پای همسرش
او نمیداند چه آمد بر سرش
ساعتی با رد پای او دوید
هرکجا سر زد نشان از او ندید
شب رسید و سوی منزل شد روان
قتلگاهی که پلنگی داده جان
هیکل آهو هویدا شد ز دور
دیدنش مشکل شد از کمبود نور
لیکن آهوبچه مادر را شناخت
چارپا چون برق بر آن سمت تاخت
بعد از آن آهوی نر آنجا رسید
صحنهای زیبا و رقتبار دید
چشم آهو بسته بود و بس قشنگ
خفته در آغوش یارش تنگ تنگ
صورتش را رخ به رخ چسبانده بود
در کنار همسرش جان داده بود
بشنوید این را ز مردان بزرگ
میشود مثل فرشته خوی گرگ
پندهایی که بزرگان گفتهاند
پند نه ... جای سخن دُر سفتهاند
از فرآیند چنین پند بزرگ
آشکارا گردد این راز سترگ
با محبت میتوان بر دل نشست
رسم و آیین سبوعیت شکست
محمود سراجی
م.س شاهد
Recently by Mahmoud Seraji | Comments | Date |
---|---|---|
ترانه های فراق ۸ | 18 | Nov 27, 2012 |
ترانه های فراق ٧ | 23 | Nov 21, 2012 |
ترانه های فراق ٦ | 16 | Nov 15, 2012 |