مگی در تلاطم زمانه

با هر وزش باد خودش را به من می چسباند و من گرم می شدم


Share/Save/Bookmark

مگی در تلاطم زمانه
by hadi khojinian
19-Nov-2007
 

در هوای پائیزی به بلفاست رفتن مزه ای دیگر برایم داشت .پل دوست ایرلندی ام به استقبالم در ایستگاه قطار آمد . چمدان کوچک سیاهم را به دنبال خود کشیدم .آخر های ماه سپتامبر بود .پائیز دوست داشتنی از راه رسیده بود .برگ های نارنجی درختان در سراسر راه به روی زمین ریخته شده بودند .خورشید کم جان تر از روزهای قبل بود .مقداری از راه سوار کشتی شدم و در تلاطم دریا امواج شکسته می شدند و باد سرد وادارم می کرد که کت مشکی ام را تنم کنم.

در روی عرشه کشتی مگی با موهای کوتاه شده و صورت زیبایش کنارم نشسته بود و با هر وزش باد خودش را به من می چسباند و من گرم می شدم ! مثل همیشه با وقار و سنگین بود و رژ دوست داشتنی اش را به لبانش مالیده بود و عطر سال را به شال گردن و صورتش زده بود .وقتی از کشتی پیاده شدیم ماتیس دوست مشترک
فرانسویمان با ماشین به استقبالمان آمد .

وقتی به ایستگاه قطار بلفاست - دابلین رسیدیم از من جدا شدند چون مگی برای کنفرانس باید به دابلین می رفت و من بقیه راه را با به خاطر آوردن خاطرات مشترک سر کردم.پل چمدانم را پشت ماشین اش گذاشت و در طول راه خانه از کلیسای مقدس روح صلیب گفت که کار مرمت اش به پایان رسیده و حالا او کشیش ارشد کلیسا شده است و قرار است نامزدش النا از شیکاگو به بلفاست بیاید تا در ماه نوامبر با هم ازدواج بکنند .چشمان آبی خاکستری پل را خیلی دوست دارم چون همیشه آرامم می کند و موهای النا به نرمی پر قوست و قرار است که موهایش را کوتاه کند و برایم بالشی از مو درست کند .موهای النا تا قوزک پایش آمده و شستن هر روزه اش کار طاقت فرسایی شده !

به خانه ی پل می رسیم عطر گل های خانه مشامم را پر میکند .رنگ هر اتاق را به دلخواه النا رنگی متفاوت زده و تمام پرده ها را عوض کرده و خانه بوی بهشت به خود گرفته .سر در چوبی کلیسا را مرمت کرده بودند و ناقوس صد ساله را روغن کاری. اتاق مهمان را از طبقه ی اول به بالا منتقل کرده بودند و تلویزیون بزرگی در اتاق نشیمن خودش را نشان می داد آشپزخانه را به گوشه حیاط برده بودند و بساط باربیکیو را در گوشه باغ مرتب قرار داده بودن.

صدای فلوت و پیانو از اتاق مطالعه می آمد .شتابان به سمت صدا رفتم .وای خدای من ! سی دی موسیقی سر جیمز گالاوی را پل گذاشته بود. بی اختیار روی کاناپه نشستم و غرق رویا شدم .پل بی صدا پرده ها را کشید و شمع های روی میز را روشن کرد و از اتاق بیرون رفت ده ها بار ، گوشش کردم و هر بار بیش از بار قبلی آرام تر شدم.

پیشخدمت کلیسا ، مت ، در اتاق را به نرمی زد لیوان بزرگ چایی را روی میز گذاشت و بی سر و صدا بیرون رفت .مگی از دابلین زنگ زد .حالش خوب بود و جلسه خوب برگزار شده بود.از همه جای اروپا آماده بودند . مگی اولین دفتر شعرش را خوانده بود و اسقبال خوبی کرده بودند شادی در صدایش موج می زد .قرار شد شب را در خوابگاه دانشگاه بخوابد و با اولین قطار صبح به بلفاست بیاید.

پل را صدا کردم از باغ دواندوان آمد و گفت از موسیقی خوشت آمد .مگی سفارش کرده بود که حتما برایت بزارم.امیدوارم خوشت آمده باشد .بغلش کردم و گفتم آه ! پل نازنین چقدر تو خوب و مهربانی ! با شرم موهایش را مرتب کرد و گفت برای تو ما هنوز کاری نکرده ایم ! شام روی میز آماده بود .بعد از شام پل گفت می خواهی یک فیلم خاطره برانگیز برایت بگذارم وگفتم چرا که نه!

وقتی فیلم را گذاشت قلبم
برای لحظه ای از تپیدن ایستاد . فیلم ایستگاه قطار بالم در لندن و کافه ی کنار آندر گراند .همان جایی که برای اولین بار مگی را دیدم و با من اولین مشروب زندگانی اش را خورد .همان جایی که هر دو مست شده بودیم و راه برگشت به خانه را در آندر گراند گم کردیم و بعد به سینما رفتیم و فیلم دفترچه ی یادداشت را دیدیم و هر دو به تقلبد از فیلم وسط خیابان دراز کشیدیم تا با اولین ماشینی که از راه برسد بلند بشویم و در کوچه ها ی خلوت لندن بدویم .

وای ! مگی پس از آن شب از تمام خیابان ها و کوچه هایی که در آن دویده بودیم فیلم برداری کرده بود و حتی بطری مشروب را هم دور نیانداخته بود و در روی طاقچه اتاقش گذاشته بود .پل دست هایش را پل صورتش کرده بود و محو فیلم بود و من در میان موج های رنگارنگ متصاعد از چعبه تلویزیون خودم را گم کرده بودم و به احساس قشنگ مگی فکر می کردم که چقدر این زن مرا دوست دارد و من حواس پرت در میان کلمات و نوشته هایم خودم را زندانی کرده ام و از اطرافم هیچ خبری ندارم .

دست به میان موهایم زدم و سراسیمه از اتاق بیرون آمدم و پا به میان سبزه های باغ گذاشتم و در هوای نیمه سرد پائیزی شروع به نفس کشیدن کردم.

hadikhojinian.blogspot.com
Saturday, 29 September 2007


Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian