یک هفته قبل، یک هفته بعد

مشکل از این آخوندها نیست که دیکتاتورن. مشکل از مردم و فرهنگ دیکتاتور پرور ماست


Share/Save/Bookmark

یک هفته قبل، یک هفته بعد
by kawe
29-Jun-2009
 


یک هفته قبل از انتخابات رفتم ایران. سالها بود که در ایران سوار قطار نشده بودم. در واقع از چند سال قبل از انقلاب که بچه بودم و همراه مادرم چندین بار با قطار از آبادان که محل تولد و زندگی من بود به تهران رفتیم و برگشتیم. البته آبادان که ایستگاه قطار نداشت، باید میرفتیم خرمشهر که چسبیده به آبادان بود. حالا بعد سالها دوباره در ایران با قطار مسافرت میکردم. مدتهاست به خودم یاد داده ام که مقایسه نکنم. مخصوصاً مقایسه چیزهایی که میبینم و تجربه میکنم در ایران با سوییس. این یک قیاس مع الفارق است و اصلاً جایش نیست. چون غیر از ناراحتی و عذاب چیزی عاید نمیشود. سعی میکنم که هر چیز را با شرایط محیط خودش و امکاناتش مقایسه کنم تا کمتر غصه بخورم. بگذریم که در این حالت هم کم نیست شرایطی که غمم میگیرد.

این دفعه که از سوییس به ایران رفتم، برخلاف دفعات قبل که از همین سوییس بلیط ایران ایر را به مقصد کرمان می‌گرفتم، بلیطی تهیه نکردم. این هم پیشنهاد شهرزاد (دختر برادرم) بود که به جای هواپیما با قطار بریم کرمان. هر روز یک قطار از کرمان به تهران و یک قطار از تهران به کرمان می‌رود. شهرزاد تمام بلیط‌های یک کوپه را خریده بود. کوپه درجه دو که هر کوپه شامل شش مسافر است. هر بلیط به مبلغ شش هزار تومان که جمعاً میشود 36 هزار تومان، معادل 36 دلار برای یک کوپه دربست شش نفره برای یک مسافت بالای 1000 کیلومتر.

هوای اواسط خرداد حسابی گرم بود ولی کولرهای داخل هر کوپه چنان با شدت کار میکرد که داشتیم یخ می‌زدیم. درجه و کلیدی هم نداشت که بتوانیم کمی از شدت برودت کم کنیم و تنها راه چاره گذاشتن یکی از پتوهای داخل کوپه روی دریچه کولر بود. در تمام قطار کشیدن سیگار ممنوع است، ولی بین واگن ها میشد سیگاری‌ها را دید که در آن فضای کوچک کنار پنجره پکی به سیگارشان میزنند. در کوپه را میشد از داخل قفل کرد و پرده را هم کشید تا شهرزاد با لباس راحتتر و بدون روسری راحت باشد. هر واگن شامل چند کوپه است که یک نفر مسئول دارد برای پذیرایی با چای یا نسکافه. در ضمن همون سر شب به تعداد مسافرین بسته های پلاستیکی شامل ملحفه و روکش متکا را هم میاورد. پتو و متکا هم در یک ساک کوچک در کوپه هست.

به همان مسئول واگن هم میشود سفارش شام را هم داد که از رستوران قطار به کوپه میاورد. یا می‌شود مسقیم برای صرف غذا به رستوران رفت. قطار تهران کرمان همیشه در غروب حرکت میکند همین طور قطار کرمان تهران که بشود بخشی از این مسافت 14 - 15 ساعته را خوابید. شام خوردن در رستوران قطار، من و شهرزاد را به این نتیجه رساند، که دیگر هرگز غذاهای رستوران قطار را نخوریم. چه خوب میخوابه آدم در قطار با این تکان های گهواره‌وارش. صبح ساعت 7 به کرمان رسیدیم. برادرم سیروس آمده بود پیشواز و بردن ما به خانه. دوباره لحظات شیرین دادن هدایا و شکلات های سوییسی فرا رسید. از همان روزی که رسیدم، هر شب تا ساعاتی بعد از نیمه شب در آن هوای دلپذیر پر از ستاره کرمان به بهانه‌ی  تظاهرات برای نامزدهای ریاست جمهوری در حال بزن بکوب و رقص و شادی کردن در خیابان بودیم به همراه دخترهای برادرم و ده ها هزار جوان کرمانی.

آی تظاهرات کردیم و شعار دادیم و شادی کردیم که اون سرش ناپیدا.

اول می‌رفتیم ستاد احمدی نژاد و کلی پوستر و پرچم و مچ بند و سی دی می گرفتیم! و در کنار برادران متعهد و مکتبی عکس یادگاری می‌انداختیم!

بعدش می‌رفتیم ستاد موسوی و بعد از چند دقیقه ای مثل سبزی فروش ها بیرون می‌آمدیم. و آخرش هم میرفتیم ستاد کروبی که پایگاه اصلی و نامزد اصلی ما بود برای انتخابات و با بچه های هوادار کروبی با آهنگ‌های ساسی مانکن در حالی که پلاکاردهای عکس کروبی وکرباسچی دستمان بود حسابی قر می‌دادیم.

آخر شب هم عینهو عمله ای که از صبح تا شب بیل زده، خسته کوفته می‌آمدیم خانه که استراحتی کنیم و آماده انجام رسالتمان برای شب بعد بشیم.

چیزی که من را شدیداً تحت تاثیر قرار داد، درک عمیق دموکراسی بود که در بین جوانها میدیدم. در بلوار اصلی کرمان به طول چند کیلومتر، جمعیت موج میزد و همه در کنار هم و تنگ هم برای کاندیدادی مورد نظرشون تبلیغ می‌کردن و شعار می‌دادن. آنهم بدون کوچکترین درگیری یا برخوردی.

حتی شعارها هم بدون توهین و بی احترامی به کاندیدای طرف مقابل بودند. فقط بعضی مواقع شعارها کمی چاشنی طنز درش بود، که باز هم دلیلی برای شادی و سرخوشی بود. نه از نیروی انتظامی خبری بود و نه از گشت ارشاد. هرچه بود شادی بود و صلح و صفا.

در همان روزهای قبل از انتخابات سعی میکردم که از طریق اینترنت کمی به اخبار غیر از رسانه‌های داخل ایران دسترسی پیدا کنم، ولی سرعت اینترنت هر روز کمتر و کمتر می‌شد. از طریق خط اینترنت توی خانه که هنوز همان روش اینترنت نفتی دایال آپ است، اصلاً امکان نداشت که بشود به اینترنت وصل شد. یکی از جاهایی که می‌شد به اینترنت با سرعت کمی بهتر وصل شد لابی هتل پارس کرمان است، که در تمام هتل اینترنت وایرلس دارد. لپ تاپ را برمی‌داشتیم و میرفتیم هتل و ضمن اینکه جای آرامی هست برای کمی نشستن و نوشیدنی خوردن و دیدار دوستان، امکان استفاده از اینترنت هم مهیا است. اینترنت هتل پارس هم هر روز کندتر و کندتر شد تا جایی که روزهای بعد از انتخابات، حتی دیگر نمی‌شد ایمیل‌ها را هم خواند و یا فرستاد. یک بار در همان هتل به چند نفری که پیشمان بودند گفتم که اینجا هم اینترنتش نفتی شده که جواب شنیدم که: - مثل اینکه از قافله پرتی، اگر نفتی بود که خوب بود، به این دیگه میگن اینترنت ذغالی نه نفتی. تازه اگر صبر ایوب داشتی و بعد از یک کلیک برای باز شدن سایتی، و صرف چندین چای و قهوه و نوشیدنی، صفحه‌ی اینترنت باز میشد، با پیام معروف این سایت فیلتر است مواجه می‌شدی.

از یک روز قبل از انتخابات هم به کلی فرستادن اس ام اس در ایران تعطیل شد و تا یک هفته بعد از انتخابات که از ایران خارج شدم هم راه نیافتاد.

در تهران هم بعد از اینکه نتایج را اعلام کردند و تظاهرات خیابانی بر علیه نتایج انتخابات شروع شد، هر روز از ساعت پنج بعد از ظهر تا نیمه شب، به طور کلی خطوط ارتباط تلفن همراه قطع بود.

روز انتخابات هم مثل بچه آدم سرمان را انداختیم پایین و کله سحر پاشدیم رفتیم نزدیکترین حوزه رای گیری. وقتی رسیدیم دیدیم که حدود صد نفری سحر خیزتر از ما در صف، آنجا ایستاده‌اند‌. هوا آفتابی و گرم بود و صف به حیاط مدرسه ادامه پیدا کرده بود. در صف هم کلی با هم صفی‌ها مراوده و مباحثه دوستانه داشتیم. جمعاً دو نفر از نیروی انتظامی آنجا بودند. مدتی از ایستادن ما در صف نگذشته بود که دیدم یکی از ماموران انتظامی به سمت صف خانم‌ها رفت و یکی هم به سمت صف آقایان آمد و همینطور که کنار صف عبور میکرد می‌گفت: - اگر کسی هست که به علت کهولت یا مریضی نمی تواند در صف بماند، میتواند خارج از نوبت به داخل ساختمان برای رای گیری برود. به نزدیک من که رسید، به او گفتم: - حالا همه مریض میشن و ناتوان... پلیس جوانی بود و با شنیدن این حرف نابخردانه از من، نگاه عاقل اندر مریخی به من انداخت و با صدای آرامی گفت: - نه اینطور نیست بعد هم بدون اینکه به نگاه شرمسار من توجه‌ای کند به راه خودش ادامه داد و با صدای بلندتر سئوال خودش را از بقیه تا ته صف ادامه داد.

در کل دو خانم از صف خانم‌ها که یکی خانمی پا به ماه بود و یک خانم مسن، و از صف آقایان هم پیرمردی عصا زنان پشت سر او به داخل ساختمان رفتند.

خلاصه نوبت به ما رسید که همراه برادرم سیروس وارد ساختمان شویم. در داخل ساختمان و فضای نسبتاً بزرگی که وجود داشت، پنچ شش تا میز را کنار هم قرار داده بودند و پشت میزها هم همگی خانم‌ها بودند و جلوی دو نفرشان کامپیوتری قرار داشت و بقیه هم کلی کاغذ و مهر. چند نفری هم سر پا ایستاده بودند و به گوشه‌ی لباسشان یک پلاکارد کوچک نصب شده بود. هنوز چند نفری جلوی ما بودند تا ما به اولین میز برای دادن شناسنامه برسیم. فرصتی بود که حس کنجکاوی خودم را کمی ارضاء کنم. سراغ دو نفر از آنها رفتم که کنار هم ایستاده بودند رفتم و پرسیدم: - ببخشید شما اینجا وظیفه‌تان چیست؟ یک از آنها گفت که نماینده کروبی است ودیگری هم گفت که نماینده موسوی است و کار نظارت بر صندوق را به عنوان ناظر نامزدها بر عهده دارند. پرسیدم پس نماینده آقای احمدی نژاد کجاست؟ خانم جوانی که چند قدم دورتر ایستاده بود و صحبت های ما میشنید، کمی جلو آمد و گفت: - من هستم و در خدمتم. پرسیدم پس نماینده آقای رضایی کجا هستند؟ گفتتند که در این شعبه ایشان نماینده‌ای ندارند. من که نگرانیم از سئوال کردن و فضولی کردن برطرف شده بود و حس می‌کردم که کسی از سئوال‌های من ظاهراً ناراحت نمی شود و بهش بر نمی‌خورد، سراغ چند نفر دیگر که در گوشه‌ی دیگری از سالن بودند رفتم و سئوالم را تکرار کردم. خلاصه تحقیقات مستند من این بود که، سه نفر هم از نمایندگان شورای نگهبان بودند، یک نفر از استانداری و یک نفر هم از فرمانداری.

از نمایندگان شورای نگهبان پرسیدم: - شغل شما چی است، نماینده شورای نگهبان بودن که شغل یکروزه‌ی امروز شماست؟ هر سه گفتند که در کمیته امداد امام خمینی کار میکنند.

همین موقع یکی از خانم‌هایی که پشت میز اول نشسته بود من و برادرم را صدا زد که نوبت شماست.

من شناسنامه ام را تحویل دادم. ازم پرسید: - کارت ملی گفتم: - کارت ملی هنوز ندارم ولی شماره‌اش در پاسپورتم هست. (آخه یک سال نیم پیش که اعتبار پاسپورتم به پایان رسیده بود به سفارت ایران  در برن مراجعه کردم و تقاضای پاسپورت جدید کردم. گفتند که برای پاسپورت جدید باید کارت ملی داشته باشی. گفتم ندارم. گفتند خب باید برای هردو تقاضا بدی. من هم تقاضا دادم و هزینه هر دو را هم پرداختم. پاسپورتم آمد، ولی هنوز از کارت ملی خبری نیست)

القصه، خانمه شناسنامه و پاسپورت را گرفت بعد از نوشتن چیزهایی در فرمی که جلوش بود به میز بغلی داد و او هم در کامپیوتر چیزهایی وارد کرد و... تا آخرین نفر که بعد از اینکه من برگه‌ای را انگشت زدم، برگه رای را به من داد. چه احساس عجیبی داشتم. برای اولین بار در عمرم رای میدادم. دادم، اونهم چه دادنی. به یک آخوند. از آنجا که آمدیم بیرون احساس سرزندگی و سبکبالی و نشاط میکردم. هی به انگشتم که به جوهر آبی رنگ استمپ آغشته شده بود نگاه میکردم. فکر میکردم که شاخ غول قصه ها را شکونده‌ام و کاری کرده‌ام کارستان.

شب که شد، شمارش آرا از تلویزیون شروع شد ......... (این بخش به خاطر یاد آوری تالمات خاطر و دوباره به خاطر آوردن آن لحظات تا پایان روز شنبه حذف میگردد)

تشنه اخبار بودم که ببینم چه خبر است. رسانه‌های داخلی که تکلیفشون روشن بود. رفتم سراغ تلویزیون‌های ماهواره‌ای. خوشبختانه در خانه برادرم هم مثل خودم در سوییس تمام کانال‌های فارسی زبان را که از آمریکا پخش می‌شود را حذف کرده بودند. فقط مانده بود چند کانال موزیک ایرانی و چند کانال انگلیسی زبان و تلویزیون صدای آمریکا و بی‌بی‌سی فارسی. تلویزیون صدای آمریکا که فرق زیادی با تلویزیون‌های جهموری اسلامی ندارد. فقط با این تفاوت که اونا از اون ور پشت بام افتاده‌اند. غیر از یکی دو تحلیل‌گر که صحبت‌هایشان تا حدی قابل شنیدن است، بقیه تعدادی فسیل از نسل دایناسورها هستند که غیر از رنگ سیاه و سفید، چیز دیگری نمی‌بینند. پس تنها میماند بی‌بی‌سی فارسی. آن‌هم از دم غروب که شروع میشد همراه با پارازیت زیاد بود و تصویر شطرنجی می‌شد. به برادرم گفتم که فکر میکنم دیش شما تنظیم نیست. قرار شد تنظیمش کنیم  و من هم با اتکا به دانش خودم در این زمینه با پس زمینه سوییس کوالیتی دست به کار شدم. قرار شد برادرم کنار تلویزیون بایستد، یک نفر در بالکن قرار بگیرد، یک نفر کنار لبه پشت بام و من هم کنار دیش برای جابجا کردنش. یکی دو سانت دیش را به چپ و راست می‌چرخاندم و به شخص تقویت صدا در لبه بام می‌گفتم بپرس خوب شد. او هم داد میزد خوب شد؟ و نفر مستقر در بالکن پیغام را به برادرم می‌رساند. نتیجه هم از طریق برادرم ولی در جهت عکس ارسال پیام قبلی به من می‌رسید. بعضی مواقع هم به علت تاخیر در ارسال و وصول پیام، نمی‌فهمیدم اینی را که می‌شنوم، خوبه خوبه دست نزن، مال اون یکی دو سانت تغییر به چپ بوده یا راست. خلاصه بعد از یک ساعتی حنجره دریدن و خاک و خلی شدن عطایش را به لقایش می‌بخشیدیم و به همان چند کانال انگلیسی یا آلمانی رضایت می‌دادیم. بعد از اینکه این ور رفتن با دیش را دو سه روزی امتحان کردیم و نتیجه نگرفتیم، دختر برادرم که از این تئاتری که چند روز بود در می‌آوردیم کلافه شد و گفت بزارید من به یکی دو تا از دوستانم زنگی بزنم و بپرسم که آیا آنها هم این مشکل را دارند یا نه. که معلوم شد که آنها هم همین مشکل را دارند و این اصلاً ربطی به تنظیم دیش و رسیور ندارد، بلکه مشکل از پارازیتی است که روی کانال بی‌بی‌سی فارسی و تلویزیون صدای آمریکا می‌اندازند ناشی می‌شود. البته بعد از چند روزی، دیگر به کلی این دو کانال حتی با پارازیت هم پخش نمی‌شد. یعنی تمام منابع خبری خارج از ایران کشک.

شنبه شب یک روز بعد از انتخابات بود که دیدم دلم برای اون یک هفته شب بیداری و بزن بکوب در خیابان ها تنگ شده. دلم میخواست دوباره برم جلوی ستاد کروبی و همراه دوستان جوانی که پیدا کرده بودم، دخترها پسرهای پر نشاطی که یک هفته هر شب دور هم جمع میشدیم، دوباره با آهنگ های ساسی مانکن بزنیم و برقصیم. با شهرزاد (دختر برادرم) رفتیم آنجا. در ستاد بسته بود و سوت کور.

روز یکشنبه خبر دادن که معترضین به نتایج انتخابات، قراره در میدان اصلی شهر کرمان (که اسمش میدان آزادی است) دست به تظاهرات بزنند.

عصری که شد با شهرزاد رفتیم به آن سمت. هر چه به میدان نزدیکتر می‌شدیم سروصدای مردم را از آنجا بهتر می‌شنیدیم. تعداد آدمهایی که خلاف جهت ما سعی می‌کردند از میدان دور شوند بیشتر و بیشتر می‌شد.  هر چند قدمی که نزدیکتر می‌شدیم، تعداد کسانی که ما را از نزدیک شدن به آنجا برحذر می‌کردند بیشتر می‌شد. کامله مردی به کلی راه ما را سد کرد و با اصرار از ما می‌خواست که به آن سمت نرویم. ولی من می‌خواستم واقعاً برم در مرکز درگیری‌ها. حالا نه اینکه خیلی شجاعم. نه، علتش اینه که بعد از ربع قرن زندگی در سوییس که بالاترین هیجان زندگی این مردم (و هم چنین من)، شده چند دقیقه دیر کردن اتوبوس شهری، دیگه حس میکنم آدرنالین خونم کپک زده و احتیاج به کمی هیجان دارم. شهرزاد هم که دختر جوانی پر از شور نشاط است، سرش درد میکند برای این جور هیجان‌ها. پس برای رفتن به دنبال کسب هیجان، در معیت عموجونش، مبرا از مواخذه پدر و مادر است. گفتم بریم جلو؟ گفت بزن بریم. دیگه رسیده بودیم به مرکز درگیری ها، آدم بود که از پس وپیش وعقب وجلو می‌‌دوید و در می‌رفت. یک عده هم در حین سنگ پرانی فریاد میزدند: - مرگ بر دیکتار، مرگ بر دیکتاتور - موسوی موسوی رای منو پس بده - ........ - .......

چشمت روز بد نبینه، از یک طرف سنگ بود که در هوا پرواز میکرد، از طرف دیگه باتوم بود که توی هوا میچرخید و میامد جلو. آقا ما را میگی، احساس کردم که عقربه آدرنالینم چسبیده اون آخر و چیزی نمونده از چشمام به خاطر وجود گاز اشک آور، آدرنالین بریزه بیرون. یاد اون حکایت افتادم که از بابایی می‌پرسند: - اگر در جنگلی یک دفعه با یک شیر گرسنه و درنده مواجه بشی، چه قدم هایی برمیداری؟ طرف هم میگه: - قدم های بسیار بلند در جهت خلاف حرکت شیر

و این اقدام دقیقاً همانی بود که من و شهرزاد به آن دست زدیم. قدم های بسیار بلند در جهت خلاف حرکت سنگ ها و باتوم‌ها. بعد از اینکه به جای امنی رسیدیم و نفسی تازه کردیم، به خود گفتم: - برادر، بهتره نگران ترشح غده مولد آدرنالینت نباشی، همان که اتوبوس شهری در  زوریخ دو دقیقه دیر میکنه و فکر میکنی آسمون به زمین رسیده و خواهر و مادر مسئولین اتوبوسرانی شهر زوریخ را مورد عنایت قرار می‌دی برات کافیه. بیشتر از این رودل می‌کنی.

خلاصه به روز سوم نرسیده بود که دیگه خبری از ناآرامی و اعتراض خیابانی در شهر کرمان نبود. و یا حداقل من ندیدم. دوباره زندگی مردم به روال عادی خودش برگشت.

پنجشنبه، یعنی پنج روزبعد از انتخابات بلیط قطار گرفتیم به مقصد تهران، همراه شهرزاد. برگشتمان کمی مجهزتر از رفتنمان بود. برای شام همراهمان نان و پنیر لیقوان بردیم به همراه مقدار متنابهی میوه و تنقلات. لپ تاپ شهرزاد و تعدادی فیلم هم برداشتیم. باز هم یک کوپه دربست گرفتیم. راستی در همون سفر آمدن به کرمان با قطار متوجه شدم که قطاری که سوار شده ایم، و ما کوپه درجه دو را گرفته ایم، کوپه درجه یک ندارد. کل قطار یا درجه یک است یا دو. قطار درجه یک، یک روز در میان بین کرمان تهران حرکت میکند. بعد از خوردن شام سه تا فیلم پشت سر هم نگاه کردیم تا حسابی چشمامون هم قرمز شود و هم خواب آلود. جمعه صبح رسیدیم تهران. دختر دیگر برادرم همراه شوهرش به راه آهن تهران آمده بودند برای بردن ما به خانه. در مسیری که میرفتیم، در تهران شلوغ، زندگی در جریان بود و هر کسی به دنبال دغدغه و مشغله خودش. بعدازظهر را با دیدن یک دوست، ساعتی را سپری کردیم و سپس قرار با دوست دیگری در دربند. با اتوبوس به تجریش رفتیم و از آنجا با یک سواری خط کرایه‌ای به دربند. راننده که جوانی بود تا راه افتادیم راجع به سخنان رهبر که همان روز ایراد کرده بود و صریحاً از آقای احمدی نژاد پشتیبانی کرده بود، انتقاد کرد. معتقد بود که در شمارش آرا تقلب شده و از انتخاب مجدد احمدی نژاد حسابی مکدر بود. مردی که کنار ما در صندلی عقب نشسته بود هم با اینکه نوع لباس پوشیدنش و مدل ریشش نشان از مکتبی بودنش میداد هم با راننده هم عقیده بود. شخصی که در جلو نشسته بود و  لباس کردی به تن داشت، گفت: - نه، اصلاً تقلبی در کار نبوده و انتخاب آقای احمدی نژاد کاملاً درست بوده و حقش بود. خود من به او رای دادم و دو میلیون از مردم سنندج هم به او رای داده‌اند.

لحظه‌ای فکر کردم که الان است که جنگ مغلوبه شود و راننده و شخصی که کنار ما نشسته بود داد و فریاد کنند و حالش را حسابی بگیرند. بر خلاف تصور من اول راننده و بعد شخص کنار من شروع کردند با مهربانی و مستدل او را قانع کنند که اصلاً سنندج دو میلیون آدم واجد شرایط رای دادن ندارد و بر فرض داشتن هم که همگی به آقای احمدی نژاد که رای نداده‌اند.

تا به دربند برسیم بحث این سه نفر در کمال آرامش و به دور از تنش ادامه داشت. شاید شانس داشتم که در طی این دو هفته شاهد درگیری غیر دموکراتیک مردم با هم نبودم. یا اینکه واقیعت جامعه شهری ما همین است که من چند نمونه‌اش را دیدم. دیدم که چطور مردم، مخالف عقیده خودشان را تحمل میکنند و سعی میکنند با منطق و استدلال جوابگو باشند. در دربند و جلوی مجسمه کوهنورد پیاده شدیم. دوستم را که منتظر ما بود ملاقات کردیم و سه نفری به سمت بالا قدم زنان راه افتادیم. باز هم جوان های پرنشاط در کنار هم، دختر و پسر دست در دست همدیگر. بساط میوه فروشی‌ها با چراغ‌های پرنورشان، هله هوله فروش‌ها با انواع و اقسام لواشک‌ها، رستوران‌ها با میز و صندلی‌های رنگی، تخت‌های مفروش شده برای لختی نشستن و چایی نوشیدن، و چند توریست در این میان. همگی نشان از جریان زندگی میداد. بعد از صرف چای، طبق قولی که من و شهرزاد به هم داده بودیم. قرار شد که سه تایی بریم به دیدن فیلم «در باره الی». سینما شهر فرنگ سابق که حالا شده آزادی و شامل چندین سالن سینما است مقصد ما بود. وقتی رسیدیم دیگر برای سانس 9 شب جا نبود و برای ساعت 11 شب هم اگر کمی دیر رسیده بودیم شاید دیگر بلیطی نبود. چقدر این سینما مدرن و شیک است. و مردمی که سینما آمده بودند از خود سینما مدرن تر و شیک‌تر. ساعت یک بعد از نیمه شب دوستم ما را به خانه رساند. همه چیز در آرامش و صلح و صفا. غافل از اینکه همان روز در تهران چند نفر در تظاهرات بر علیه نتیجه انتخابات کشته شده بودند. روز بعد، شنبه صبح به مقصد فرودگاه راه افتادیم. ساعت 9 فرودگاه بودیم و من ساعت 11 پرواز داشتم به مقصد سوییس. بعد از خداحافظی و تحویل بار و عبور از قسمت کنترل پاسپورت، دیدم هنوز کلی وقت دارم یادم بود پارسال در همین فرودگاه امام خمینی، وقتی پرسیدم که آیا جایی برای کشیدن سیگار هست، با جواب منفی مواجه شدم. با این حال ایندفعه هم پرسیدم و گفتند که بله یک کاف تریا در طبقه پایین هست که میشه سیگار کشید. اصلاً خاطره خوبی از این فضاهایی که برای کشیدن سیگار در فرودگاه ها یا مجتمع های خرید وجود دارند ندارم. معمولاً شبیه اتاق اعدام با گاز هستند. در یک فضای کوچک، 20 - 30 نفر دارند سیگار میکشند و سیستم تهویه هم زورش به این همه دود نمی‌رسد.

یادم به فرودگاه دبی افتاد که اتاق سیگاری ها دقیقاً از همان اتاق های اعدام با گاز بود که وقتی در را باز کردم اول به یک دیوار از دود برخوردم و از همان دم در در میان مه غلیظی از دود به سختی میشد آدم هایی را که آن تو بودند را دید. فوری در را بستم و گفتم بمیرم هم حاظر نیستم حتی سی ثانیه اون تو برم. با این پیش فرض به محلی که آدرس داده بودند رفتم. سالن نسبتاً بزرگی بود که در انتهای آن یک بار بود و دو لنگه در بزرگش هم باز بود. خبری هم از اون بوی گند سیگار مونده هم درش نبود.

همون دم در روی یکی از دو صندلی که کنار میز کوچکی بود نشستم و سیگار 57 خودم را در آوردم روشن کردم. چند نفری بیشتر اون تو نبودند. خانم مسنی که به زحمت راه میرفت وارد شد و  روی صندلی خالی میزی که من نشسته بودم نشست. با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود ولی بسیار شیک لباس پوشیده بود. تا نشست با صدای بلند طوری که آن چند نفر دیگری هم که در میزهای کنار ما نشسته بودند بشنوند شروع کرد به گله گذاری.

- این آخوندها چی از جون ما میخوان، کی شرشونو کم میکنند و برن، آبرومونو بردن. یادش به خیر شاه، چه احترامی داشتیم در خارج از ایران، خودم یادمه وقتی میرفتم اروپا هر بانکی که میرفتم و پول ایرانی میدادم برای تعویض، با کلی عزت و احترام با ما ایرانی ها برخورد میکردند. ما 2500 سال تاریخ داریم، حالا یک مشت آخوند شپشو اومدن تاج و تخت کورش و داریوش را تصاحب کردند. آقا اینا همه دیکتاتورن...

حیفم اومد سیگارمو نصفه خاموش کنم و خودمو از شر شنیدن از حرف ها رها کنم. یواش یواش دیدم که داره حالم بد میشه از شنیدن این حرف های کلیشه‌ای که بیشتر آدم از این تلویزیون های لس آنجلسی میشنوه. اولین چیزی را که در جیب پیراهنم بود را از جیب در آوردم که چیزی نبود جز بوردینگ کارت سوار شدن به هواپیما، و الکی شروع کردم مثلاً به خواندن آن. حداقل برای اینکه متوجه بشه که من یکی به حرفهاش گوش نمیدم. ولی او داشت به حرفهاش ادامه میداد.

- این چه مملکتی است که برای ما درست کردن، همین الان دویست هزار تومن از من اضافه بار گرفتند.  اگر یک آخوند یا بچه آخوند بود که به جای اضافه بار گرفتن، بارشو رد میکردن و با کلی عزت و احترام هم بدرقه اش میکردند.

اومد پکی به سیگارش بزنه که همین وقفه کوتاه باعث شد که از میزی که پشت سر من بود صدای یک نفر را بشنوم که مودبانه گفت: - خانم شما اضافه بار داشتید و اضافه بارتان هم از حد قابل بخشش که معمولا 5- 6 کیلو هست بیشتر بوده . خب طبیعیه که ازتون اضافه بار گرفتند. هر جای دیگه دنیا هم بودید و با هر خط هواپیمایی هم که میخواستید پرواز کنید، این اضافه بار را ازتون میگرفتند. این نه ربطی به حکومت داره، نه به آخوند، این قانون یاتا است که همه شرکت‌های هواپیمایی ملزم به رعایتش هستند. گذشته از این حرف ها، مطمعن باشید چه من، چه همکارهای من، معمولاً 5- 6 کیلو اضافه بار را ندیده میگیریم، ولی اگر با یک آخوند یا بچه آخوند مسافر مواجه بشیم، یک کیلو هم نمی‌بخشیم، از همون یک کیلو اضافه بار اول، اضافه بار را می‌گیریم.

تازه من سرم را برگرداندم ببینم این کیه که این حرفها را میزنه. دیدم یکی از کارمندهای ایران ایر است که با اونیفورم کاری اونجا نشسته و سیگارشو میکشه. یک آقای دیگری که حدوداً بالای 70 سالی داشت و  میز کناری نشسته بود و در تمام این مدت فقط داشت گوش میداد، به آرامی گفت: - اجازه هست که من هم چیزی بگم؟ که من نفهمیدم این اجازه را اصلاً از کی داره میگیره. و بلافاصله ادامه داد، که از اینجا به بعد مخاطبش خانم مسنی بود که سر میز من نشسته بود: - ببینید خانم، شما که میگید اینا دیکتاتورن، من حرفی ندارم. ولی از کورش و داریوش هم دفاع نکنید. اونها هم دیکتاتور بودند. همه پادشاه های ما دیکتاتور بودند. اصلاً چه معنی داره یک نفر که اسمش پادشاه هست به جای همه مردم تصمیم بگیره، مگر کورش وداریوش غیر از این بودن. اونها هم چون شاه بودن به جای همه تصمیم میگرفتند. اگر این دیکتاتوری نیست پس چه است؟ کدوم دوره از تاریخ ما را سراغ دارید که دیکتاتوری نبوده است؟ کدوم دوره از تاریخ ما را سراغ دارید که مردم ما رهبران حکومت را خودشان انتخاب کرده باشند؟ کدوم دوره از تاریخ ما را سراغ دارید که سرنوشت مملکت را مردم تعیین کرده باشند؟ مشکل از این آخوندها نیست که دیکتاتورن. مشکل از مردم و فرهنگ دیکتاتور پرور ماست. فرق تمام این دیکتاتورهایی که در تمام طول تاریخ به این ملت حکومت کرده‌اند فقط در اینه که، بعضی هاشون دیکتاتورهای ظالمی بودند و بعضی هاشون کمی مهربان‌تر.

و قبل از اینکه کسی جوابی بدهد، سیگارش را خاموش کرد و عصایش را برداشت و رفت.

بعد از رفتنش هم کسی دیگر چیزی نگفت. نگاهی به ساعت کردم دیدم من هم موقع رفتنم است. چند ساعت بعد هم در زوریخ بودم و در خانه‌ام. روی مبل دراز کشیدم و سعی کردم تمام وقایع این دو هفته در ایران، حرفهایی که شنیدم و چیزهایی که دیدم  را یک بار دیگر مرور کنم.

بعد پاشدم کامپیوتر را روشن کردم رفتم سراغ خبرها از ایران. بمب باران شدم وای خدا، چقدر خون، چقدر گلوله، چقدر باتوم... و چقدر ندا... ترسیدم ... بی خبری خوبه؟


Share/Save/Bookmark

Recently by kaweCommentsDate
برای زنم پاسپورت صادر میکنید؟
8
Jul 13, 2009
دادن
32
May 29, 2009
بابا
8
Sep 19, 2008
more from kawe
 
default

COMMENTS ABOUT BADRALSAADAT

by moftaki on

Just Google her name and you'll find out that at one time starting in year 2000 she used to live in Spartanburg, SC, but now she practices as a pediatrician in Monroe, WA. and lives in Woodinville.


Mehdi

KouroshS:...

by Mehdi on

I have to complain that about 3/4 of your response consists of sarcasm, name-caling and meaningless assumptions about me. But fine.

The reasn I asked that question was to get you to think what is the difference between you and whoever you consider is evil. But I don't think I was successful.

It seems that you have this idea that some people are evil and some are angels and there are no shades of gray in between. One of my goals is to break this assumtion, as I think it is an incorrect assumption that leads to many mistakes. I think this how all useless and destructive "holly wars" have started. 

In your fifth paragraph you say, "... It is about their demented and outmoded and ancient and caveman - fashion policies that controls every detail aspect of private and public lives of iranians. Yes, That is what is EVIL. ..."

I'd like you to spend a few seconds thinking and then answer me what made them that way and why you are not that way. I have seen a lot of people who don't understand "those guys" and only make a lot of assumptions about them, which again, could lead to destructive and damaging holly wars.

I see a lot of people who look down on Iranians living in rural areas, villages, etc; they look down on uneducated Iranians; they look down on Iranians who have been raised in a very strict Muslim family and have been practically brainwashed. But these complainers ASSUME that they themselves are better and have a God given right to be superior. They seem to be completely ignorant as to how it was that they came to such a place of superiority. A lot of these people are now intellectually and otherwise superior simply because the uneducated paid for their lifestyle!!!! Maybe you yourself, had a grandfather who was a "smart businessman" and basically ripped off a lot of these uneducated people and enslaved them and made a lot of money, which eventually paid for your education in US, which helped make you so intellectually superior. But now you don't see why you should care about that uneducated rude person! Do you see what I am trying to say?

If you follow this logic, you will see that there is practically nobody on Earth who is evil. People ACT evil sometimes, because their education and way of upbringing tells them they should. But a truly superior individual can reason with such people and get them to see a better way out. An intellectually weak person will only mock them, laugh at them and see it beneath himself to bother and resorts to force, eventually. When people resort to force, fighting and antagonism, they have already admitted that they are not in control anymore! 


default

a match made in heven

by Rok goo (not verified) on

Mr kaveh
you'v been invited to sofreh aboul fazl by badralsadat madani for a review of satanic verses and filing your log book for travel expenses.
Cheers


default

Confusion? LOL oh... ok. whatever make you happy Partner.

by KouroshS on

Gee, mehdi. I don't know which one of those extremely relevant and clearly defined questions did you want me to answer first? Should i start with the meaningless and insipid reference to Kourosh the great and explain to you what makes ME so un-evil, especially given tha fact that this has nothing to with me ? It is not about being Unable to consider your so-called questions, it is that I CHOOSE not to engage myself in drivel, or questions that contain completely rediculous points.  You do understand. do you not? And again, in the beginning of this post you get yourself wrapped in a very meaningless and totally pointless sarcasm. Gosh!

Akhe baba jan. This question has been asked and has been answered just about a zillion times and you are still asking it? It is obvious that you are using this as a diversionary tatic. 

But since you insist on hearing the answer yet one more time...

No. it is not About the problems people have had since 10,000 years ago.

No. It is not about the Tradition of Islam, the pure and docile and silent version of islam that has been respected by your grandma, my grandma and our collective families. And NO, it is not about your sister's personal life either (do you really get angry when that happens? )

Yes. it is about the Ozma. yes it is about AN. It is about their demented and outmoded and ancient and caveman - fashion policies that controls every detail aspect of private and public lives of iranians. Yes, That is what is EVIL. When they show unnecessary roughness in punishing and repressing an intentionally designed peaceful demonstration. When they invade private residences and arrest Journalists and ordinary people. I asked you this question in my previous post too, which you "WERE UNABLE TO CONSIDER" and instead of giving a logical and convincing response, you came back with yet more convoluted, martian style jibber-jabber.

 There, Is it clear now? Idrew the line for you. Happy now?  do you see it? WIll you be posing the same question in many more blogs and articles to come in the future???????? Something tells me that yes you will!

Yeah, You know, it would be a nice idea if you stopped right here and not ask me the next question, Because frankly i don't think even you know yourself what you are accomplishing and where you are going and what you are trying to prove here. So yeah. By all means do Stop, Good idea!Go freshen up,  Gather your thoughts, Organize them and give it another shot.

 


Monda

Thanks kawe!

by Monda on

I enjoyed your clarity and honesty in this piece. Looking forward to reading more of you. 


Mehdi

KouroshS: I can see your confusion

by Mehdi on

It is actually kind of funny how you are unable to even consider the question! How could it be that our Kourosh The Great is not as great as he thought after all? Not possible! So there must be something wrong with the question entirely! Yeah, let's not even think about it. 

The question is not that hard to understand. You seem to claim that there is an evil regime in Iran and every single problem anyone has ever had or today has in their entire life is fully and completely because of this evil regime. Even problems people had 10,000 years ago is apparently because of this "evil regime." Of course, nobody on this site has been able to clearly define what this "evil regime" means. Who are they? Is it Khamenei? Is it Ahmadinejad? Is it anybody who works at Basij or Sepah? IS it my grandma who thinks Seyeds must always be respected no matter what they do or say? Is it me who gets mad at the thought of my sister having a boyfriend? I mean what is the precise deinition of this "evil regime?" Where do we draw the line? 

If we ever get around this obstacle of defining this "evil regime," the next question is why are they evil? Is it because they were born evil? Maybe I should stop here and not ask you the next questions. 


Anonymous111

Wow Mehdi - Thank You

by Anonymous111 on

"There is no "evil regime." There is no  evil anything. There is just simply lack of education, lack of contact with the outside world. And if we fix that, the rest will get corrected all by itself."

Thanks for telling us that.  For a moment I thought that the killings, beatings, random property destruction and arrests by Khamenei's thugs that I saw on the videos posted on the top left hand corner of iranian.com were real.  Thanks for telling us the truth!

 Seriously, Mehdi, when was the last time you were in Iran?  Please be honest for once in your life.  I ask you this because you are so out of touch with the Iranian society that it actually makes the garbage that you spew on this site day in and day out kind of funny! 


default

Jive Talk mehdi

by KouroshS on

Would you please re-write the first paragraph? I have no idea what you are trying to say. My viewpoint is Terribly flawed? okay, Big man. Whatever you say. You know what? i happen to think the same way about your point of view.

No. "anything that is positive" is not done by Me! what kind of assertion is that? People have certain rights in any country. IRI gave them the internet technology. i am not denying that. But so what? It is using the same media to impose their authocratic rules on them. Just like china. People have to say things and do thinsg on the internet, the way they are instructed to,otherwise there are all kinds of possibilites. i.e. Flogging, execution. In what Non-evil or Not so evil regime even a moderate crticism of the Leader is interpreted as blasphamy, resulting in bringing on criminal charges agaisnt someone that leades to imprisonment and torture and eventual death?

Well, thanks for dissecting and explaining to me the anatomy of mafia and its involvement in the governments of many countries. as if i did not know that much myself! Just to refresh your mind, The extent of bribery and corruption in the IRI is much more vast and broad than US and many other western countries. DId you watch the debates and see how every single soul was exposed? The difference however is that in a system such as that one, people get screwed one way or the other, While in US and europe Life goes on normally and economic opportunities are still available to the people.

You are the simple-minded and in fact the ignorant person who misread my comments. I did not refer to the culture as being evil you... i called the regime evil. Cool the hell off and focus.

Those few bad apples have grown and multiplied and now infect the entire society. Take a closer look at those worthless, Pieces of ... plain clothed men. Those are your bad apples. those are the ones who have taken the freaking, unpopular, unwanted, made-up, crappy, baseless, shallow...religious laws of the society into their own filthy hands chasing people around the streets of every city and town in iran. That is the mafia doing their thing right before your eyes. They are not that hard to detect if you pay close attention.

Shame on these idiotic justification and rediculous logic that you have presented to defend your case with.


Mehdi

KouroshS: How did you become so enlightened, The Great One?

by Mehdi on

Could you then explain to me what made you so fantastically "un-evil?" Were you just born that way and couldn't help it? Was it because you were raised in a different environment? What makes those evil people so evil? Is it by their choice or do they have no choice in this? Are you saying that such people are made from different molecule? If so, what is their fault then? And how can you be proud of yourself when you had no part in what you would be made of? Your viewpoint is terribly flawed. The fact is nobody is 100% evil and we can all see that even the most evil people, once you get to know them better, we find that first of all they are not 100% evil, and secondly, we find reasons and experiences they had that pushed them in that direction. I am not trying to justify evil acts but i am saying that my viewpoint is better and allows for a way out of this mess as opposed to "let's kill everyone and hope that will help."

I find it very funny how you attribute Internet restriction to the government but you absolutely refuse to credit the same government for bringing that limited internet to the people. So anything that is positive is done by you and anything that is negative by government?

Now, if you are referring to a mafia that runs behind government, well, get in line because the same type of mafia is very active in ANY government, including the US. Just check out how AIPAC is a mafia manipulating US government. And there are much bigger mafias in the US than the pathetic AIPAC! But one must not paint the whole government as an evil entity just because a few are using the government for their perverted purposes. In fact, Ahmadinejad himself has always been complaining about a maifa that is trying to milk people and rip everyone off. So everybody is looking for that mafia but unlike what you and a lot of simple-minded people think, that mafia is not so easy to detect. Their members are not wearing a red bandana or something. targetting a whole culture as evil simply because a few bad apples exist in them is stupid, ineffective and dangerous.

 

 


default

Mehdi

by KouroshS on

IT is funny that you should mention Others' exaggerating things beyond any sense of rationality, While one would have to struggle to find that in your own comments. especially when you so coolly and adamantly claim that there is no such thing as an "evil regime" in iran. I mean,. How ignorant and close-minded can one ever be? Have you no shame? Does it not take precisely an evil regime to suppress and arrest and kill its dissidents, even though they protest in peace and quiet?

 Lack of education? lack of contact with the outside world? How about this non-evil regime OPEN THE F... UP and respect other nations so that they can in return accept and respect our citizens in their countries? Are you seriously making the claim that everything else "will be corrected" by itself? Is this a joke? What... how? by some miracle from up above or down below the earth?

All these restrictions in internet access and travel back and forth to iran and all others are being caused by the moronic and backward policies of your Dear and beloved IRI and no one else. They are to blame for this misery. Yes that same non-evil regime. They are the ones who prevent people from leaving the country and coming into it by imposing the most stupid. assanine, dumb, rediculous, policies and measures on tourists. So shame on them.

Yeah, Sure, Good luck in insisting the they expand these THINGS. You really do need luck, since now they like a Mare zakhm khorde, Kill and maim anything and anybody who from this point on would dare open their mouth and say on peep about anything on any form of expansion of freedoms.

Get a life Baba.


Anonymouse

بعضیها جون

Anonymouse


بعضیها جون به جونشن کنن قد خر نمیفهمن. 

داستان رد شدن از جاده است.  از یکی‌ می‌پرسن خر بهتر از جاده رد می‌شه یا گاو؟  جواب میده، خوب معلومه گاو.  میپرسه چرا؟  جواب میده، گاو وقتی‌ می‌خواد از جاده رد شه این ورشو نگاه می‌کنه بعد اون ورشو، بعد از جاده رد می‌شه.  اما خر وقتی‌ به جاده میرسه مثل گاو سرشو میندازه پایین و رد می‌شه!

Everything is sacred


Mehdi

Wow! Such an honest write-up

by Mehdi on

Congratulations! This is so different from the rantings of the "revolutionary" crowd where they exaggerate things beyond any sense of rationality, in order to play with people's emotions and start bloodshed. This is the true picture of Iran and different factions and why they don't see each other's point of view. The minority Tehranis and "educated," wealthy and "well travelled" who look at those Iranians who have not been so fortunate and see them as "society's cancer." I say these "az ma behtaroon" are the real cancer! 

The solution to Iran is not bloodshed. There is no "evil regime." There is no  evil anything. There is just simply lack of education, lack of contact with the outside world. And if we fix that, the rest will get corrected all by itself.

The thing that even caused the recent cry for more freedom and modernity, was the little Internet access, cell phone access, more travel to other countries, more tourists coming to Iran and Iranians living abroad travelling back and forth to Iran. Those are the things we should insist on expanding instead of wild and chaotic revolutionary style demonstrations or any such antagonistic approaches.

Thank you for the awesome write-up. It is a very worthwhile effort.


default

Your sense of awareness is

by Sid Sarshar on

Your sense of awareness is keen.  Your dilemma to balance involvement and self protection is common; I struggle with that as well.  Enjoyed reading your article.  Please write more.

Sid Sarshar


default

I read your hajve nameh

by Rok goo (not verified) on

you wrote your letter as you were a tourist in mexico.

no sympathy for the people in hands of barbarian and murderous regime like IRI, people are not fostering a dictator, a group of people for their on sake and position support and fostering a dictator.

as your vote speak for it self I can imagine which side of equation you are.

with exchange rate of 850 to one every one can have a fun trip to Iran on people expenses, obviously if their conscious not bothering them (if they have any).


default

Please remain a tourist....

by Nazer (not verified) on

Dear Kawe,

Iran today is in the midst of some very historic chain of events, which will drastically impact the lives of Iranians inside and outside Iran. Like you, I have been living in the West for many years with infrequent visits to Iran to see family and friends. Unlike you, I would not allow myself to misrepresent and mischaracterize Iran and Iranians.

Your article makes a mockery of the blood and sweat of the beaten, tortured, and assassinated Iranians inside Iran by resorting to the nagging comments of some old Iranian lady at the airport. You then go on to make your presumed conclusion about the "dicator parvar" Iranian culture. Open your eyes and see events as they are. That means understanding and experiencing Iran as it is today in ways different from a Western tourist in Iran for just a few days. An old lady nagging at the airport has absolutely nothing to do with what goes on today in Iran. You simply used it as a tool to belittle Iranians, particularly those who are participating in shaping the future of Iran in this bloody battle. You used her comments to undermine the bravery of the Iranians and make their world as small as your own.

You described the pre- and post election situation as such a casual matter that a reader unfamiliar with Iran would think of the whole affair as nothing but a picnic/party starting in Kerman, continuing in the majestic North Tehran mountains, and culminating cheerfully in an upper-scale chic cinema in Tehran, with the peace and tranquility of it all just slightly disturbed by a few unruly and ungrateful adolescents.

Remember that when you went to Tehran,a week before the pseudo-election, neither you nor anyone else thought this electoral circus would turn into a nightmare for the mullahs in less than twenty four hours after the show. You, like many others, went to Iran in the Islamic-republic-made pre-circus euphoria-induced propaganda season. You, like many others, went to Iran to have fun. Now, a few weeks later, with hundreds murdered in the hands of the thugs, thousands tortured and injured by the thugs, and thousands more in prisons, all you have to say, all you want to induce, and all you want us to believe, is that everyone in the great vastness of our beloved Iran, from the ancient Kerman to the metropolitan Tehran, was democratically and happilly partying, campaigning, and voting for one of the four pseudo-candidates, and that other than a day or two of some negligible disturbances, which you heroically tried to digest wirelessly over a few cappucinos in a Kerman Hotel, everything turned hunky dory and everyone went back to their diehard partying habits before you departed. Be happy, dont worry! And that some old lady nagging at the airport represents the akhi-piffy Iranians abroad and that the Iranian culture fosters dictatorship!

Please, think before you write. Or even better, please do not write until you mature. Just be the fun-seeking tourist that you were when you emabrked on your trip to Iran from the great country of Switzerland. Leave Iran and Iranians alone to bury their daed and to tend their wounded, who are not safe even in the hospitals of this cursed land of ours. Think. Think alot. Do not think aloud.


default

very refreshing!

by Anonym7 (not verified) on

Very nice ..., I also voted for Karoubi, but I am tired of seeing all the negativity and over dramatization. ... at the end of the day we are all Iranian...
#thank Kawe


default

badralsadat

by Anonymous fish unverified (not verified) on

Just curious... how long have you been in Spartanburg and what do you do there?


default

مردم و فرهنگ دیکتاتور پرور

lucifercus (not verified)


غرب ر می گویی میگم که اینا اونایی نیسنشون کی میگویند دموکراتی فقظ اونی ست که ما میگوییم تخفیفی هم نی می دن
پس جوون خدا زمین گیرت نکنه زنده باشی گل بچینی از درخت


default

طنزهاي انتخابات و بعد انتخابات

Nemidanam (not verified)


كردان : ما كه تو امتحانهاي سخت آكسفورد تقلب نكرديم , چطور تو انتخابات خودمون مي تونيم اين كارو بكنيم

به گزارش واحد مركزي خبر، دفتر آيت الله خامنه اي اعلام كرد به منظور نظارت بر فعاليت كانالهاي ماهواره اي، انتشار اوامر و تبيين انديشه هاي ايشان براي اهل فضا، معظم له، طي حكمي "خدا" را به عنوان نماينده خود در آسمانها منصوب كرد! اين گزارش همچنين حاكي است كه "خدا" در پيام تشكري خطاب به حضرت آيت الله خامنه اي از حسن نظر و اعتماد ايشان تشكر نموده و اظهار اميدواري نموده است كه در پيگيري اوامر، دعاي خير معظم له پشت سر خدا باشد

دستور ويژه احمدي نژاد به وزير علوم: در اسرع وقت رشته " مهندسي انتخابات " را در دانشگاهها ايجاد كنيد و از اساتيد مجربي همچون دكتر كردان استفاده كنيد !

دليل پشت پرده موافقت خامنه اي براي تمديد فرصت شوراي نگهبان

قبل از انتخابات شوراي نگهبان به احمدي نژاد گفت : ” الاغ جان ! هر غلطي ميخواي بكني ، بكن ! فقط 10 درصد صندوق ها رو دست نزن . اگه صداي اين ها در اومد همون ها رو دوباره بشمريم و تموم شه ماجرا ! “ محمود هم گفت به روي چشم . "كردان" رو مي كنم مسئول اينكار . خيالتون راحت ! حالا كه اوضاع بيخ پيدا كرده . هر چي شوراي نگهبان مي گرده به اندازه 2% درصد هم صندوق سالم پيدا نمي كنه !! واسه اينكه كردان درصد گرفتن بلد نيست !! واسه همين دست به دامن رهبر شدن تا توي اين 5 روز صندوق سازي كنن !!! صد بار گفتن محمود بيخيال اين عوضعلي شو ! نشد كه نشد

در كشوري فرضي انتخاباتي انجام شده و بعد از اعلام نتايج مشخص شده كه در يك شهرستان در 13 صندوق تعداد كل آراء هر صندوق 65 راي و در 9 صندوق تعداد كل آراء هر صندوق 211 راي است. كدام گزينه صحيح است:

1) از نظر علم رياضي احتمال وقوع اين رخداد تقريبا صفر است

2) در انتخابات اين يك امر كاملا طبيعي است و هر كس شك كند يا بي اطلاع است و يا مغرض

3) رد پاي دكتر كردان در توزيع آراء ديده مي شود

4) هر دو گزينه 1 و 3 صحيح هستند

سيل پيامهاي تبريك به رئيس جمهور منتخب جمهوري اسلامي (احمدي نژاد) همچنان ادامه دارد

به گزارش خبرگزاري اشي پابليش پرس ‫سيل پيامهاي تبريك به رئيس جمهورمنتخب ايران ازسوي مقامات مهم دراطراف جهان همچنان ادامه دارد.
‫اسامي مقاماتي كه امروزپيام تبريك فرستادند به شرح زير است :

‫زيزي چوتوكدخداي ده شاچي آباد پاكستان

‫‫ريشي كماررئيس باند جيب برهاي بكتياي هند

‫‫صادق فرزاي معاون دوم كدخداي ده شوران تپهء افغانستان

‫گروهبان دوم ارتش ببرهاي تاميل

‫رهبر فرقه ساساچي كوهستانهاي تبّت

‫شيخ ابو قراض ابن مفلس امام جمعه روستاي اصغريهءمصر

‫بايرام چوخ گوزل دلاك روستاي دوقوب يزيد تركيه

‫مِمِت آبي آمپول زن دهات غربي در ازمير

‫عصمت ياردانوف آب حوضي دهات مرزي جمهوري آذربايجان

اقدس نيازف خياط مشهور دهات اطراف باكو

‫اكبر شيشي كمار دلاك حمامي در روستاي جنوب دهلي نو


default

ONE WEEK BEFORE , ONE WEEK AFTER

by badralsadat (not verified) on

I HAVE PRAYED AND HOPED THAT MR. JAHANSHAH JAVID WILL NOT BLOCK ME FROM WRITING AND WILL NOT SENSOR MY RESPOND. YOU KNOW WE ARE LIVING IN USA THE LAND OF FREEDOM AND STILL CAN'T TOLERATE THE OPPOSITE VOICE. WELL I HAVE A SHARP TONGUE AND NOT MANY PEOPLE CAN TOLERATE IT. DON'T WE SAY IN FARSI THAT TRUTH IS BITTER.

ANY HOW BUT MY POINT IS THAT KAVE IN HIS STORY TALKED ABOUT AN OLD WOMAN AT THE AIR PORT WHO WAS SAYING:" AKHUND HA DICTATOR HASTAND" THE CLERICS ARE DICTATOR, SHE ALSO COMPLAINED ABOUT HER LUGGAGE BEING CHARGED FOR OVER WEIGHT. MY QUESTION IS THAT DID ANY OF THE REVOLUTIONARY GUARD ARRESTED HER? OR SHE WAS TALKING FREELY ABOUT THE GOVERNMENT AND NO ONE CARED?

MY SECOND QUESTION IS THAT I AM ALITRATE, 26 YEARS OF EDUCATION IN IRAN AND USA DIDN'T DO ME ANY GOOD.

DOES ANY ONE KNOW THE MEANING AND DEFINITION OF FREEDOM? PLEASE RESPOND.

SINCERELY

BADRALSADAT MADANI
SPARTANBURG, SC USA


Anonymouse

کاوه جان

Anonymouse


کاوه جان خسته نباشی‌ چقدر قشنگ نوشتی‌.  من هم تازه از ایران بر گشتم و یک بلاگ هم امروز نوشتم ولی‌ خوب به پای مال شما نمیرسه.  اون خلاصه تیتری که با مشکیه پر رنگ براتون انتخاب کردن به مقالهٔ شما به نظر من ربطی‌ نداره.  به نظر من شما خواستید بگید مردم گوششون تو ایران از حرفهای سیاسی پره و تو کوچه بازار از چیزی که کم نیست حرفهای سیاسیه و ما دلمون خوشه که از اینجا "روشنشون" کنیم!  بالاخره اون‌ها هم اخبار رو دیر یا زود میشنون.

راستی‌ این جریان قطع دیشها ما متوجه شدیم منطقییه، یعنی‌ مثلا تو تهران چند صد نفر یا بیشتر رو سر کار گذاشتن تو ماشیناشون دور خیابونها بگردن و جلوی پخش رو با یک دستگاهی بگیرن.  وسیلهٔ تکنیکی‌ تری که از "مرکز" باشه ندارن!

 

Everything is sacred


MEHRNAZ SHAHABI

khaili khoob bood!

by MEHRNAZ SHAHABI on

Thank you!  Beautifully written, very descriptive and perceptive.  I really enjoyed reading it.  


Jaleho

بسیار عالی‌ بود کاوه جان!

Jaleho


 

درست مثل اینکه احساس خود من را نوشتید که هر دفعه که از ایران برمیگردم و بعضی‌ ایرانی‌‌های خارج از کشور را میبینم که از حماقت و کثافت و عقب افتادگی ایرانی‌‌های داخل کشور پیف پیف میکنند! بدبخت‌ها در آن استبداد چی‌ کار میکنند؟! همه اونها شستشوی مغزی داده شدند در باره امورات سیاسی...آخوند‌های شپشو خون آن‌ها را در شیشه کردند...و از همه جالب تر، همیشه یا در فرودگاه و یا در هوپیمای برگشت، یک خانمی درست مثل خانوم سیگاری شما نشسته داره غر میزنه که یا چمدونش رو اضافه بار گرفتن، یا بی‌ فرهنگ‌ها خروجی ازش گرفتن، یا نمی‌فهمن که ایشون چقدر تو  صف وایساده خسته شده، بر عکس زمان شاه :-) 

در ضمن، خبر‌ها پیش شما بود، اینجا بیشتر تبلیغات ۲۴/۷   CNN بود که خوش بحال شما که اگر اینجا بودید، با تک تک تظاهر کنندگان روز اول آشنا میشدید ازبس نشونشون دادند، ولی‌ یکی‌ از تظاهر کنندگان روز سوم رو بجز ۵ ثانیه نمیدید!! در عوض شما در یک راه کوچک با تاکسی، همه جورشان را دیدید، حتی در تهران که بیشتر مردم به موسوی رای داده بودند!

 


default

perfect piece...nicely done!!

by ParvizYazdani (not verified) on

perfect piece...nicely done!!


IRANdokht

کاوه عزیز

IRANdokht


باز هم که با این قلم کلی‌ ما رو از کار و زندگی‌ انداختی... هم حسودیم شد، هم دلم سوخت که بهترین دوران رو از دست دادم، هم احساس غرور کردم که ایرانی‌‌ها و روشن فکریشون و دمکراتیک بودنشون را به این زیبایی‌ توصیف کردید و هم از خوندن جزئیات سفر شما لذت بردم. دستت درد نکنه.

IRANdokht


varjavand

Nicely Done

by varjavand on

Dear Kawe

 

I enjoyed reading your story, nicely written. It reminds me of my own writings, nearly 30 of them have been posted on this site during the past year and half. I try to combine the power of storytelling with occasional dash of humor to get my message across.

Varjavand


Nasrin Sasanpour

Well Articulated

by Nasrin Sasanpour on

Thank you for a well articulated account of your recent visit and the time you spent in Iran.

It is honest, away from preconceived notions, and with an open mind & heart.

Glad
you had a memorable time and shared in the joys & pains of
Iranian people at an important juncture of our motherland's recent
history.

<>


Jahanshah Javid

Well done

by Jahanshah Javid on

I enjoyed your piece. Very human and down to earth description of your observations.

Severe censorship means real news does not reach people as quickly, but because there are so many information outlets, news eventually does get through, be it with delay. The beauty of this movement is that information spreads much faster than ever before, despite the restriction and limitations. And therefore, change will happen faster too.


Maryam Hojjat

Kaveh

by Maryam Hojjat on

Your true story was very nice.  I am glad you enjoyed Kerman my birth city.

 

Payandeh Iran & Iranians

Down with IRI