فریاد ندانم که کی آمد کی شد

گفتگویی صمیمی با دکتر مهرداد مشایخی


Share/Save/Bookmark

فریاد ندانم که کی آمد کی شد
by Fariba Amini
07-Oct-2011
 

این نه آخرین دیدار بلکه اخرین گفتگو با دوستی که بیش از 30 سال او را می شناختم بود.  هیچگاه فکر نمی کردم که او به این زودی از میان ما برود.  مهرداد هم شوخ بود و هم جدی ، هم متفکر بود و هم منقد . مهرداد عاشق زندگی بود و عاشق سیاست. او صدای خوبی داشت و یادم است وقتی همه ما با هم سرود می خواندیم ، صدای او طنین دیگری داشت. حتی  در زمانی که  درگیر فعالیت های سیاسی و خیلی جدی بودیم ، او تئاترهای کمدی نیز می نوشت . روزهای خوبی را درکنار هم بودیم و امید به آینده ای بهتر برای ایران.   دوست عزیز جایت برای همیشه خالی خواهد بود.

فریبا امینی

 

افسوس که نامه جوانی طی شد وان تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب فریاد ندانم که کی آمد کی شد

این روزها هربار به واشنگتن می‌رفتم به او سری می‌زدم . دوستی قدیمی که یک سال و نیم با بیماری سرطان بی رحم لوزالمعده درگیر بود و وضعیت جسمانی‌اش هردم تحلیل می‌رفت. اما سخنان‌اش تیز و موشکاف و عمیق در عین حال سرشار از صمیمت بود و استقامتش در مقابل این مریضی هولناک تحسین آمیز. برای من که سالیان متمادی‌ در بسیاری از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی خارج از کشور او را از نزدیک می‌شناختم و با او همکاری داشتم این گفتگو این بار معنی دیگر داشت. مهرداد مشایخی ، جامعه شناس و استاد دانشگاه جورج تاون بیشتر روی تخت خوابیده بود اما از هیچ لحظه زندگی فروگذار نکرد که آن را سرشار و مفید زندگی کرد. هم فعال سیاسی بود و هم متفکر سیاسی. دوستان زیاد او از طیف های مختلف و دیدگاه های متفاوت هر روز به دیدن او می رفتند و خانواده او یک لحظه او را تنها نگذاشتند.

مهرداد مشایخی دیشب ، 5 اکتبر 2011 در کنار همسرو نزدیکانش به زندگی بدرود گفت. یادش گرامی باد و روحش شاد.

این مصاحبه قبلا در سایت روز آنلاین به چاپ رسید.

چه شد که به سیاست علاقه‌مند شدی؟

این یک داستان بسیار طولانی است.

خوب به طور کوتاه از انگیزه‌های اولیه‌ات تعریف کن.

یک پروسه‌ای ست که بعضی جنبه‌هایش اشکار و ریز و مشخص است و بعضی جنبه‌هایش پنهان و ظریف و غیرروشن است . من در خانواده‌ای بزرگ شدم که عنصر ضد سلطنت درونش بود. از همان بچگی و سال‌هایی که دبستان می رفتم همیشه بحث‌هایی در مورد استبدادی بودن حکومت شاه و نظایرش در خانه ما درجریان بود . بنابراین فقط محتاج یک جرقه بودم و امکانش وقتی مهیا شد که به سنین شانزده هفتده رسیدم، وارد محافل و جلساتی شدم که در منزل دائی‌ام دکتر امیرحسین آریان‌پور برگزار می‌شد. در آن‌جا جلسات هفتگی برقرار بود و من شرکت می‌کردم. خیلی از روشنفکران هم آنجا می‌آمدند و مسائلی را مطرح می‌کردند و طبیعتا تحت تاثیر بحث‌های روز نظرات خودشان را عنوان می کردند. خوب بحث های روز هم رابطه مردم با دیکتاتوری شاه، در کنار رابطه دیکتاتوری شاه با امریکا بود. مسائل مارکسیستی نیز حداقل در آن محافلی که من درگیرشان بودم مطرح بود و به این ترتیب اولین جرقه های فکر سیاسی در من زده شد . منتهی بعد که آمدم دانشگاه تهران و یکسالی که در آنجا سپری کردم، سال بسیار پراهمیتی بود که چرخش بزرگی در من ایجاد کرد. این به این ترتیب بود که بین سیکل اول و سیکل دوم ترم من دچار یک دگرگونی جدی شدم چهار ماه اول من خیلی اهل تفریح و خوشگذارنی بودم ولی چهارماه دوم یک دفعه به خودم آمدم و دیدم که نه این طورنیست و انتظار دانشکده و دانشجویان از من چیز دیگری است . در این جا بود که من عوض شدم و مقدار زیادی سعی کردم که طرز لباس پوشیدنم، طرز حرف زدنم همه عوض بشود و به این ترتیب من می توانم بگویم که اولین گام‌ها را در راه درک مسئولیت‌های یک فرد سیاسی و دانشجوی سیاسی برداشتم.

بسیاری در زندگی خود از فردی تاثیر گرفته و به او به عنوان الگو نگاه می‌کنند. آیا در زندگی تو چنین فردی بوده که بیش از همه تاثیرگذار بوده؟

الگوی انسانی و سیاسی‌ام دکتر امیرحسین آریان پور بود . در این شکی نیست. او فقط یک شخصیت سیاسی نبود، شخصیت علمی و انسانی هم بود . زمانی که نگرانی‌های خود را در مورد محرومین و طبقات فرودست بیان می‌کرد، جنبه انسانی‌اش بود . وقتی که می‌گفت قبل از این که سیاست را یاد بگیرید باید یک دوره تاریخ تمدن بشریت را خوانده باشید، آن جنبه علمی‌اش بود. و زمانی هم که می‌گفت دیالکتیک را باید بخوانید، جنبه سیاسی‌اش بود.

مدتی از خاتمی و جنبش اصلاحات پشتیبانی می‌کردی. ولی فکر می‌کنم مانند بسیاری مایوس شدی. علت دفاع از آن چه بود و علت مایوس شدنت چه بود ؟ آیا به نظر تو این جنبش شکست خورد؟

به نظرمن گرایش به طرف خاتمی چیز اشتباهی نبود . دلیلش هم این‌است که در جامعه‌ای که تحول و هرگونه چیز جدیدی را نمی پذیرد، هر موقع اتفاق جدید و یا آلترناتیو جدیدی مطرح می‌شود، یا یک گرایش جدید خودش را طرح می‌کند و می‌گوید من می‌توانم برایتان جواب بیاورم، بالاخره محتاج حداقل پرداخت و بررسی هست. آن چیزی هم که شماری از ما انجام دادیم سعی کردیم که ببینیم این آلترناتیو جدید چه می‌گوید. کار ما در این مورد اشتباه نبود . کار زمانی به خطا رفت که خیلی از ما این حد و مرز را رعایت نکردیم و بیش از حد لازم به خاتمی بها دادیم . ولی اگر ما با خاتمی یک رابطه معقول برقرار می‌کردیم به نظر من اشکالی نداشت.

منظورت خاتمی‌ است و یا جنبش اصلاحات؟

من جنبش اصلاحات را با خاتمی یکسان نمی‌کنم . این را من در مقالات یک سال اخیرم اشاره کرده‌ام. من برخلاف خودشان که به خودشان می گویند جنبش اصلاحات، من حرکت آنها را جنبش اصلاحات نمی‌دانم. فکر می‌کنم که آنها یک تحرکی را در فضای سیاسی ایران ایجاد کردند که این تحرک باعث شد در جامعه تکانی ایجاد بشود. آن تکان نطفه‌های یک جنبش اصلاحی بود. ولی خود حرکت خاتمی آن حرکت اصلاح طلبانه نبود و من با تعاریف جامعه شناسی از جنبش‌های اجتماعی سعی کردم این را در مقالاتم چند سال پیش نشان دهم. سعی کردم نشان بدهم آنچه ما جنبش اجتماعی می‌گوییم، متشکل از مجموعه‌ از افرادی‌ست که بتوانند با ظرفیت‌ها و قدرت‌های گوناگون خرده جنبش‌ها را به حرکت درآورند و در جامعه موجب تغییر بشوند. در حالی که ما برعکس می بینیم هرجا که این خرده جنبش‌ها به وجود آمدند، به اصطلاح جنبش اصلاحات از آن‌ها فاصله گرفت. هرجا زنان خواستند - داخل گیومه می گویم خواستند "شلوغ" کنند -از آن‌ها کناره گرفت. دانشجویان خواستند در جریان کوی دانشگاه قضیه را رادیکالیزه کنند از آن‌ها فاصله گرفت. کارگران و نمایندگان قومی به همین ترتیب. بنابراین از همان زمان من این حرکت را اصلاح طلبانه ندیدم.

ولی فضایی را ایجاد کرد که در آن فضا حرکت اصلاحی توانست کمک بگیرد و زاییده بشود.

به عنوان یک جامعه شناس که در مورد غرب و ایران مطالعه و تحقیق کرده‌ای و مقالات زیادی نیز چاپ کرده‌ای، آیا بنظر تو جامعه ایران بهتر شده و آماده تغییر است؟

آگاهی عمومی برای رسیدن به تغییر در ایران ملموس‌تر و پیگیرانه‌تر دیده می‌شود. جوان‌ها مشخص‌ترمی‌دانند که چه می‌خواهند و چه نمی‌خواهند. تا این‌ جای‌اش عامل مثبت است. ولی از نظر پیدا کردن راهکاری عملی برای این که بتوانند این تغییر را ممکن کنند، نه، به نظرم از نظر راهکار بهتر نشده است. ولی از نظر آگاهی برای این که چه باید کرد و چرا ما در این‌جایی هستیم که هستیم، بله.

از گذشته سیاسی‌ات بگوییم. در مورد کنفدارسیون نظرت چیست ؟ تو نیز در جنبش دانشجویی خارج از کشور فعالیت داشتی، الان آن را چطور ارزیابی می‌کنی؟ چه فرقی می‌بینی بین آن زمان و حال؟

آن‌چه قبل از انقلاب رخ داد این بود که ما به طرف قطبی شدن جریانات مختلف و جفت شدن سازمان های سیاسی با حرکات اجتماعی پیش رفتیم. این چیز خوبی نبود. مثلا سازمان دانشجویان هوادار چریک‌های فدائی خلق، یا جنبش‌های دانشجویی هوادار حزب توده و یا سازمان پیکار. این روند باعث شد که هیچ‌گاه یک پتانسیل گسترده شکل نگیرد و عملا نیروی‌‌های اجتماعی و سیاسی به شاخه‌ها و انشعابات متعدد تقسیم شوند. زمانی به این نکته پی بردیم که دیر شده بود و دیگر کاری از ما برنمی‌آمد. هرچند که تلاش‌های زیادی نیز برای آن انجام دادیم. ولی آنچه که بعد از انقلاب و بخصوص سال‌های اخیر رخ داده این‌ست که هر جریانی، روشنفکران و فعالان ارگانیک خودش را ایجاد کرده. بنابراین مثل قبل از انقلاب روشنفکران، روشنفکران همه چیز نیستند. فضای غالب روشنفکری آن دوره بیشتر چیزی شبیه به جوکری بود که در هر موضوعی صاحب نظر است و فعالیت می‌کند. امروز شما می‌بینید که هر جریانی روشنفکر خودش را دارد. مثلا جنبش زنان روشنفکران خود را دارد و از جانب آنان تغذیه می‌شود که به نظر من این پدیده مثبتی است.

سرمایه‌داری به کجا می‌رود؟ آیا رو به زوال است؟ آیا با بحرانی روبروست که سرنوشت آن را تغییر دهد؟ با مسایلی که در جهان می‌بینیم مانند مسئله بیکاری، مسئله فقر ، مسائل سرمایه مالی، آیا تغییراتی دارد مثلا در امریکا رخ می‌دهد که ما به آن بی‌توجه بودیم؟

آن چیزی که برای من محرز و روشن‌ست، این است که سرمایه‌داری در آستانه سقوط و یا در آستانه سراشیبی و بحران نیست. ولی این که سرمایه‌داری پر از مشکلات طاقت فرسا و جدید است و این مشکلات مرتب دوره‌اش می‌کند و از‌ آن مالیات می‌گیرند، یک واقعیت است. سرمایه‌داری نظام اقتصادی انسانی نیست به معنی این که بخواهیم بگوییم این آرزوی من است برای آینده بشریت، و بشریت از این طریق به پیشرفت می‌رسد. منتهی سرمایه‌داری فعلا آن چیزی‌ست که کار می‌کند. چیزی است که فعلا جامعه را جلو می‌برد تا اطلاع ثانوی. بنابراین اگر تصور کنیم می‌توان سرمایه‌داری را تعطیل کرد، بخصوص وقتی جایگزین دیگری نیز برای سرمایه‌داری هنوز نمی‌شناسیم، بحث غیرمسئولانه‌ و بی‌اعتباری‌ست. توجه به این موضوع بخصوص برای چپ ایران که هیچ برنامه‌ای برای ارایه الترناتیو عرضه نکرده، حایز اهمیت است.

حال از آینده بپرسم. یکی از گرایشات مطرح سیاسی، آینده حکومت ایران را در شکل ملی-اسلامی و یا ملی-مذهبی می‌خواهد. آیا این امکان پذیراست؟ مثلا بحثی که آقای کدیور می کنند که دموکراسی مذهبی می تواند حکومت کند؟ آیا دموکراسی و اسلام می‌توانند بصورت مسالمت آمیز در کنار هم در حکومت باشند؟

این بستگی به این دارد که طرفین چقدر بخواهند کوتاه بیایند. به نظر من شدنش امکان پذیر است.

یعنی مذهب بر امور دولت دخالت داشته باشد؟

خیر نداشته باشد. لازمه کوتاه آمدن طرفین برای حضور مسالمت آمیز اسلام و دموکراسی در کنار هم این است که حکومت سکولار باشد. من تا آن‌جایی که می‌دانم آقای کدیور گفته‌اند که من طرفدار حکومت سکولار هستم . یعنی این که می‌پذیرم که حکومتی سر کار باشد که سکولار باشد. در چنین حالتی نقش مذهب جنبه قانونی نخواهد داشت.

آیا موسوی و کروبی هم به همین گونه مسائل را می بینند؟

این نگاه برای موسوی مشکل تر است ولی کروبی شاید کمی راحت تر باشد. به نظرمن آقای کروبی را راحت تر می‌شود قانع کرد.

اخیرا بحث‌های زیاد و حادی در مورد سازمان مجاهدین و این‌که آیا باید از لیست تروریسم خارج شوند بوده و مقالات مختلفی نیز نوشته شده‌است. نظر تو در این مورد چیست؟

ببینید رابطه دولت امریکا با سازمان مجاهدین خلق رابطه‌ای است که بر مبنای منافع بین آن دو بنا شده و چیزی نیست که اپوزیسیون سیاسی ایران را درگیر کرده باشد و یا ارتباطی به آن پیدا کند. اپوزیسیون ایران از ابتدا در تصمیم گیری در مورد این مسئله دخالتی نداشته و معیارها و انگیزه‌های آن به ما ربط چندانی ندارد. یک حسابی بوده که امریکا خودش باز کرده، بنابرین بحث من این است که خودشان باید به تصمیم گذشته خود پایبند و یا آن را پایان یافته تلقی کنند. نه این را می‌توان کاملا مثبت و شایسته دانست، و نه می‌توان سراسر از نکات منفی سخن گفت. چرا که علائمی از هردو درش هست. هم مجاهدین دست در یک سری کارهای تروریستی در دهه پنجاه و شصت و هفتاد داشته‌اند. هم این که مقداری از این حرکات متوجه دولت امریکا بوده، و باید دید که چقدر دوستانی که این مسئله را مطرح می‌کنند متوجه این هستند که به دولت ایران و مردم ایران صدماتی وارد کرده. من در مجموع فکر می‌کنم که مناسب ترین برخورد همین برخورد خنثی باشد، یعنی عدم دخالت.

از سرطان بپرسم- از بیماری خطرناکی که تو این روزها با آن درگیری- آیا این ناراحتی سرطان ترا عوض کرده؟ یعنی دید دیگری به تو نسبت به زندگی داده؟

از چه لحاظ؟

از نظر روحیه، دیدگاه به زندگی.

کارهایی هست که باید انجام بشود. و من همه‌اش فکر می‌کنم که چقدر وقت هست تا آنان را انجام دهم. گرچه هیچ پایانی وجود ندارد، ولی بخصوص دلم می‌خواهد بتوانم خاطرات سیاسی زندگی‌ام را روی کاغذ بیاورم. اگر بتوانم این کار را انجام بدهم، خوب نسبتا خوشحال خواهم بود.

وقتی این روحیه‌ی قوی تو را می‌بینم که فعالانه و با پشتکاری فوق العاده،‌ کماکان به نقش و مسئولیت‌های روشنفکری و اجتماعی‌ات ادامه می‌دهی با خود فکر می‌کنم که آیا اصلا از مرگ واهمه داری؟

اگر بهش فکر نکنم نه. البته این طور نیست که در طول روز مثلا یادم بیاد و شروع کنم به ناراحت شدن.

چه چیزی در این روزها به تو نیرو می‌دهد؟

فکر می‌کنم دو نیرو وجود دارد. یکی درونی است و آن کارهای ناتمامی‌ست که دلم می‌خواهد انجام بشود. تلاش می‌کنم که آنان را تمام کنم. یک نیرو نیز بیرونی‌ست و آن لطف و محبت و مهربانی‌هایی‌ست که دوستان از ایران و از راه‌های دور و نزدیک، نثار من می‌کنند که باعث خجالت من می‌شود و تلاش می‌کنم تا حد ممکن که پاسخ‌گوی همه این محبت‌ها باشم.

امیدوارم خسته‌ات نکرده باشم. به عنوان کسی که هم فعال سیاسی بودی و هم سال‌ها در حیطه روشنفکری کار کرده و در دانشگاه‌های مختلف نیز تدریس کرده‌ای، فکر می‌کنی جامعه جوان ایران به چه فعالینی بیشتر نیاز دارد؟

من شخصا همیشه می‌خواستم در مقام یک روشنفکرعرصه عمومی در سطح وسیع‌تری تاثیرگذار باشم، و صرفا با یک گروه مشخص و معینی کار نکنم. فکر می‌کنم تا حدی به این نزدیک شدم. ولی خوب، من در عین حال هم نمی‌توانم بگویم که همه این راه را باید بروند، باید روشنفکر بشوند یا همین هدف را دنبال بکنند. من فکر می‌کنم که جامعه ما بیشتر از هر چیزی به فعالینی نیاز دارد که نقاد باشند و از چارچوب روزمره شان فراتر بروند و یک مقداری بتوانند به راهبردهای گسترده تر و خلاق‌‌تری برای جامعه خود فکر کنند. این کار مستلزم این‌ست که یک مقدار دانشجویان و روشنفکران وارد مطالعه جدی بشوند و از این طریق به حل مسائل بپردازند. وقتی به بحث‌ها گوش می‌کنیم، می‌بینیم که گیجی و سردرگمی زیادی در بین جوان‌ها برای بدست آوردن راه‌حل‌ وجود دارد. این تعجب آور است با وجود این که چندین دهه حتی از حرکت‌های اصلاحی می‌گذرد ، هنوز با این همه تجارب، عده ای هستند که تناقضات را در خواسته‌های خود نمی‌بینند. یعنی در واقع نمی‌دانند از تغییرات مورد نظر خود چه می‌خواهند.

از دید تو روشنفکری مفید و موثر برای شرایط کنونی ایران چگونه باید باشد و چه نگرانی‌هایی خواهد داشت؟

من در واقع نگاهم به روشنفکری است که سکولار باشد تا بتواند اولویت فکری خود را پیش از هر ایدئولوژی و عقیده دیگری به مردم سالاری و دموکراسی در ایران اختصاص دهد. همچنین لازم است روشنفکر ایرانی امروز از زاویه جهانی به مسایل ملی ایران فکر کند. مشی فکری بومی‌گرا و ناسیونالیزم افراطی و عدم درک الزامات و منافعی که همزیستی خوب در جامعه جهانی عاید ما می‌گرداند، فقط باعث عقب افتادن ما از واقعیت‌های جهان امروز و عدم استفاده درست از دستاوردهای قافله تمدن بشری خواهد بود. در سال‌های اخیر و در بعضی نشریاتی که چاپ شده، ما شاهد ظهور این روشنفکری و با درک شرایط جهانی کنونی بوده‌ایم. برخی از این‌ها در خارج بوده و برخی نیز در داخل بوده‌اند. ولی برای جا افتادن و غلبه این نوع نگاه بر دیگر افکار محدود بومی و ایدئولوژیک هنوز راه زیادی در پیش داریم.

مرسی مهرداد جان .....

روز ما فرداست ، فردا روشن است شام تیره ، بام را آبستن است
روشنی زاید ز بطن تیرگی زاده بر زاینده یابد چیرگی

گربخواهی ور نخواهی ، شب رود صبح تاریخ بشر ناگه دمد
ما همه در راه صبح روشنیم در دل تاریخ آن سو می رویم

 

(شعر از شادروان دکتر امیر حسین آرین پور)

*********************

از دوست عزیز مهدی جلالی که در ویراستاری این مطلب به من کمک کرد ممنونم


Share/Save/Bookmark

Recently by Fariba AminiCommentsDate
Forgotten Captive
61
Nov 27, 2012
The Bride and the Dowry
3
Nov 27, 2012
Enemy Number One?
64
Sep 07, 2012
more from Fariba Amini
 
sima

بی اندازه متاسفم

sima


مهرداد نه تنها واقعا و عمیقا یک روشنفکر عرصه عمومی بود بلکه یاد آوری ای بود از نیرو و استقامت چندین نسل روشنفکران عرصه عمومی در ایران. یادش گرامی و جایش همیشه خالی خواهد بود.

از دست رفتن مهرداد عزیز را به خانواده و همه دوستانش تسلیت می گویم و امیدوارم آنچه زندگی را برای مهرداد شیرین و ارزشمند می کرد باعث تسلی باشد.  

با تشکر از فریبا برای این مثاحبه. چند لحظه اضافه با مهرداد هم غنیمت بود.