از تولید به مصرف


Share/Save/Bookmark

Ali Ohadi
by Ali Ohadi
06-Jun-2012
 

یکی دو بار در روز، صدای زنگی سرتاسر بازار "پهارگنج" را طی می کند، آرام، یک نواخت و با فاصله. به شتاب سر تراس می آیم، اما منبع صدا را نمی بینم، پیدا نمی کنم. از پیرمردی که تمام روز، کنار میز اطلاعات مسافرخانه ایستاده، می پرسم. می گوید؛ زنگ قطار است. نه، از قطار نیست. ایستگاه دهلی نو در یک کیلومتری انتهای بازار است. در صدای این زنگ، حال و هوای غریبی ست که آرامم نمی گذارد. انگاری کاروانی از شتر، خالی از بار می گذرد و آخرینشان هَرای گُنگی دارد. در میان این همه صدا و شیون و فریاد و بوق در این بازار، صدای این زنگ، در نهایت آرامش، برجسته است، با پرده های گوش، بازی می کند...
 
بالاخره دیروز دیدمش. کیف را به شانه ام انداختم، در اتاق را بستم و بسرعت پله ها را پایین آمدم، تا کف بازار. جوانی با موهای کوتاه، شالی سرخ، شبیه به ساری زنان بر گردن و سینه پیچیده، نیمه لخت و پابرهنه، چهارچرخه ی کوچکی شبیه کالسکه ی بچه ها را آرام پیش می راند. روی چهارچرخه شمایل "کریشنا"، یکی از خدایان هندو با حلقه ای از گل های زرد قرار دارد. پیش روی شمایل جایی ست برای سکه های نذری، و چند سکه ی ناقابل. چیزی هم مثل عود و کُندر می سوزد و دود می کند. صفحه ای برنجی رنگ در دسته ی چهارچرخه تعبیه شده که جوان با میله ای آهنی و با فاصله هایی معین بر آن می کوبد؛ زنگ! تمام روز، همراه این جوان، کوچه پس کوچه های کهنه ی دهلی را پشت سر گذاشتم، تا به بزرگ ترین معبد هندو در دهلی نو رسیدیم.
  
معبد بیرلا ("بیرلا تمپل"Birla Tample ) توسط معماری هندی به همین نام، در 1938 ساخته شده، برای لاکشمیر Lakshmir الهه ی ثروت. در یکی از سالن های اصلی این معبد، تابلویی شبیه نقاشی های قهوه خانه به دیوار نصب شده. در بالای راست تصویر، ارابه ای ست پنج اسبه که موجودی انسانی بر آن سوار است. دو راه پیش روی ارابه هست؛ راهی مستقیم، هموار و ساده، به مقصدی بی رنج که بی تردید به سوی ناخشنودی خداوندان و نارستگاری بشر می رود. راه دیگر اما پر پیچ و خم است و ناهموار، با منرلگاه های متعدد، به ترتیب منزل اول؛ روحانی / معنوی (Spiritual)، منزل دوم؛ تحول / تکامل (Evalution)، منزل سوم؛ عمل نیک / کردار نیک (Right Action)، منزل چهارم؛فداکاری / سرسپردگی (Devotion)، منزل پنجم؛ خرد / تعقل (Visdom)، منزل ششم؛ آزادی / رهایی (Liberation)، و بالاخره منزل مقصود که در انتهای راه و بر قله ی کوه است، خورشید / روشنایی،  رسیدن به حق! این ارابه ی معروف کریشنا، یکی ازخدایان هندوست. لابد همان کالسکه با تصویر کریشنا که آن جوان تمام روز، گرد شهر می چرخاند. معلوم می شود برای رفتن به بهشت، یک کنکور درست و حسابی هم هست، تست هوش و چه می دانم مصاحبه و خلاصه "سنگ اندازی". یعنی کار را آنقدر مشکل گرفته اند که آدم از رفتن به بهشت منصرف شود. چون اگر کار را ساده بگیرند، خیلی ها می روند و می بینند که آش دهن سوزی نیست، و تمام وعده هایی هم که داده اند، بنا بنیادی ندارد.
 
فکر می کنم جهنم باید سر راه بهشت باشد. کسی را یک راست به بهشت نمی برند. ابتدا با یک اشتباه عمدی یا سهوی، به جهنم می برند. آنجا بعضی ها مثل این دنیا خرِ اند، می ترسند لب به شکایت باز کنند و همین را هم از آنها بگیرند. بعضی ها هم مثل همین دنیا از رو برو نیستند. هر روز عریضه می نویسند و به عرض مبارک باریتعالی می رسانند که اشتباهی رخ داده. از این دفتر به آن دفتر می روند و با بدبختی قضیه را پیگیری می کنند، تا بالاخره با یک "معذرت می خواهیم، اشتباه شده" طرف را به بهشت می برند. حسنش آن است که چنین آدمی در بهشت، بهر چیزی راضی ست. هدف هم از اول همین بوده. و اِلا این همه شراب و گل و ریحان و حوری و غِلمان و چشمه و کاخ و هزار کوفت و ماشرای دیگر که وعده اش را داده اند، از کجا بیاورند؟ تازه همه اش را می شود با پول در این دنیا تهیه کرد. مزیت بهشت آن است که مدتی مزه ی بدبختی جهنم را چشیده باشی و بعد، بهرکجا که ببرندت، بگویی اینجا در مقایسه با آنجا، بهشت است؛ آخِی، عجب هوای خوبی، و از این قبیل.
 
بهشت هم لابد شهری ست زیبا و پر درخت و پارک، که به دلایلی گاه برقش می رود، یا آسانسورش کار نمی کند، دستگاه تهویه ی مطبوعش میزان نیست و از این دردسرها. چند تا بچه ننر هم روی دیوارهایش یادگاری نوشته اند یا شعار چسبانده اند؛ مثلن "اتوبوس از مینی بوس بزرگ تر است. امام خمینی". بعد هم، بالاخره بین حشرات و حیوانات موذی نظیر سوسک و خرخاکی و موش و بزمجه و غیره هم، بی گناه و بهشتی باید فراوان باشد. بخصوص "شهید"، همان سوسک ها و خرخاکی هایی که زیر دست و پای انسان ها له و لورده شده اند، یا حشراتی که با پیف پاف کشته شده اند و... بالاخره اینها هم مخلوقات خدا هستند. سر و کله ی بعضی از این حضرات یا حشرات هم در بهشت پیدا می شود. لابد در دنیا به آنها وعده داده اند که در بهشت، خون خالص انسان را سر می کشند. امشی و مواد ضد حشره و مرگ موش و اینها هم که استغفرالله، در بهشت، پیدا نمی شود. فکرش را بکن در آن بلبشوی آخوندی، بعد از مدت ها موس موس، یک حوری از چنگ یک آخوند در بیآوری و گوشه ی دنجی پیدا کنی که مثلن عیش کنی. اول باید دید قانون اساسی بهشت در این زمینه چه می گوید، مقررات نیروی انتظامی چیست و این حرف ها. اگر امام و رهبر و اینها در بهشت باشند که معلوم نیست بشود یک حوری را وسط خیابان های بهشت ماچید. در یک گوشه ی دنج هم، بنا بنیادی ندارد که سر و کله ی یک خرمگس معرکه پیدا شود که با یک حرکت بی برنامه و هم آهنگ نشده، بیافتد در جام شرابت. حالا خر بیار و باقلا بار کن. یا گیرم کار به رختخواب کشید و ناگهان ببینی بزمجه ای یا موشی بهشتی گوشه ی ملافه بزخو کرده، نشسته به انتظار موقعیت. رستم هم که باشی از تخم می افتی. لابد عصبانی شدن و بد و بیراه گفتن هم در بهشت ممنوع است. یعنی درسته برینند وسط عیش جنابعالی و اجازه نداشته باشی (فاکینگ) فحش هم بدهی. وقتی هم که با آن همه دردسر به بهشت رفته باشی که نمی شود قهر کنی و برگردی. یعنی "بیت باریتعالی" که آرزویشان است ما قهر کنیم. با وضع مسکن در بهشت، خدا خدا می کنند ما قهر کنیم. ولی از بهشت قهر کنیم، کجا برویم؟ کانادا و آلمان و سوئدی هم که نیست تا بروی پناهنده بشوی. دست کم در جهنم که باشی می توانی به بهشت پناهنده شوی. البته اگر بهشتی که وعده داده اند، کنوانسیون ژنو را امضاء کرده باشد. یک جای مشکوک دیگر هم گویا هست، به اسم "زمهریر" که گفته اند سرمایش از گرمای جهنم هم بدتر است و اوضاعش از آن دوتای دیگر مشکوک تر. رفتن به زمهریر هم حماقتی ست در حد پناهنده شده به فنلاند یا نیکاراگوا.
 
تازه این بخشی از کل ماجراست. فکر نکنم این مردم در بهشت هم دست از این بازی هاشان بردارند. حتما وضع یک آمریکایی بهشتی با یک عرب یا عجم بهشتی، تومانی هفت صنار فرق دارد. پس باید قسمت بندی شده باشد. یعنی آنجا هم محله ی آمریکایی ها هست، و محله ی چینی ها و عرب ها و یهودی ها و... دعواهای زرگری هم لابد هست. مثلن یک روز می گویند عربی در محله ی آمریکایی ها به یک غلمان تجاوز کرده، (عرب در بهشت هم عرب است!) یا یک چِچینی در محله ی روس ها بمب گذاشته، و از این کثافت بازی ها که هیچ وقت نمی فهمی کار، کار کیست. پس سفارت درست می کنند و ویزا برای عبور از این محله به محله ی دیگر و بازرسی بدنی و ...خلاصه همین اَلَم شنگه ها در آنجا هم به راه است. این است که با یک حساب سرانگشتی، بهشت هم نباید چنگی به دل بزند. ما که بهر حال جهنمی هستیم، هم در این دنیا و هم درآن دنیا. این را برای شما می گویم که بیخودی شکمتان را صابون نزنید:
 
گویند بهشت و حوض کوثر باشد / وانجا می ناب و شهد و شکر باشد
 
پر کن قدح باده و بر دستم نه / نقدی ز هزار نسیه خوش تر باشد
 
شهریور 1362


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali OhadiCommentsDate
بینی مش کاظم
-
Nov 07, 2012
"آرزو"ی گمگشته
-
Jul 29, 2012
سالگرد مشروطیت
2
Jul 22, 2012
more from Ali Ohadi
 
divaneh

خیر، اینجوری نیست

divaneh


بهشت این جور که شما می گویید نیست. جوی شیر شتر دارد و جوی عسل. شیر شتر و عسل می خوری و شبانه روز تلمبه می زنی. نه کار دیگری هست که بکنی و نه چیز دیگری که بخوری. خدا هم که خودش رئیس فاحشه خانه بهشت است نشسته یک گوشه و ژتون میده. با سپاس از جناب اوحدی برای این قطعه طنز. 


Azarbanoo

Great one, Mr. Ohadi

by Azarbanoo on

Very True.  I hope those who are waiting for this Heaven think with their brain & logic.