در حسرت ویلی برانت


Share/Save/Bookmark

Ali Ohadi
by Ali Ohadi
16-Jun-2012
 

در دسامبر 1913 که به دنیا آمد، نامش "هربرت فرام "(Herbert Ernst Karl Frahm) بود. تحت نظر پدر بزرگ مادری اش پرورش یافت. شاگرد مدرسه بود که در ارگان حزب سوسیال دموکرات زادگاهش، مقاله می نوشت". در17 سالگی رسمن به عضویت حزب درآمد. بیست ساله بود که ناسیونال سوسیالیست ها (نازی ها) به قدرت رسیدند و هیتلر تمام احزاب چپ را غیر قانونی اعلام کرد. هربرت فرام، نام مستعار "ویلی براندت" (Willy Brandt) را برای خود انتخاب کرد و به نروژ رفت تا از تعقیب نازی ها در امان بماند. یک بار هم در سال 1936 با اسمی دیگر و به عنوان یک دانشجوی نروژی چند ماهی به آلمان سفر کرد. یکی دو سفر کوتاه هم به اسپانیا داشت. در 1940 که آلمان، نروژ را اشغال کرد، دستگیر شد. اما چون با نامی دیگر و در یونیفورم نروژی بود، شناخته نشد و چون آزاد شد، به سوئد رفت و در استکهلم تابعیت نروژی گرفت. پس از پایان جنگ، به نروژ بازگشت و با ماموریتی از سوی وزارت خارجه ی نروژ، به برلن رفت. در 1948 ملیت آلمانی اش را اعاده کرد و سال بعد، وقتی سی و پنج سال داشت، به عنوان معاون "ارنست رویتر" شهردار مشهور برلن، انتخاب شد و بالاخره در 1949 به نمایندگی "بوندستاگ" (Bindestag)، اولین مجلس ملی آلمان برگزیده شد. و در1957 شهردار برلن غربی شد.

ویلی براندت سوسیال دموکرات که با فعالیت های سیاسی خستگی ناپذیر در نقش نماینده ی مجلس آلمان بعداز جنگ، چهره ای آشنا برای آلمانی ها بود، به عنوان شهردار برلن غربی در دوران جنگ سرد، یک چهره ی شناخته شده ی جهانی شد. به ویژه آن که در برابر ادعای خروشچف که برلن غربی باید به عنوان یک "شهر آزاد" شناخته شود و روابطش را با آلمان غربی قطع کند، به سختی ایستاد. در سال 1961 نامزد صدراعظمی آلمان شد، اما به دکتر "ادنائر" باخت، بار دوم در1965، خود را نامزد مقام صدراعظمی آلمان کرد و این بار به "لودویک ارهارد" باخت. در ائتلاف بزرگ احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات در سال 1966، ویلی براندت به عنوان معاون صدراعظم و وزیر خارجه ی آلمان انتخاب شد و در انتخابات سه سال بعد، برای بار سوم خود را نامزد صدر اعظمی آلمان کرد و این بار برنده شد.

ویلی براندت در دوران شهرداری برلن و در اوج کشاکش جنگ سرد و سرآغاز تاریخ بالا رفتن "دیوار" تاریخی برلن، جان کندی رییس جمهور وقت آمریکا را به برلن کشانید. کمتر آلمانی روز 26 ژوئن 1963 را فراموش می کند. روزی که از هر شش برلینی، پنج نفرشان برای استقبال و شنیدن سخنان کندی از خانه ها بیرون آمده بودند. کندی در میان شور و هیجان صدها هزار آلمانی حاضر، از بالکن شهرداری شهر برلن (Rathaus Schöneberg) رو به میدان (Rudolph-Wilde-Platz) با اشاره به وضعیت برلن و به عنوان همدردی آن جمله ی معروف خود را بیان کرد؛ "Ich bin ein Berliner" "من یک برلینی ام"

این جمله نمادی شد برای آن که ساکنان برلن و آلمان غربی در مقابل فشار "شرق"، تنها نیستند. فرارهای بزرگ مردم برلن شرقی به بخش غربی، و امتیازات منفی برای آلمان شرقی به سبب کشته شدن عده ای از این فراریان به دست سربازان آلمان شرقی از برج های نگهبانی بر سر دیوار، امتیازاتی بود که سیاست ویلی براندت برای غرب و علیه شرق به دست آورد. با این همه ویلی براندت سوسیال دموکرات، معتقد بود که آقای کندی دموکرات در هنگام برپایی دیوار برلین، در مقابل روس ها کوتاه آمده است. براندت اعتقاد داشت آلمانی ها خود باید تلاش کنند و سرنوشت آلمان را به دست گیرند و به امید غرب و آمریکا و ناتو نباشند. او می گفت سرنوشت آلمان مستقل و دموکرات، بر خلاف سیاست "غرب"، نه در رویارویی، که در بهبود روابط با شرق اروپا، به ویژه اتحاد جماهیر شوروی ست. در مقام وزیر امور خارجه و سپس صدراعظم آلمان غربی، همین سیاست را دنبال کرد و جزو اولین رهبران غربی دوران جنگ سرد بود که به کشورهای شرق اروپا سفر کرد و روابط آلمان غربی را با شوروی و لهستان و آلمان شرقی بهبود بخشید. در سفرش به لهستان، پای بنای یادبود یهودیان کشته شده توسط نازی ها در ورشو، دسته گلی نثار کرد و در مقابل بنای یادبود، زانو زد. این عمل در سال 1970 انعکاس ضد و نقیضی در جهان یافت. مجله ی تایم او را مرد سال لقب داد و کسی که بالاترین تلاش را در از میان بردن تنش میان شرق و غرب انجام داده است. از آنجا که سیاست براندت در جهت بهبود روابط با شرق، مورد انتقاد غربی ها و حتی برخی از همکاران و دوستانش در آلمان غربی یود، و او را متهم کردند که در برابر کمونیست ها تن به تحقیر و ندبه و زاری می دهد و سیاستش باعث تحکیم سیاست کمونیست ها در شرق اروپا و آلمان شرقی می شود، براندت در دفاع از این کارش نوشت؛ "من آن کاری را کردم که هر انسانی هنگام نارسایی کلمات برای بیان احساس درونی خود انجام می دهد".

انتقاد غربی ها و هم پیمانان ناتو از سیاست "نگرش به شرق" براندت، تا آنجا بالا گرفت که برخی از احزاب مخالف او در آلمان غربی درخواست استعفا و برکناری او را کردند. در1974، "گونتر گیوم" یکی از دستیاران نزدیک ویلی براندت، به اتهام جاسوسی برای "استاسی" (سازمان جاسوسی آلمان شرقی) دستگیر شد و سبب شد تا براندت ناگزیر به استعفا گردد. با این همه در سمت دبیر اولی حزب سوسیال دموکرات آلمان غربی و رهبری اتحاد سوسیال دموکرات های جهان باقی ماند، و هم چنان محبوب بسیاری از آلمانی ها در دو سوی دیوار بود. براندت آنقدر زنده ماند تا شاهد یکی از بزرگ ترین آرزوهایش، فرو ریختن دیوار برلن باشد. در جشن شادمانی آلمانی های دو سوی دیوار، در سخنانی گفت؛ "از این پس آنان که جدا اما متعلق به هم بودند، در کنار هم و با همدیگر می بالند".

براندت از آن گروه آلمانی ها بود که معتقد بودند برای وحدت دو آلمان نبایستی شتاب بخرج داد. او که در عمر فعالیت های سیاسی اش در طول چهل سال پس از جنگ دوم جهانی، شاهد فراز و نشیب های تاریخی بسیاری بود، آغاز جنگ سرد، تنش ها و بحران های بزرگ میان دو اردوی شرق و غرب، بهبود روابط بین این دو اردو، و بالاخره فرو ریختن دیوار، وقتی به علت بیماری نمی توانست در اجتماع سوسیالیست های سراسر جهان در برلین شرکت کند، در پیامی برای این مجمع بزرگ نوشت؛ "هیچ چیز همیشگی نیست. هر دورانی راهکارهای خودش را طلب می کند. اگر بخواهیم درست عمل کنیم، باید راهکارهای بهنگام را در اختیار داشته باشیم".

براندت که در صعود دوباره ی آلمان شکست خورده ی پس از جنگ، سهم بسزایی دارد، و در خاموش کردن تنش میان شرق و غرب، و آرامش در جهان، برنده ی جایزه ی صلح نوبل شد (1971)، در روزهای آخر عمرش در مصاحبه با یک روزنامه ی دانمارکی گفت؛ در پهنه ی سیاست، "شخص" مطرح نیست. برای حفظ منافع جمع، ناچارید بسیاری از مسایل شخصی را زیر پا بگذارید. قهر و لجبازی کار کودکان است. باید قلبی بزرگ داشت. همان گونه که نیاز به احترام دشمن داریم، باید برای دشمن نیز احترام قایل شویم.

در کافه ای در میدان مرکزی شهر "لوبک"، وقتی به یک شهروند پنجاه ساله، اهل لوبک که سر میز کناری نشسته و بی مقدمه سر صحبت را باز کرده و می پرسد؛ آخر برای چه لوبک را دوست داری؟ می گویم؛ غیر از بناهای تاریخی و شخصیت معماری این شهر، فضای اطراف این کانال و این کلیسا و مهربانی مردم شهر و... با تعجب نگاهم می کند؛ مهربان؟ می گویم؛ آره، خاطرات عجیب و غریب زیادی از روی باز لوبکی ها دارم. بیست و چند سال پیش که پدرم هنوز زنده بود، در سفری که به دیدار من آمده بودند، آنها را به آلمان و اینجا آوردم. پدر خیلی پیر بود و با عصا راه می رفت. از بنای این کلیسا و این مرکز شهر خوشش آمده بود. در پیاده روی آن طرف کانال، دو تایی شان را پشت به کلیسا، کنار هم ایستاندم تا عکسی به یادگار بگیرم. یک زیبا روی لوبکی در حال عبور، وقتی مادر روسری بسر و پدر عصا به دست مرا کنار هم دید، انگار که کودک زیبایی را در بغل مادرش دیده باشد، لبانش را جمع کرد، میان پیر مرد و پیر زن ایستاد، هر دو را بغل کرد و گفت؛ حالا بگیر. بعد هم دوربین را گرفت، مرا جای خودش میان پیرمرد و پیرزن ایستاند و عکسی هم از ما گرفت، پدر و مادر را بوسید، برایشان سفری خوش آرزو کرد، دستی تکان داد و رفت.

مرد هنوز نگاهم می کند. می گویم در عین حال و به دلیل علاقه هایم در زندگی، این شهر را از سال های جوانی می شناسم. با نام هایی چون برادران "مان"، "توماس" و "هاینریش"، "ویلی براندت"، "بلومن برگ" و... از پنچره ی بزرگ، نگاهی به دور و اطراف کانال می اندازد، سری تکان می دهد و آرام، توام با حسرتی خفیف زمزمه می کند؛ ویلی براندت! اوهوم! سرش را تکان می دهد و می گوید؛ از خیلی لوبکی ها اگر بپرسی امروز چه روزی ست، نمی گویند پنج شنبه هشتم اکتبر. همشهری براندت هفتاد و هشت ساله، هشتم اکتبر 1992 بر اثر بیماری سرطان درگذشت.

رویش را که بر می گرداند، لبخندی روی لب دارد. با تعجب به چشم های خیس من نگاه می کند و می پرسد؛ دوستش داشتی؟ می گویم البته ویلی براندت دوست داشتنی بود. اما مردم لوبک و آلمان هم باید متشکر باشند که در جامعه ای زندگی می کنند که ویلی براندت هایش به هفتاد و هشت سالگی می رسند و فرصت دارند تا برای میهنشان افتخارات بزرگی کسب کنند. در این لحظه ی بخصوص به جزیره ای فکر می کنم که مردمانش فرصت نمی کنند ویلی براندت هایشان را بشناسند. چرا که ویلی براندت های ما اگر در جوانی به مرگ های غیر طبیعی نمیرند، یا در فقر و نکبت و تحقیر، گم نشوند و برحسب اتفاق به هفتاد یا هشتاد برسند، بی آن که فرصت خدمت به میهن و مردمشان به آنها داده شود، یا در خاموشی و عزلت و گمنامی می میرند، و یا در زندان و دربدری، غرق در حرمان و حسرت!

مهرماه 1388


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali OhadiCommentsDate
بینی مش کاظم
-
Nov 07, 2012
"آرزو"ی گمگشته
-
Jul 29, 2012
سالگرد مشروطیت
2
Jul 22, 2012
more from Ali Ohadi
 
Multiple Personality Disorder

very well written

by Multiple Personality Disorder on

... and informative.