.
میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو لنگریست خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم میکند. نگاهت شکست ستم گری ست نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ای کرد بدان سان که کنون ام شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست آنک چشمانی که خمیرمایه مهر است و اینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم به جز عزیمت نابه هنگامم گریزی نبود چنین انگاشته بودم. آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود. میان آفتاب های همیشه زیبایی تو لنگری ست نگاهت شکست ستم گری ست و چشمانت با من گفتند که فرداروز دیگری ست
Recently by alishmetal | Comments | Date |
---|---|---|
دمو آلبوم جدید علیرضا قربانی - هم آواز پرستوهای آه | - | Oct 21, 2012 |
این قافله عمر عجب می گذرد | - | Oct 14, 2012 |
داروگ با صدای احمد شاملو | 2 | Sep 19, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
آیدا در آینه
ZendanianSun Sep 30, 2012 09:18 AM PDT
لبانت
به ظرافتِ شعر
شهوانیترینِ بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند
که جاندارِ غارنشین از آن سود میجوید
تا به صورتِ انسان درآید.
و گونههایت
با دو شیارِ مورّب،
که غرورِ تو را هدایت میکنند و
سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کردهام
بیآنکه به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبیخانههای دادوستد
سربهمُهر بازآوردهام.
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم!
□
و چشمانت رازِ آتش است.
و عشقت پیروزیِ آدمیست
هنگامی که به جنگِ تقدیر میشتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم میکند.
□
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد ــ
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.
□
توفانها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی
نیلبکی مینوازند،
و ترانهی رگهایت
آفتابِ همیشه را طالع میکند.
بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچههای شهر
حضورِ مرا دریابند.
دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری میدهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود.
پیشانیات آینهیی بلند است
تابناک و بلند،
که «خواهرانِ هفتگانه» در آن مینگرند
تا به زیباییِ خویش دست یابند.
دو پرندهی بیطاقت در سینهات آواز میخوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آبها را گواراتر کند؟
تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکهها و دریاها را گریستم
ای پریوارِ در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلوارهی ناراستی نمیسوزد! ــ
حضورت بهشتیست
که گریزِ از جهنم را توجیه میکند،
دریایی که مرا در خود غرق میکند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود.
بهمنِ ۱۳۴۲