نقاش شدم

Anahid Hojjati
by Anahid Hojjati
04-Dec-2010
 

 


در خاطرِ خود ,
ترا من دیدم
نقاش شدم ,
نقشت کشیدم
در خیالم با هم
چه زیبا نشستیم
جمع را دیده , سپس
از آنها گسستیم
دستم بگرفتی
لبِ آب بردی
با دسته گلی
با شراب بردی
گفتی که دگر , هیچ جا
نخواهی رفت
باورت نکردم
اما خندیدم
پس از آن
هر کجا که رفتیم
گفتی , اینجا , آنجا
همه جا امروز خانه باشد
نگاهی کردم و گفتم
خانه آنجاست که دوست باشد .

آناهید حجتی


Share/Save/Bookmark

Recently by Anahid HojjatiCommentsDate
This is how it happened
-
Jul 24, 2012
یک نهر در شهر
1
Jul 23, 2012
Legendary Patience
2
Jul 18, 2012
more from Anahid Hojjati
 
Anahid Hojjati

Azadeh jan, thanks for your encouragement

by Anahid Hojjati on

Dear Azadeh, it means a lot to me when friends like you like a poem that I have written.


Azadeh Azad

Absolutely beautiful

by Azadeh Azad on

I'm speechless. Thank you for this gem of a poem, Anahid Jaan.

Cheers,

Azadeh


Anahid Hojjati

Souri jan, I am glad you liked my poem

by Anahid Hojjati on

Souri jan, thanks for commenting, particularly for sharing "Hamid Mossadegh" 's beautiful poem. I have been told by some that my poems reminds them of Hamid Mossadegh's poetry. I am honored.


Souri

Beautiful! Reminded me of Hamid Mosadegh poem

by Souri on

من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم

......................

ای قامت بلند مقدس
جاودان
ای مرمر سپید
ای پاکی مجرد پنهان
در انجماد سنگ
من عابدانه دردل محراب سرد شب
بدرود با خدای کهن گفتم

هرگز کسی نگفته سپاس تو
این گونه صادقانه که من گفتم
دیگر مرا
با این عذاب دوزخیت مگذار
مهر سکوت را
زین سنگواره لب سرد سنگیت بردار
از این نگاه سرد
با چشمهای سنگی تو
دلگیر می شوم
 

ای آفریده من
آری تو جاودانه جوانی
من پیر می شوم
در این شبان تیره و تار اینک
ای مرمر بلند سپید
تندیس دستپرور من
پرداختم تو را
با این شگرف تیشه اندیشه
در طول سالیان که چه بر من رفت
باواژه های ناب
در معبد خیالی خود ساختم تو را

اما ای آفریده من
نه
ای خود تو آفریده مرا اینک
با من چه می کنی ؟


Anahid Hojjati

Thanks Ebi jan for sharing

by Anahid Hojjati on

Ebi jan, mamnoon for sharing this great poem.


ebi amirhosseini

رهی معیری

ebi amirhosseini


  


ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است

ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست

جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است

و آن گوهر یگانه بدریای دیگر است

در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست

تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است

امروز میخوری غم فردا و همچنان

فردا به خاطرت غم فردای دیگر است

گر خلق را بود سر سودای مال و جاه

آزاده مرد را سر و سودای دیگر است

دیشب دلم به جلوه مستانه ای ربود

امشب پی ربودن دلهای دیگر است

غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی

آسودگی اگر طلبی جای دیگر است

 

Ebi aka Haaji


Hoshang Targol

خانم حجتی عزیز

Hoshang Targol


خانم حجتی عزیز

یادش بخیر، حدود سی سال پیش بود ، با این آهنگ شوخی میکردیم و از قول " برادران " میگفتیم :" چماقم را بده تا حق بگویم"!

شعر " خانه ام ابری ست ..." از شاهکارهای شعر نو پارسی و  یکی از اثار
"نیما یوشیج"  کبیر میباشد ، بسیار کیف کردم از لذت بردن شما از آن! زنده
باشی _________________________________________________________________ shajarian- tofangat ra zamin bogzar

//www.youtube.com/watch?v=iMub0xnORBE&skipcon...

. پس از سی و یک سال ، استاد شجریان آهنگ  محشر " تفنگت  را زمین بگذار "
خواند، که خیلی با وضعیت  کنونی ما تطابق دارد.  به امید پرواز ابدی
فرشتگان شعر و سخن در اطراف و اکناف  شما! روز شما خوش و خیر.

Anahid Hojjati

Hoshang jan, thanks for sharing this beautiful poem

by Anahid Hojjati on

Since you mentioned

معاشره

اینهم یکی از آن ترانه های زمان انقلاب

ترانه شب نورد

شعر : اصلان اصلانیان

شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشقه پایش به راهه
برادر بی قراره
برادر شعله واره
برادر دشت سینه ش لاله زاره
شب و دریای خوف انگیز و توفان
من و اندیشه های پاک پویان
برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون می بارد از دل های سوزان
برادر نوجوونه
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتشفشونه
تو که با عاشقان درد آشنایی
تو که همرزم و همزنجیر مایی
ببین خون عزیزان را به دیوار
بزن شیپور صبح روشنایی
برادر بی قراره
برادر نوجوونه
برادر شعله واره
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتشفشونه

 


Anahid Hojjati

Comrade jan, thanks for your comment

by Anahid Hojjati on

Dear comrade, thanks for reading my poem and commenting.


Hoshang Targol

! این هم مثلا " معاشره" شنبه صبح

Hoshang Targol


‫خانه ام ابری ست...‬


‫خانه ام ابری ست‬
‫یکسره روی زمین ابری ست با آن.‬
‫از فرازِ گَردَنِه خُرد و خراب و مست‬
‫باد میپیچد.‬
‫یکسره دنیا خراب از اوست‬
‫و حواس من!‬
‫آی نِی زن که تُرا آوای نی برده ست دور از رَه کجایی؟‬
‫خانه ام ابری ست اما‬
‫ابر بارانش گرفته ست.‬
‫در خیالِ روزهای روشنم کَز دست رفتَندَم،‬ ‫من به روی آفتاب ام      

‫میبرم در ساحَتِ دریا نظاره.‬
‫و همه دنیا خراب و خُرد از باد است‬
‫و به ره، نی زن که دایم مینوازد نی، در این دنیای ابر اندود‬
‫راه خود را دارد اندر پیش.‬‬‬


comrade

یا یه چیزی شبیه این...

comrade


خاطر من مأوای دوستان بیخانمانست...

 

Never increase, beyond what is necessary, the number of entities required to explain anything.