با با این رهبر نجات ایران کجاست ؟

با با این رهبر نجات ایران کجاست ؟
by Arthimis
06-Jan-2010
 

خانمها و آقایان؛همیهنان گرامی، یکی از شما فرزندان راستین و دلیر ایران باید بپا خیزد و پس از اعلام رهبری این قیام علیه نظام جلاد و منفور حکومت شیطانی/اسلامی اعلام اولین و آخرین اولتیماتم را به تمامی رهبران و اعضای حکومت، سپاه پاسداران، بسیج بدهد. به آنها باید گفت ،اگر در همین زمان حال اسلحه خود را زمین گذاشته و به مردم ملحق شوند،خود و خانواده خود بخشیده خواهند شد.ولی اگر به مقاومت و اعمال شیطانی خود و دستگیری،شکنجه و کشتار مردم ایران ادامه دهند،هیچ تضمینی برای جان خود و خانواده خود پس از پیروزی مردم بر ظالمین نخواهند داشت...!


Share/Save/Bookmark

more from Arthimis
 
Arthimis

Louie Louie

by Arthimis on

Thank you for kind words ham-meehan. Collective Leadership? I"m not sure that as a nation, we are there yet! but then again, nothing about us is surprising... After all, we have proven ourselves (both negatively and positively before!) We shall do it again and let's hope we do it positively this time!

Have a great evening,

Peace


Arthimis

Beautiful poem,

by Arthimis on

Thank you, Souri Khaanoom...

I wish someday as powerful Iranians we can manifest our strenghts through positive actions as well...

Best wishes,

 


Louie Louie

Maham hamin soal ro darim Arthimis jaan,

by Louie Louie on

Maybe there is going to be some sort of collective leadership; leadership by council of people. It sounds very sci fi to me but it might work.

man mahiyam, nahangam daryayam arezoust.

Zendeh bashid


Souri

به سوار سبزپوش

Souri


به سوار سبزپوش

 

غروب است و به بامم آفتاب عمر سرخی می زند دیگر
اگر بر میشود خورشید در جانی و در جایی
اگر روزی فرا می اید از آن سوی این ایام تیره با سحرهایی
خوشا آن روز رویایی


وگر آنان که در راهند و می ایند
به ایین تر بساط خویش را بر عرصه گیتی می آرایند
بهل شان تا به بزم رستگاران شادمان مانند


مرا با خیل دیرایندگان دیگر حسابی نیست
که دفتر بسته ام لوح و قلم با اشک و خونم شسته ام
نه نه حسابی و کتابی نیست


رسانید از من اما این پسین پیغام
بدان افسانه ای یکتاسوار سبزپوش روی پوشیده
به خوابش یا به بیداری اگر دیدید
بدان یکتاسوار آری
که سم ضرب سمندش بر دل ظلمت نشینان برقی از امید پاشیده


رسانید از من این پیغام
که من با پیکر خونین و با تنجامه پاره
ز کف داده دیار و یار و هر پیوند آواره
به فرجامین
کشاندم خویشتن را بر فراز میعاد


ولی دیدم که در این اوج بی فریاد
ز تو اورنگ تو جان داروی آوازه گیر تو نشانی نیست
به پیرامون من تا می توانم دید
به جا اشباح و صخره هایی هست و گردهای سرخی از خورشید

 سیاوش
کسرایی