فریاد


Share/Save/Bookmark

f yazdi
by f yazdi
13-Apr-2012
 

فریاد، فریادی کوتاه ولی به بلندی آسمان

فریاد

فریاد تا به کجا میرسد؟

اینهمه فریاد چه میشود؟

شاید کوتاه است

من توان فریاد بلند ندارم چه کنم؟

چه کسی میتواند کمکم کند؟

خدای من ، دلم در سینه تنگی میکند

فریادم را میشنوید؟

صدای قلبم را میشنوید؟

بیایید کمکم کنید.

میدانم که میخواهید.

میدانم دل در سینه شما هم گیر کرده.

میدانم شما هم آرزوی فریاد کشیدن دارید

و فریاد شما هم مثل من کوتاه تر از آنست که به آسمان برسد.

بیایید هم صدا شویم

بیایید این را آزمایش کنیم، شاید بتوانیم کاری کنیم.

شاید فریادمان اوج بگیرد

شاید به آسمان برسد

شاید عرش برزمین آید.

من در خلوت خود چقدر اشک بریزم و تو چقدر آه بکشی؟

آه و اشک به آسمان نمی رسد ولی فریاد آری

میدانم که میدانید عرش کدام است و زمین کدام

آی آدمهای زمینی،

آی آدمهای خاکی،

تا کی از ترس خموش بودن؟

تا کی سر در قبا کردن و امید جان بدر بردن؟

جان برای چه؟

برای تماشای مردن؟

برای تماشای مرگ عزیزان؟

تا کی ماندن و مرگ را نظاره کردن؟

خدای من چه میگویم؟

میدانم که میدانید

مگر میشود ندانید که جمع فریادها به آسمان میرسد؟

دیگر نمیتوانم آتش دلم را خاموش کنم

بیایید میخواهم درد دل کنم

*****

روزی بود و جوانی بود

پاکی بود و بی آلایشی

عشق بود و شور جوانی

دنیا دوست داشتنی بود

اما نه تماما، نه کاملا

دانشجو بودیم، می شنیدیم:

بلوک غرب، بلوک شرق،

این استاد روشن است،

تازه از سفر برگشته، همه چیز را نمی گوید

ترس دارد

عرش نشینان کارش را میگیرند

اعتبارش را می گیرند

صدایش را خفه میکنند و

آنگاه جانش گرفته می شود.

زمزمه ها و پچ پچه ها همه جا بود.

*****

عمری از من گذشته

همه چیز مثل باد گذشت

اینهمه تغییر در یک عمر، در یک نسل؟

دیدم که کسی فریاد زد

همه نگاهش کردند، با تعجب، چرا؟

دیگر ندیدمش

بعدها فریادهای دیگر به کمکش شتافتند

بلند شدند، بلندتر شدند

به عرش رسیدند

صدایشان شنیده شد

عرش بر زمین افتاد

آنروز روزجشن وپایکوبی فریادها بود.

فریادهای آزادیخواه میخواستند بلند باشند

سرفراز بایستند

فکرشان را، دلشان را، همه بریزند بیرون

کسی مزاحمشان نشود

و این را جشن گرفتند.

*****

اما افسوس،

این فریادها یگانگی را از دست دادند

برخی راه خود به عرش گرفتند

از خار کمک گرفتند، خارهای تیز و برنده

فراموش شد یکرنگی

نه فراموش نشد

اتفاقا یک رنگ خواه بودند

همه برنگ من

آه چقدر کوتاه بود دوران دوستی فریادها

دوران فریادهای آزادی

دست آوری آسان، نگهداری سخت.

خارها خود را به درختان، به برگهای سبز، به گلهای رنگارنگ زدند

و راه خود را به عرش گشودند

فریاد درختان کوتاه شد

خارگزیده شدند.

خارها همراهان را خراشیدند،

زخم زدند، راندند

خارگزیده ها رفتند، خرد شدند، محو شدند

زیر خاکستر خزیدند

فراری شدند، نابود شدند

*****

باد آمد، کولاک شد

خارها را از زمین بلند کرد و به عرش رساند

خارها ریشه در زمین نداشتند

ریشه شان خشک و کوتاه بود

خارهایی که تا دیروز به درختان تعظیم می کردند،

به گلها حسرت می ورزیدند

هیچ بودند و زیر پا له می شدند

امروز بکمک تیزی شان راه به عرش بردند

......

در عرش چه خبر است؟

عرش نشینان چه میکنند؟

قدم رنجه بفرمایید، زیر پا نگاه کنید

گلها و درختان دیروز را ببینید که همچنان برومند و زیبا ایستاده اند

شما نفت می خورید، اینان آفتاب

شما دود می خورید، اینان هوا

شما خون می خورید، اینان آب روان

شما خارهایتان درشت و قوی شده اند و

اینان نرم وجوان و شاداب اند

چهره شماعبوس وتیره وترسناک است

اینان روشن و زنده و روان

روز به روز خارهایتان درشت شده و به پهلوی یارانتان هم می خورد

دوستانتان هم خار می زنند

نه تنها به یاران گذشته که گذشته اند

به شما هم

خارها به هم می خورند و

صدای گوش خراش در گوش گل و گیاهان فرو می رود

فریاد گیاهان سبز خیلی نرم است

خیلی ملایم و باشکوه است

عظمت دارد ولی بلند نیست

تکرار تاریخ است

بلوک غرب،بلوک شرق،

او روشن است ولی نمی تواند فریاد بزند

خارها نیش می زنند

عرش نشینان کارش را می گیرند

اعتبارش را می گیرند

آیا تکرار تاریخ است؟

نه نمی تواند باشد!

باید که متفاوت باشد

باید که فریاد اوج بگیرد

باید به عرش برسد

باید برندگی خار را بگیرد

درختان فریاد، باید خارها را از عرش به زیر افکنند

ای فریادها، ای درختان،

به ریشه هایتان که در زمین است و

دست به دست داده اند نگاه کنید

چه عظمتی دارید، چه نیرویی

نیرو را به برگ هایتان برسانید و

صدای فریاد برگها را به آسمان و به عرش

خارهای کر و کور را شنوا و بینا کنید

شما توانایید

پر توان تر باشید

ای فریادها هم صدا شوید خارها را بر زمین کشیده

کود ریشه هایتان کنید.

فتحیه رزکش یزدی

12 آوریل 2012


Share/Save/Bookmark

Recently by f yazdiCommentsDate
ارزش جان انسان
2
May 20, 2012
Beautiful voice of Somaye
-
Jan 11, 2010
more from f yazdi
 
Azarbanoo

Too long poem to read

by Azarbanoo on

but nice and sad one. thanks.