موضوع اول: کسانیکه مثل من سن و سالی از آن ها گذشته است خیلی خوب "یاقوت" زن تماما سرخپوش را بیاد می آورند که همه روزه قبل از طلوع آفتاب در گوشه شمال شرقی میدان فردوسی حضور می یافت و در آخر شب میدان را ترک میکرد. من خیلی کوچک بودم که او را در میدان فردوسی دیدم و برای ده ها سال بعد نیز وقتیکه از آنجا عبور میکردم "یاقوت" همیشه آنجا بود. بعضی می گفتند که بیش از بیست سال است که یاقوت همین کار را تکرار میکند و آفتاب تابستان و سرمای زمستان و یا کسالت باعث نشده است که حتی یک روز غیبت کند. می گفتند که این بانوی سرخپوش که حتی کفش و جوراب و تمام البسه او هم سرخ بود .، در سالیان دور قرار ملاقاتی با معشوقه خود در میدان فردوسی داشته است که معشوقه به میعادگاه نمی آید و از روز بعد همه روزه یاقوت برای یافتن محبوب خودش به میدان می رفته است. مسعود بهنود در سال های قبل از انقلاب گفتگوئی با او داشته است که متاسفانه من دیگر آن مقاله را در دسترس ندارم.
موضوع دوم: یکی از خوانندگان محبوب دوران نوجوانی من "بریندا لی" خواننده بسیار ریز جثه و قد کوتاه امریکائی هست اما از همین جثه ریز چنان دامنه ای از وسعت صدای بسیار قوی بر می خیزد که برای سالیان متوالی او بانوی اول بین خوانندگان امریکائی بود. بریندا بقدری کلمات را کامل و با احساس ادا میکند که حتی به دانش اندک انگلیسی من در نوجوانی فرصت ادراک میداد. مضمون اکثر آهنگ های بریندا تصویری از عاشقی ناکام را نمودار میکند. یکی از آهنگ های دلخواه من در این میان As Usual به معنای "مثل همیشه" است. اخیرا دستی به فیلمسازی برداشته ام و تصمیم گرفتم که احساس شعر را جامه تصویر بپوشانم که بسیار مقبول افتاد و بینندگان بسیاری یافته است.
ابتدا شعر ترانه را به انگلیسی می نویسم تا کسانیکه به انگلیسی آشنائی کمی دارند با این کلمات آشنا شده و با لذت از آهنگ، دانش انگلیسی خودشان را تقویت کنند. در مرحله دوم ترجمه فارسی شعر را مینگارم.
موضوع سوم: وقتیکه من این تصاویر را بر روی آهنگ دلخواهم می پوشاندم اصلا به یاد "یاقوت" نبودم اما مدتی که گذشت تشابه عجیبی بین این دو سرنوشت یافتم. یکی در امریکا و دیگری در ایران با صدها هزار کیلومتر فاصله. و ببینید که عواطف و احساسات بشر چقدر بهمدیگر نزدیک و شبیه است. یکی اینور دنیا و یکی انور دنیا
The sun comes up and brings it down...as usual
When I awake I found you gone... as usual
But I can not find a way to left
This crazy heart of mine forget
I pretend you are still beside me... as usual
Each evening I take a walk... as usual
I make believe that we still talk...as usual
People always stop and stare
I guess they just don't see you there
Don't they know you always be right here...as usual
Today I looked in my mirror...as usual
I told myself you still are here...as usual
And as I stood there telling lies
The tears began to fill my eyes
Because I know I am only fooling myself...as usual
آفتاب بالا می آید و فرو می رود...مثل همیشه/
وقتیکه من بیدار میشوم می بینم که تو رفته ای...مثل همیشه/
اما نمیتونم راهی پیدا کنم تا/
این دل دیوانه تو را فراموش کند/
و وانمود می کنم که تو هنوز نزد منی...مثل همیشه/
عصر هر روز من به قدم زدن می پردازم...مثل همیشه/
من مطمئنم که ما هنوز مشغول گپ زدن هستیم...مثل همیشه/
رهگذران دائما باز می ایستند و بمن خیره می شوند/
من تصور می کنم که آن ها نمی توانند تورا ببینند/
آیا آن ها نمی دانند که تو همیشه در کنار من هستی...مثل همیشه/
امروز در توی آینه به خودم خیره شدم...مثل همیشه/
و بخودم گفتم که تو هنوز در کنار من هستی...مثل همیشه/
و در حالیکه در جلوی آینه دروغ می گفتم/
دریای اشک تمام پهنه چشمان مرا پر کرد/
برای اینکه میدانستم که فقط مشغول گول زدن خودم هستم...مثل همیشه/
Recently by KamRan201 | Comments | Date |
---|---|---|
It Is Amazing... | - | Jul 26, 2010 |
چه بابك شاد و خرسند است كه بي دين است | 4 | Jul 24, 2010 |
نامه جالب یک پسربچه به دوست دخترش!ـ | 3 | Jul 17, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Yes
by Orang Gholikhani on Wed Aug 26, 2009 12:42 AM PDTMe too and we had a long discussion in Feb about it. take a Look at this post:
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-63
Ghorbanat.
Orang
Lady in Red Cloth
by jmyt17 on Tue Aug 25, 2009 06:10 PM PDTThanks for sharing it again.
Old memory, I remember her very well, every day on my way to my school I have to go through Mheidane Ferdosi and still remember her face/ simle and black longly eyes.
She used to leave in Eshratabad as far as I remember.
Anyway Thank you.
Such a sad story
by Maryam Hojjat on Tue Aug 25, 2009 11:37 AM PDTis the story of Lady in Red and the correlation with the song.
yes yes yes!
by sima on Tue Aug 25, 2009 11:03 AM PDTI recall someone explaining that she was a Polish refugee whose lover never joined her from the concentration camps in Siberia.
Ryszard Antolak recently posted an Iranian documentary about Polish refugees in Iran. He has made other references to the story of Polish refugees as well.
Fascinating and heart-breaking story.