به مناسبت روز جهانی زن : ۸ مارس ، ۱٧ اسفند
بسته در زنجیر آزادیست سر تا پای من
بَردهام ای دوست و آزادی بود مولای من
گرچه آزادیست عکس بردگی در چشم خلق
مجمع آن هر دو ضد اینک دل شیدای من
چیست آزادی؟ ندیدم لیک میدانم که اوست
مرهمی راحت رسان بر زخم تن فرسای من
من نه مردم لیک چون مردان به بازار وجود
های و هویی میکند افسانه سودای من
پر کند ای مرد آخر گوش سنگین ترا
منطق گویای من، شعر بلند آوای من
من نه مردم لیک در اثبات این شایستگی
شور و غوغا میکند افکار مردآسای من
ای برادر گر به صورت زن همال مرد نیست
نقش مردی را به معنی بنگر از سیمای من
عرصه دید من از میدان دید تست پیش
هم فزون ز ادراک تو احساس ناپیدای من
باش تا بینی که زن را با همه فرسودگی
صورتی بخشد نوآیین طبع معنیزای من
از تو گر برتر نباشد جنس زن مانند تست
گو، خلاف رای مغرور تو باشد رای من
در ره احقاق حق خویش و حق نوع خویش
رسم و آیین مدارا نیست در دنیای من
پنجه اندر پنجه ی مردان شیرافکن زنم
از گریبان چون سر آرد همت والای من
باکی از طوفان ندارم ساحل از من دور نیست
تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من
من به فکر خویشم و در فکر همجنسان خویش
گر نباشد؟ گو نباشد مرد را پروای من
گر به ظاهر ناتوانم لیک با زور آوران
کوهی از فولاد گردد خود تن تنهای من
زیردستم گو مبین ای مرد کاندر وقت خویش
از فلک برتر شود این بینوا بالای من : ژاله ی قائم مقامی
خانم آن نيست كه جانانه و دلبر باشد
خانم آن است كه باب دل شوهر باشد
زن بود شعر خدا ، مرد بود نثر خدا
مرد نثري سره و زن غزليتر باشد : ملكالشعراء بهار
با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار
کاوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم
کم نور گشت دیدهام و قامتم خمید
ابر آمد و گرفت سر کلبهٔ مرا
بر من گریست زار که فصل شتا رسید
جز من که دستم از همه چیز جهان تهیست
هر کس که بود، برگ زمستان خود خرید
بی زر، کسی بکس ندهد هیزم و زغال
این آرزوست گر نگری، آن یکی امید
بر بست هر پرنده در آشیان خویش
بگریخت هر خزنده و در گوشهای خزید
نور از کجا به روزن بیچارگان فتد
چون گشت آفتاب جهانتاب ناپدید... : پروین اعتصامی
این شعر را برای تو میگویم در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز درکهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالایی ست در پای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایه من سرگردان از سایه تو دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشدکس بین ما نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در ، باز انگشتهای نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندیدبر طعنه های بیهده ‚ من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم اما دریغ و درد که زن بودم
چشمان بیگناه تو چون لغزد بر این کتاب در هم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را بینی شکفته در دل هر آواز
اینجا ستاره ها همه خاموشند اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم بی قدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
در آسمان تیره نمی بینم نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شد لبریز چشمان من ز دانه ی شبنم ها
رفتم ز خود که پردهبر اندازم از چهر پاک حضرت مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی در سینه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله ی خشم من دردا ‚ فضای تیره ی زندانست
با این گروه زاهد ظاهر ساز دانم که این جدال نه آسانست
شهر من و تو ‚ طفلک شیرینم دیریست کاشیانه ی شیطانست
روزی رسد که چشم تو با حسرت لغزد بر این ترانه درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم گویی به خود که مادر من او بود
فروغ فرخزاد
نگاه زنی چون خوابی گوارا به چشمانم می نشیند
ترس بی سلاح مرا از پا می افکند
من نیزه دار کهن آتش می شوم
او شمن زیبا شبنم نوازش می افشاند
دستم را می گیرد
و ما دو مردم روزگاران کهن می گذریم
به نی ها تن می ساییم و به لالایی سبزشان
گهواره روان را نوسان می دهیم
آبی بلند خلوت ما را می آراید : سهراب سپهری
آن زلزله ای که خانه را لرزاند
یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
خاکسترصبح را پر از خون کرد
او بود که شیشه های رنگین را
از پنجره های دل ، به خاک انداخت
رخسار زنان و رنگ گلها را
در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت....
در ذهن من از گذشته ، یادی ماند
غمناک و گسسته و پرا کنده
با خانه و خاطرات من ، ای دوست
آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد... : نادر نادرپور
جُز خواری و ستم نگزید از برای زن
نا مردتر خُدای نبود از خُدای زن
تا بنگرد که حالِ زن از او چه گونه است
ای کاش می نشست دمی خود به جای زن
عیسای او چرا پسر آمد، نه دختری
تا بندِ بندگی بگشاید ز پای زن؟!
یا از چه رو پیمبر ِ زن زو نیامده ست
تا زن شناس باشد و درد آشنای زن؟!
یا زن نشد چرا تنی از مِه فرشتگان
تا دردِ زن گزارد و آرد دوای زن؟!
اما به آن که وانهم افسانه ی خُدای
زیرا نکاست خواهد ازآن ابتلای زن
در آسمان کسی نتوان یافت: بر زمین
مرد است، مرد، مرد همانا بلای زن....: دکتر اسماعیل خویی
زن، گذرگاه همهی انسان هاست
زن، تنها راه همهی انسان هاست
زن، زیباترین خواهر طبیعت است
زن، نازک ترین_ کیهان هاست : رضا فرمند
خبرت هست که از هرچه در آن ارزش بود
شده نابود در ايران و نماندست نشان
گوهرمعرفت وحرمت تاریخ و زبان
گشته پا مال و به رفته است ز کف بس ایمان
دانش و دین و جوا نمردی وانصاف امروز
بنده ی درگه ی درهم شده هریک آسان
مرد و زن تحت فشارو ز بسی حق محروم
ظلم و بیداد فراوان و فزون بر نسوان
فقر و فحشا و فساد وغم و زاری و بلا
شده گسترده به کشور ، به همه شهر و مکان
غافل و بی خرد و چاکر و نادان درکار
اهل دانا شده برگوشه ی غربت زندان
ناخدا، خواب و یا بر سر اوراد و دعا
کشتی ملک فتاده ، همه سو بر توفان
شود آیا که فریدون زمان ، برخیزد
تا دهد ، دوره ی ضحاکی ایران، پایان
دکتر منوچهر سعا دت نوری
از دوستداران شعر و ادب استدعا می شود در صورت تمایل ، هر گاه سروده ای مناسب موضوع می دانند، عنایت فرمایند و به این مجموعه اضافه نمایند، با سپاس پیشاپیش
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Foe All-Iranians
by M. Saadat Noury on Thu Mar 08, 2012 04:28 AM PSTThank you for the poem which is composed by poet Reza Hayvaa; please accept this in return
قابله
//fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%87
Dear Siamak
by M. Saadat Noury on Thu Mar 08, 2012 04:11 AM PSTThank you for the poem which is composed by Mahsati Ganjavi; please accept these links in return
//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury/some-remarkable-moments-mahsati-ganjavi
//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-64
در روز جهانی زن ، قابله ها را فراموش نکنیم
All-IraniansWed Mar 07, 2012 05:55 PM PST
تبار قابلهگان
به نازنینی که مادرم را زایید
به او که نخستین عشق بزرگ زندگیم شد
و نوازش انگشتانِ فرسوده، لیک جادوییش
تخم عشق در پوستِ کودکانه ام میکاشت
به عروس نازنین سنندج
مادرم
که دوست داشتن را به من آموخت
و در تمام سالهایِ سرخم
بی سخن و لرزان
در پشت پنجره بازگشت فرزند یاغی خود را انتظار میكشید
- کاش میتوانستم پیش از جدایی محتوم
تنها یکبار دیگر ببینمش -
به دخترم که «دُنیا»ی من است
و هربار در آغوشم میگیرد
و میگوید
« ! Je t'aime papa »
چندقرن جوانم میشوم
به این خیل زنان که با عشقشان
ترمیمم کردند
تا که برپا بمانم
و در کنار هم
دست در دست
راهپویان در سفر بزرگ
باهم قدکشیم
و باهم پیر شویم
و این دوست
این پیامبر دریایِ میانه
این یار غار
این شریک جرم
این همبازی
این هم سر
که زبانِ مادریِ عشق را
بوسه بر بوسه
به من بازمیآموزد
و این تبار خواهرانِ سلحشور
که چون قابله گانِ تاریخ
فرزندِ میهنم را
- که آبستن آزادیست -
به دنیا میآورند
«هستم» از شماست
« دوست داشتنم » از شماست
« ایستادنم » از شماست
دوستتان دارم
رضا هیوا
لانه
هفت مارس 2012 - ساعت یک و 54
//asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=19858
ما را به دم پیر نگه نتوان داشت
Siamak AsadianWed Mar 07, 2012 05:50 PM PST
زنان ایرانی
M. Saadat NouryWed Mar 07, 2012 04:16 PM PST
Dear IranBrave Thank you for your interesting link to a beautiful song; please accept this in return
زنان ایرانی //www.youtube.com/watch?v=UTd4PFOmnQc
ایران زنان
iranbraveWed Mar 07, 2012 02:34 PM PST
ای با شکوه تر از سپیده دمان
در آغوش سرافراز قله های بیکران
ای پر امید تر از همه ستاره گان
در اوج سیه شبهای نا امیدی و فغان
ای پر بارتر از هر باغ و هر بوستان
در خشکزارهای بی آب و بی باغبان
ای سرمایه هستی، ای چشمه روان
چون طعم شیر بر دهان شیر خواره گان
ای جلوه گاه هر فروغ و هر سیمین جاودان
آن تابنده نورهای شهامت در تاریکی زمان
ای زخم خورده از هجوم تازیان
در بند کشیده تو را کهن آداب اجنبیان
ای آغوش تو مرهم دردهای بی کسان
ای دامان تو گهواره عشق نیک دلان
ای جویبار فرهنگ و سنّت ایران زمین
در خوفناک سخره های قرنهای پر ز کین
ای از تو زاده شد خیّام و حافظ و رودکی
ای از تو زنده شد آزاده نفسهای زندگی
ای معشوقه آزادی و نجابت
مدیون تو هر عشق و محبّت
ای گنجینه اسراِر شهامت
جان کرده فدای حفظِ خاکت
گیسوی تو از رازِ تو گوید
از خصلتِ آزاد تو گوید
چشمان سیاه بی مثالت
از قدرت هوشیار تو گوید
رخسارِ پر از مهر و صفایت
از صفّتِ والایِ تو گوید
دستانِ نیاسوده و پاکت
از عزم فراوانِ تو گوید
آن صوت و کلام جانفزایت
از هیبتِ بی همتای تو گوید
فریاد (IranBrave)
شعر زن : سيمين بهبهاني
All-IraniansWed Mar 07, 2012 01:20 PM PST
//shabnam085.blogfa.com/post-27.aspx
زن از نگاه رضا بی شتاب
M. Saadat NouryWed Mar 07, 2012 11:05 AM PST
تو بمان همیشه، ای زن
چه فسرده وُ فگارم
چه گرفته روزگارم
ز سکوتِ سینه خسته
منِ بی صدا چه سازم
خبرم ز دورِ گردون
همه دیدگانِ پُر خون
چه سحابِ سهمگینی
چو عسس گرفته روزن
دلِ من شکسته یارا
که تبر چه خواهد اینجا
ز تنِ درختِ خانه
ز اقاقیای این باغ
که به غم نشانده وُ داغ
چه بگویم ای نگارم
ز نهانِ زخمیِ روز
ز درازنایِ این رنج
ز فغانِ این نیستان
که چنین ز ناله سوزان
ز نهالِ رفته بر باد
به قفس پرنده کُشتن
ز نَفَس بریده بر دار
ز رهی سیاه وُ پُرخار
ز چراغِ مُرده ی شهر
ز هراسِ گُل درین دهر
زظلامِ کوی وُ برزن
و زنانِ رانده از در
و به غربتی مکدّر
به خدای واژه سوگند
که خدا زن ست وُ واژه
تو اگر نباشی ای زن
همه ی جهان نیارزَد
به پشیزی وُ به ارزن
به تبسم ات که زندگی را
چو بهشتِ جاودانه
تو نشاطِ آشیانه
تو ندایِ شعرِ رویش
تو جوانه های گویش
همه ی بهارِ من باش!
تو به آسمان دمیدی
چو ستاره ای رسیدی
همه تیرگی ستُردی
و خموشی ام شکستی
دلِ من به روشنی ها
تو شگفت وُ سخت بستی
مَرو از نظر عزیزا
که اگر رَوی ز دفتر
نه امیدِ من بماند
و نه شعر وُ شور وُ غوغا
نه شراره در شبِ من
دلِ تو بهارِ زیبا!
ز چه رو ننازَد ای مِهر
«که هنوز من نبودم
که تو در دلم* نشستی»
من وُ ما نمانَد ای کاش
تو بمانی ای همیشه
تو نشانِ آشنایی
تو سرودِ هر سرایی
تو بزرگ وُ نازنینی
چه کُنَد وطن غم ات را!
ز غم ات جهان پریشان
که به دوزخی گلستان
رُخِ خود ز اشک شُستم
چو تو را به خنده دیدم
من وُ این سخن بَسَ ام باد
که دلی ز من رُبودی
و دگر پَسَ ام ندادی
دل وُ جانِ من چه ارزَد
که تو جانِ بی زوالی
تپشی تو در رگِ جان
تو ز جانِ من فراتر
تو خروشِ شعرِ خورشید
سخن از تواَم خیال ست
تو بمان که بی تو بودن
همه هستی اَم محال ست : رضا بی شتاب
ـــــــــــــ
* از سعدی است:
همه عمر برندارم سر ازین خمارِ مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
//asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=19850
سروده ی بالا ، در فرصت مناسب به مجموعه ی حاضر افزوده خواهد شد
زن درشعر پروين اعتصامي، سيمين بهبهاني وفروغ فرخزاد.
M. Saadat NouryWed Mar 07, 2012 10:38 AM PST
Dear AI Thank you for your informative link; please accept this in return
زن درشعر پروين اعتصامي، سيمين بهبهاني وفروغ فرخزاد
//www.sid.ir/fa/VEWSSID/J_pdf/6004513890105.pdf
چهره زن در شعر شاملو
All-IraniansWed Mar 07, 2012 09:50 AM PST
//www.lifeofthought.com/f117.htm
زن : با صدای زیبای عهدیه
M. Saadat NouryWed Mar 07, 2012 08:33 AM PST
Dear Faramarz Thank you for the poem; please accept this in return //www.youtube.com/watch?v=ExAQd60r0j8
روی زن بی نقاب دیدند
M. Saadat NouryWed Mar 07, 2012 08:24 AM PST
Dear Anglophile Thank you for the poem; please accept the another poem by Iraj Mirza in return
بر سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا،خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
میرفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفتهای را
با یک دو سه مشت گِل، خریدند
چون شرع نبی ازین خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر درنده میجهیدند
بیپیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف میدریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد
مردم همه میجهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور میدمیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر
انجم ز سپهر میرمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم روسفیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق مُلک ناامیدند: ایرج میرزا
داستان فوق العاده زیبا از ایثار زن
M. Saadat NouryWed Mar 07, 2012 08:13 AM PST
Dear AI Thank you for the poem; please accept this in return
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمیو بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است: …افسانه حاکی از آن است که در قرن ۱۵، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند.اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند.فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند. پس از کمیمذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد. نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامیکه هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود.
//www.patoghblog.com/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%81%D9%88%D9%82-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B2%D9%8A%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%8A%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%D9%8A%D9%83-%D8%B2%D9%86/
Dear Yana
by M. Saadat Noury on Wed Mar 07, 2012 07:55 AM PSTThank you for your kind comment; please accept this in return
زن در لغت نامه دهخدا
//www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-4fa22697cceb41ebba562c11cf0bd01f-fa.html
زن از دیدگاه ویگن
FaramarzWed Mar 07, 2012 07:12 AM PST
مرسی استاد عزیز.
زن زیبا بود در این زمونه بلا
خونه ای بی بلا هرگز نمونه ای خدا
زن گل ماتم
خار و گل با همه
زن نا مهربون دشمن جونه
دل سرای غمه
غمه عالم کمه
خونه دل دمی بی زن نمونه
بی دل ودلبرم
بی سر و همسرم
شاخه بی برم
بی همزبونم
هر که دارد گلی
شوق آب و گلی
منه بی دل چرا تنها بمونم
بی دل و بی نشان
آخر ای آسمان
شادی روز و روزگار من کو
مرغ پر بسته ام
خسته ام خسته ام
بی قرارم بگو قرارمن کو
شعری از ایرج میرزا (زن)
anglophileWed Mar 07, 2012 06:44 AM PST
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر
بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم
زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام
می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر
زن و ایثار
All-IraniansWed Mar 07, 2012 06:28 AM PST
//beyt.ir/index.php?newsid=7512
Thanks for sharing
by Yana on Wed Mar 07, 2012 04:47 AM PSTshad zee