پرواز : در زنجیری از سروده ها


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
01-Jul-2012
 

 

 

 

بدین کار_ دل ، هیچ غمگین مدار
که شاخ برومندت آمد به بار
بگفت و یکی پر ز بازو به کند
فکند و به پرواز ، بر شد بلند ... : فردوسی
 
آب حیوان باید مر روح فزایی را
ماهی همه جان باید دریای خدایی را
ویرانه ی آب و گل چون مسکن بوم آمد
این عرصه کجا شاید پرواز همایی را ... : مولوی
 
از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم
همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم ... : سعدی
 
در خرابات مغان ، گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده ، روان دربازم
حلقه ی توبه گر امروز چو زهاد زنم
خازن میکده ، فردا نکند در ، بازم
ور چو پروانه دهد دست ، فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی ، نبود پروازم
صحبت حور نخواهم ، که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم ... : حافظ
 
چون لبش درج گهر باز کند
عقل را ، حاملهٔ راز کند
یارب از عشق شکر خندهٔ او
طوطی روح ، چه پرواز کند ... : عطار
 
ای کبک ، شکار نیست جز باز ترا
بر اوج فلک باشد ، پرواز ترا
زان می‌نتوان شناختن راز ترا
در پرده کسی نیست ، هم آواز ترا ... : سنایی

چراغی که پرواز بینش از اوست
فروغ همه آفرینش از اوست :  نظامی
 
هر که او دارد شمار خانه با بازار راست
چون به بازار اندر آید خویشتن رسوا کند
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند 
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند : منوچهری
 
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام ، کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر ، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را ... : وحشی
 
گویند ، عقابی به در شهری برخاست
وز بهر طمع پر ، به پرواز بیاراست
ناگه ، ز یکی گوشه ازین سخت کمانی
تیری ز قضای بد ، بگشاد برو راست
در بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز
وز ابر مرو را به سوی خاک فرو خواست
زی تیر نگه کرد پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست :‌ ناصرخسرو
 
سحر چون زاغ شب ، پرواز برداشت
خروس صبحگاه ، آواز برداشت
سمن از آب شبنم ، روی خود شست
بنفشه ، جعد عنبر بوی خود شست ... : جامی
 
شب ، خیز ، که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست ، پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب ، بربندند
الا در عاشقان ، که شب باز کنند : ابوسعید ابوالخیر
 
همراه خود ، نسیم صبا می برد مرا
یا رب چو بوی گل ، به کجا می برد مرا؟
سوی دیار صبح ، رود کاروان شب
باد فنا ، به ملک بقا ، می برد مرا
با بال شوق ، ذره به خورشید می رسد
پرواز دل ، به سوی خدا می برد مرا
گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟
مستانه گفت دل ، که مرا می برد مرا
برگ خزان رسیده ی بی طاقتم رهی
یک بوسه ی نسیم ، ز جا می برد مرا : رهی معیری
 
ای مرغک خرد ، ز اشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن ، چمیدن آموز ... : پروین اعتصامی
 
... زار و افسرده ، چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابی ست بر آب
راست است این که مرا ، تیز پرست
لیک ، پرواز زمان تیز ترست
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ، ایام ، از من به گذشت ...
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او ، مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست ، با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس ، هیچ نبود : دکتر پرویز ناتل خانلری
 
... و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان ،خلایی بود در اندیشه دریا ...
کار ما ، نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما ، شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی ، اردو بزنیم
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها ، وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
هیجان ها را ، پرواز دهیم ... : سهراب سپهری
 
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ، ستاره ی توفان ست
پروازگاه شعله ی خشم من
دردا ، فضای تیره زندان ست
من ، تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در ، باز
انگشت های نازک و سردم را
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال ، نه آسان ست
شهر من و تو ، طفلک شیرینم
دیریست ، کاشیانه شیطان ست ... : فروغ فرخزاد
 
جنگل آئینه فرو ریخت
و رسولان خسته ، به تبار شهیدان پیوستند،
و شاعران ، به تبار شهیدان پیوستند
چونان کبوتران آزاد پروازی که به دست غلامان ذبح می شوند
تا سفره ی اربابان را رنگین کنند
و بدین گونه بود که سرود و زیبائی
زمینی را که دیگر از آن انسان نیست ، بدرود کرد
گوری ماند و نوحه ای و انسان
جاودانه پا دربند ، به زندان بندگی اندر بماند : احمد شاملو
 
چه داند تنگدل مرغک ؟
عقابی پیر شاید بود و در خاطر ،خیال دیگری می پخت
پرید آنجا ، نشست اینجا ، ولی هر جا که می گردد
غبار و آتش و دود است
نگفتندش کجا باید فرود آید
همه درهای قصر قصه های شاد ، مسدود است
دلش می ترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون صدف با خویش
دلش می ترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
چه گوید با که گوید ، آه
کز آن پرواز بی حاصل ، درین ویرانه ی مسموم
چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
همه پرهای پاکش سوخت
کجا باید فرود آید ، پریشان مرغک معصوم ؟ مهدی اخوان ثالث
 
عا شقا ن آخرین سفر را ، خوش
می ‌کنند با فرشتگا ن‌ آغاز
روی_ بال_ فرشتگان‌ ،سازند
سوی_ روشن ستارگان، پرواز
محو در ‌ها له ی فنا گردند
نرسد یک خبر ، از ا یشا ن با ز
"عا شقان کشتگا‌ ن_ معشوقند
بر نیاید ز کشتگا ن ، آ وا ز"
می ‌کنند با فرشتگا ن‌ آغاز
سوی_ روشن ستا رگا ن ، پرواز : دکتر منوچهر سعادت نوری
 
سینه ی پر شورم و آواز را گم کرده ام
بال و پر دارم، ولی پرواز را گم کرده ام
توشه ی پایان من در خانه ی آغاز ماند
چل کلید خانه ی آغاز را گم کرده ام
های و هویی دارم و در غربتم با این خروش
سازم،اما زخمه ی دمساز را گم کرده ام
در نمازم، راز دارم با خدای چاره ساز
راز را گم کرده ام، همراز را گم کرده ام
همنوا با خویش بودم در گذار زندگی
هم نوا و هم نوا پرداز را گم کرده ام
چشم در راهم نگاهم بیکران را آرزوست
حاصل اما ؛ چشم و چشم انداز را گم کرده ام
کودک شیطان عشقم،درس ومشقم عشق وعشق
راه مکتب خانه ی شیراز را گم کرده ام : پیرایه یغمایی
 
چرا دیگر نمی‌ توانم پرواز کنم
منی که بر فراز دشت و درّه و دریاچه
گشت می زدم؟
منی که بر فراز کوچه و محلّه
در جستجوی شکاری بودم
و دختر سپید جامه ی محله را
می ربودم و با خود به هوا می بردم؟
چرا نمی‌توانم پرواز کنم؟
اینجا سخن از اسب بالدار وُ قالیچه ی پرنده نیست
منظور من همان حقیقتی ست
که تنها پرندگان آن را در می یابند
چرا نمی‌توانم دیگر پرواز کنم
تا از فراز این همه پل های شکسته
خود را به ساحل دیگر برسانم؟
آز و ُ نیاز من ، به پایان رسیده است؟
یا این عقاب خسته با قفس اش خو گرفته است؟
یا نه، نبودن امّید، دست و بال آدمی را
حتّا در عالم رویا هم می بندد؟ عسگر آهنین
 
من نمی دانم ، چرا بغضم گرفته
لیک می دانم ، که آوازم گرفته

من نمی دانم ، کجا شد بال و پرها
لیک می دانم ، که پروازم گرفته
 
دکتر منوچهر سعادت نوری
 

مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌های پندار

About this Blog

xxxxxxxxxxxx


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
divaneh

استاد گرامی

divaneh


بسیار متشکرم که این شعر زیبا و پر احساس را در اینجا آوردید. بنده قبلاَ این شعر را نخوانده بودم و بسیار به دلم نشست. با سپاس مجدد.


M. Saadat Noury

دیوانه ی فرزانه

M. Saadat Noury


 

با سپاس از یادداشت محبت آمیز و آگاهانه ی شما و در پاسخ ،  سروده ی زیر تقدیم حضور می شود:

خو ا ب و  ر و یا ی محا ل

آ ر مید ن ، خوا ب د ید ن
خو ا ب  و ر و یا ی  محا ل
یا ا سیر یک  نبرد  نا  بر ا  بر
با گروهی مردمان کینه توز
پا ی بند صد ستیز و بس جد ا ل
یا  که ا ز  شا د ی ر مید ن
گشته د مسا ز غم  و ا ند و ه جا ن  سو ز
بی ا را د ه ، ا شک  با رید ن
بغض آ لوده ، پریشا ن ، پرملا ل
یا سر ا ز خط  و  ره جا نا نه  پیچید ن
از دیاران ، راه بر چیدن
بر د رون  نقطه ا ی بیگا نه  کو چید ن
کاین شهامت در دلاور نیست
نقطه ا ی بر گوشه  د شت  ا ین  جها ن
پا  به  پا ی  مر د ما نی  تشــنه ی  آ ب  زلا ل
یا گذ شتن ، چشم  پو شید ن
ا ز خطا ها، ا شتبا ها تی  که  با و ر نیست
یا به صد نیر و د و ید ن
عاشقا نه  دانه های مهر با نی  را  فشا ند ن
صاد قا نه عشق  و ر ز ید ن
د ر  ره  د لد ا د ه ا ی  نیکو  خصا ل
یا  که  ر و ز  و  شب  به  ا و ج  نا  تو ا نی
خسته  و  آ شفته  حا ل
د ر  تقلا ی  ر‌ها یی  با ز  نا ما ند ن
هر مکا ن  و هر  ز ما ن  و  هر  مجا ل
 یا پر ید ن ، نا گشود ه  با ل
تا  ر سید ن ، بر "ستاره"  یک شهاب د و ر
شعله ی آتش بسان چهلچر ا غ  نور
د ر طلو ع  جا نفر و ز  یک  خیا ل
ما چه می بینیم  ،  چه  می  گو ییم
آ ری ا ین ست   آ ر ز و ها عا شقا نه
بی  هرا س ا ز  د و ر ی  و  ا ز فا صله
بی  هرا س ا ز  د غد غه  ا ز  مسا له
ما شهابی ، د و ر  می  جو ییم
دور بس  پر ا شتعا ل
پا ی کو با ن و صا ل
پرتوی  فر خند ه  فا ل
بر سپهری لا یزا ل
آ ر مید ن ، خوا ب د ید ن
خو ا ب  و ر و یا ی  محا ل

دکتر منوچهر سعا دت نوری

//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury/impossible-dream


divaneh

لیک می دانم ، که پروازم گرفته

divaneh


استاد جان این شعر شما بسیار زیبا و دلنشین بود. با تشکر برای گردآوری این مجموعۀ زیبا. این هم برای خالی نبودن عریضه.

کبوتر با کبوتر، باز با باز

کند همجنس با همجنس پرواز


M. Saadat Noury

شازده اسدالله میرزای گرامی و شیرین گفتار

M. Saadat Noury


 


با سپاس از بازخوانی سروده ی فریدون مشیری و پیوند بسیار دلنشین و شنیدنی آن ، در پاسخ ، غزل معراج از همان سراینده تقدیم حضور می شود: 

معراج
 
گفت : آنجا چشمه خورشید هاست
 آسمان ها روشن از نور و صفا است
موج اقیانوس جوشان فضا است
باز من گفتم که : بالاتر کجاست
گفت : بالاتر جهانی دیگر است
عالمی کز عالم خاکی جداست
پهن دشت آسمان بی انتهاست
باز من گفتم که بالاتر کجاست
گفت : بالاتر از آنجا راه نیست
زانکه آنجا بارگاه کبریاست
آخرین معراج ما عرش خداست
بازمن گفتم که : بالاتر کجاست
لحظه ای در دیگانم خیره شد
گفت : این اندیشه ها بس نارساست
گفتمش : از چشم شاعر کن نگاه
تا نپنداری که گفتاری خطاست
دورتر از چشمه خورشید ها
برتر از این عالم بی انتها
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصه پرواز مرغ فکر ماست : فریدون مشیری
 


M. Saadat Noury

انگلوفیل گرامی و مولانا فیل!

M. Saadat Noury


 

با سپاس از یادداشت محبت آمیز شما و سروده ی بسیار زیبای مولوی ، در پاسخ ، بخشی ازغزل ناکجا ی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ، تقدیم حضور می شود:

به هنگام پرواز
 از روی باغی به باغی
کسی زیر بال پرستو و پروانه ها را
 نمی کرد تفتیش
شقایق ، ز طوفان نمی گشت خاموش
چراغش همیشه پر از روشنا بود
 نمی دانم آنجا کجا بود
 نمی دانم آنجا کجا بود : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
//www.jasjoo.com/books/new-poems/mohammadreza_shafie_kadkani/69/1755


Shazde Asdola Mirza

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

Shazde Asdola Mirza


 

پر کن پیاله را
 کاین آب آتشین
 دیری ست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها که در پی هم میشود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!

من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
... دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد!

هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام، که عقابم نمیبرد!

در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ‌آب
دیگر فریب هم، به سرابم نمی برد
... پر کن پیاله را

//www.youtube.com/watch?v=9Rk9ZpHgB-E


M. Saadat Noury

Dear AI

by M. Saadat Noury on

Thank you for the poem; please accept this in return

//www.youtube.com/watch?v=LmYteAsxE1g


anglophile

با سلام به حضور جناب دکتر

anglophile


مطلع غزلی از مولوی را که بینهایت دوست دارم تقدیم می‌کنم ولی‌ باید اذعان کنم که‌ قطعه شعر جناب عالی‌ نیز بی‌ نهایت زیباست:

  

من نمی دانم ، چرا بغضم گرفته
لیک می دانم ، که آوازم گرفته

من نمی دانم ، کجا شد بال و پرها
لیک می دانم ، که پروازم گرفته

************************************************

همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم

کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم

//ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1428/


M. Saadat Noury

پرواز را بخاطر بسپار

M. Saadat Noury



M. Saadat Noury

Dear Demo

by M. Saadat Noury on

Thank you for the poem. Please accept this in return

//www.jasjoo.com/books/new-poems/mohammadreza_shafie_kadkani/67/1703


All-Iranians

پرواز کن ، پرواز کن

All-Iranians


آخر پرو بالی بزن ، بشکن قفس را
آزاد باش این یک نفس را
از این ملال آباد جانفرسا ، سفر کن
پرواز کن ، پرواز کن
از تنگنای این تباهی ها ، گذر کن

فریدون مشیری


Demo

سوی خوان آسمانی پرواز کن!

Demo


 

اين دهان بستي دهاني باز شد   تا خورنده لقمه هاي راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب  سوي خوان آسماني کن شتاب
گر تو اين انبان ز نان خالي کني   پر ز گوهرهاي اجلالي کني
طفل جان از شير شيطان باز کن   بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردي چرب و شيرين از طعام    امتحان کن چند روزي در صيام
چند شبها خواب را گشتي اسير   يک شبي بيدار شو دولت بگير

مولوي


M. Saadat Noury

Dear Demo

by M. Saadat Noury on

Thank you for your supporting comment. Please accept this in return پرواز    //fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2


M. Saadat Noury

پرواز در سروده ای از سیمین بهبهانی

M. Saadat Noury



Demo

کجایی پروین؟

Demo


کاشکی که شعر یاد شده از پروین بر بالای تخته سیاه هر کلاس درسی در وطن با خط زرین نصب میشد. کاشکی.

ای مرغک خِرَد ، ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن ، چمیدن آموز

با تشکر از زحمات استاد در تهیه بلاگ.


M. Saadat Noury

Dear First Amendment

by M. Saadat Noury on

با سپاس از یادداشت محبت آمیز و آگاهانه ی شما و در پاسخ ، اگرچه تارنمای "گنجور" منبع این سروده بوده است ، اما چنانکه در بخش "حاشیه‌ها" در همان تارنما آمده است بسیاری از صاحب نظران با شما موافق و همراه هستند. در فرصت مناسب، شکل مورد قبول عام جایگزین خواهد شد.


First Amendment

...

by First Amendment on

Would you please, Ostãd cite the source for Naser Khosroe's famous poem; it seems different from what I've always read and remembered.......

Sohrãb Sepehri is "something else"; isn't he?

It's just another fantastic blog by you.........thanks so much.