تنها گریزم ، نا گزیرم کان پری خو
تنها رود ، تنها دود ، تنها گریزد
آهوی من دارد اگر خوی پلنگی
رعنا پلنگ از چون خودی آیا گریزد؟
گو آتش شوقش سرا پایم بسوزد
کی شعله ی رقصنده از گرما گریزد
من زیبق لغزان نیم کز بی ثباتی
آواره در گرما و در سرما گریزد
من مرغ توفانم نیاندیشم ز توفان
موجم ،نه آن موجی که از دریا گریزد
موجم ،چنان موجی که از اوج و حضیضش
خیزد گران کوهی و در ژرفا گریزد
از بوم شوم و کرکس دون چند خواهی
کز خاک در خلوتگه عنقا گریزد
شهبازرا شاید که چون شهپر گشاید
آنجا که زشتی ها ست نا پیدا گریزد
سیمرغ کو کز طعمه گاه لاشه خواران
در اوج استقلال و استغنا گریزد
مکر یهودا با مسیحا بی سبب نیست
عیسی دمی باید که چون عیسی گریزد
موسی نیم عیسی نیم اما زنادان
چون خضر هم عیسی و هم موسی گریزد
در کوه یابم باده آرام بخشی
زین باده کی فرخنده پی بودا گریزد
زرتشت هم آتشگهی بر کوه دارد
تا در پناه آتش مزدا گریزد ... : دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی
بادها چون به خروش آیند
عطر ها دیر نمی پایند
اشک ها لذت امروزند
یادها شادی فردایند ...
چنگ چون تار ز هم بگسست
کس بر ان پنجه نمی ساید
گنه از شدت توفان هاست
عطر اگر، دیر نمی پاید : فروغ فرخزاد
نتوانستم دیگر به تماشای عبث خود را تخدیر کنم
نتوانستم در کنج اتاق چون فلان آقا
صیقل گر شعرم باشم : ریز تراش
شعر در من فریادی بود که درون توفان سر می دادم
و به رغم دشمن ره به گوش شنوا هم می برد
سخنی ساده و راست همچو تیری که نشیند به هدف
و بدین کارایی
چه غم از واژه ی سنگین و زمختم می بود؟ جعفر کوش آبادی
بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم
زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش
پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم
پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا
نام خدا نبردن از آن به كه زير لب
بهر فريب خلق بگوئي خدا خدا
ما را چه غم كه شيخ شبي در ميان جمع
بر رويمان ببست به شادي در بهشت
او مي گشايد ... او كه به لطف و صفاي خويش
گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت
توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست
كوهيم و در ميانه ی دريا نشسته ايم
چون سينه جاي گوهر يكتاي راستيست
زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم
مائيم ... ما كه طعنه ی زاهد شنيده ايم
مائيم ... ما كه جامه ی تقوي دريده ايم
زيرا درون جامه بجز پيكر فريب
زين هاديان راه حقيقت نديده ايم ... : فروغ فرخزاد
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابري ساكت و خاكستري رنگ
زمين را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود كلبه ي بي روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولي از زوزه هاي باد پيداست
كه شب مهمان توفان است امشب ... : مهدی اخوان ثالث
دیگربه روزگارنمی بینم، آن عشق ها که تاب وتوان سوزد
درسینه ها زعشق نمی جوشد، آن شعله ها که خرمن جان سوزد
آن رنج ها که درد برانگیزد ، وان دردها که روح گدازد نیست
آن شوق واضطراب که شاعررا ، چنگی به تارجان بنوازد نیست
درسینه،دل،چوبرگ خزان دیده ، بی عشق مانده سربه گریبان است
ازبوسه ی نسیم نمی لرزد
این برگ خشک تشنه ی توفان است ... : فریدون مشیری
ناگهان ، توفان فتد ، بر سر زمین
برکند از بن ، بنای_ جهل و کین
آتشی آید ، به سو زد جاهلین
هم به خشکاند ، تبار کاهلین
بردگان _ هادی زرق و ریا
بس گریزان ، ا ز یسار و از یمین
بندگان _ وادی صد ق و وفا
مستقر ، بر مسند _ علم و یقین
از تبسم ، چهره ها گیرد حیات
زندگی ، با عشق و شادی ها قرین
منظر و رخسار_ زن ، یابد نشاط
هم مقا م و منزلت ، بر او بهین
بس سرود_ عشق ، بارد ز آ سمان
چونکه عشق است ، برترين آ ئین و دین
حافظ_ آ ینده بين ، خوانده ست عیان
حق نجسته ست ، دست_ اهریمن* ، نگین
دکتر منوچهر سعادت نوری
* اشاره به این سروده ی "حافظ" است:
من آن نگین سلیمان ، به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او ، دست اهرمن باشد
همای ، گو مفکن سایه ی شرف ، هرگز
در آن دیار که طوطی ، کم از زغن باشد ... : حافظ
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dear Souri Banoo
by M. Saadat Noury on Mon Sep 10, 2012 03:09 AM PDTThank you for posting very thoughtful and beautiful poems. Please accept this in return
اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش
هوشنگ ابتهاج
توفان و طوفان
M. Saadat NouryMon Sep 10, 2012 03:00 AM PDT
توفان : شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله ای که از ازدحام مردم و یا جانوران درافتد و غرش و خروش دریا وتندباد و باد شدید و طوفان (ناظم الاطباء). بعضی طوفان را معرب توفان دانسته اند که در قاموس گفته باران سخت و آب که از زمین برآید و هر چیز که غالب و سیارباشد و همه را فروگیرد. در این صورت طوفان بادی نیز ممکن است چنانکه بعضی منجمین در بعضی اوقات حکم کرده اند (انجمن آرا و آنندراج ، در ذیل توف ).... ولی طوفان عربی از ریشه ٔ دیگری است
//www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-2edbe0e16a7449c6b85e4d663bc2d7b0-fa.html
طوفان : انقلاب سخت هوا - باران سخت (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). باران که همه جا رسد (مهذب الاسماء). آب بسیار که همه را بپوشد (منتهی الارب ). آب که همه چیز را فراگیرد - آب که از زمین برآید و همه را غرق کند - سیل غرق کننده (منتخب اللغات ). سیل یا آب که از زمین برآید و همه را غرق کند (منتهی الارب ). هر چیز بسیار که احاطه کند تمام جماعت را (منتهی الارب ). هر چیزی که بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد (منتخب اللغات ). هر چیز بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد - چون طوفان باد و طوفان آتش و غیر آن(آنندراج )...
//www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-a00409dfa1224c1fbf0050f4c1152de7-fa.html
پس از طوفان
SouriSun Sep 09, 2012 08:53 PM PDT
پس از طوفان
پس از تندر
پس از باران
سرشک سبز برگ از شاخه های جنگل خاموش می افتاد
نه بید از باد،نه برگ از برگ می جنبید
شکاف ابرها راهی به نور ماه می دادند
دوباره راه را بر ماه می بستند
و من همچون نسیمی از فراز شاخه ها پرواز می کردم
تو را می خواستم ای خوب ای خوبی
به دیدار تو من می آمدم با شوق با شادی
"حمید مصدق"
Sheri boland (Masnavi) az Hamid Mosadegh
by Souri on Mon Sep 10, 2012 06:25 AM PDTبعد از آن توفان و آن سیلاب ها
کم کم آرامش گرفتند آبها
غیر از آن قومی که شد کشتی نشین
شد تهی از آدمی روی زمین
عاقبت کشتی به ساخل در نشست
نوح با یاران خویش از ورطه رست
زندگی بالندگی از سر گرفت
زندگانی جلوه ای دیگر گرفت
بگذرد تا زندگان هر کس پی کار فتاد
خاک شد گل گل چو خشت خام شد
خشت روی خشت پی تا بام شد
نوح را هم اوفتادش کار گل
کار گل را برگزید از جان و دل
ساخت از گل کوزه هایی چند نوح
داشت با آن کوزه ها پیوند نوح
تا که روزی یک ملک با احترام
نوح را آورد از حق این پیام
گفت : باید کوزه ها را بشکنی
نوح در پاسخ هراسان گفت : نی
کوزه ها را ساختم با دست خویش
بشکنم گر کوزه دل گردد پریش
نیشتر گر کس به قلبم بر زند
نیکتر تا کوزه ها را بشکند
بار دیگر آن ملک آمد فرود
در سرای نوح گفت او را درود
کفت : حق گفتت که ای نوح نبی
چون تو جنباندی به سوی ما لبی
خواستی تا شویم از این چرخ پیر
منکران را از صغیر و کبیر
من فرستادم بسی توفان و سیل
بندگان را غرق کردم خیل خیل
خواستم چون بشکنی کوزه ی گلت
کوزه بشکستن بسی شد مشکلت ؟
پس چه سان بی اعتنا بر جان خلق
خواستی تا بر کنم بنیان خلق ؟
خود جهان از زندگان آکندمی
پس چو گفتی بیخشان برکندمی
آن که خود یک کوزه را مشکل شکست
این چنین آسان جهانی دل شکست ؟
آن که را اندیشه ای همچون تو نیست
نیست در روی زمینش حق زیست ؟
نوح گریان سوی کوزه برد د دست
کوزه ها بر سنگ نی بر سر شکست
ای دم توفانی صبح
M. Saadat NourySun Sep 09, 2012 06:12 PM PDT
راستی ، ای دم _ توفانی صبح
آفتاب_ تو کجاست؟
نادر نادرپور
آتش آه چه کس این همه طوفان انگیخت ؟
M. Saadat NourySun Sep 09, 2012 06:02 PM PDT
Dear AI Thank you for the link. Please accept this in return
آتش آه چه کس این همه طوفان انگیخت ؟
بر در هر که شدم آگه از این راز نشد
در پی معجزه بودم که بلا بنشیند
ای بسا فتنه که برپا شد و اعجاز نشد
مهدی سهیلی
چرا دريا توفاني شده بود
All-IraniansSun Sep 09, 2012 04:06 PM PDT
//www.dibache.com/text.asp?cat=3&id=96&hkey=توفان
For Ladan Khanom
by anglophile on Sun Sep 09, 2012 03:03 PM PDTگذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها
به نیمهء شبها دارم بایارم پیمانها
که برفروزم آتشها در کوهستانها حیدر رقابی //www.parand.se/t-mara-bebeos.htm
For Anglophile
by Ladan Farhangi on Sun Sep 09, 2012 02:49 PM PDTروی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
حافظ
Dear AI
by M. Saadat Noury on Sun Sep 09, 2012 01:50 PM PDTThank you for the poem; please accept this in return
//www.youtube.com/watch?v=oqb1P2x3USw
این تصنیف را البته خانم الهه خوانده نه خانم هایده
Dear Ladan
by M. Saadat Noury on Sun Sep 09, 2012 01:43 PM PDTThank you for the poem; please accept this in return
مرضیه : مرغ توفان
//www.youtube.com/watch?v=csH_kBaK_tM
Dear Anglophile
by M. Saadat Noury on Sun Sep 09, 2012 09:38 AM PDTThank you for the poem; please accept this in return
شاهدان گر دلبری زین سان کنند/زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد/گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر/پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست/هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطرهای/این حکایتها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع/قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد/در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصهای دل کاهل راز/عیش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب/تا چو صبحت آینه رخشان کنند
توفان وزید و وضع دگرگونه گشت باز
All-IraniansSun Sep 09, 2012 08:40 AM PDT
فردا ببین چو وزد باد های سخت
ویران شود تمامی آن بیت رهبری
عل اکبری بگفت نخواهد وزید باد
یا مرسل الریاح، تو دانی و اکبری
توفان وزید و وضع دگرگونه گشت باز
نه اکبری ، بماند به جا و نه ، رهبری
جام طلا ز کوه بلند سر زده ست خوش
افتاده است کار کنون، دست دیگری
ویران شده تمامی آن بیت رهبری
گفتیم این دو حرف ، به تضمین_ انوری !!!
همه ی ایرانیان
تنها توفان
Ladan FarhangiSun Sep 09, 2012 07:43 AM PDT
غافلان همسازند
تنها توفان كودكان ناهمگون مي زايد
همساز سايه سانانند
محتاط در مرزهاي آفتاب
در هيأت زندگان مردگانند ... : احمد شاملو
One of Hafez's best
by anglophile on Sun Sep 09, 2012 06:53 AM PDTرونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را