سپیده سیم زده بود و در و مرجان بود
ستاره ٔ سحری قطره های باران بود: رودکی
ز باران زوبین و باران تیر
زمین شد ز خون چون یکی آبگیر: فردوسی
گرچه آبست قطره ٔ باران
چون بدریا رسد گهر گردد: عبدالواسع جبلی
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان ز باران پر از نم شود: نظامی
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس: سعدی
ای هشت خلد را به یکی نان فروخته!
وز بهر راحت تن خود جان فروخته!
نزد تو خاکسار چو دین را نبوده آب
تو دوزخی، بهشت به یک نان فروخته
نان تو آتش است و به دینش خریدهای
ای تو ز بخل آب به مهمان فروخته!
ای از برای نعمت دنیا چو اهل کفر،
اسلام ترک کرده و ایمان فروخته!
ای تو به گاو، تخت فریدون گذاشته!
وی تو به دیو، ملک سلیمان فروخته!
ای خانهٔ دلت به هوا و هوس گرو!
وی جان جبرئیل به شیطان فروخته!
ای تو زمام عقل سپرده به حرص و آز
انگشتری ملک به دیوان فروخته!
ای خوی نیک کرده به اخلاق بد بدل!
وی برگ گل به خار مغیلان فروخته!
دزد هوات کرده سیه دل چنان که تو
از رای تیره شمع به کوران فروخته
دین است مصر ملک و عزیز اندروست علم
ای نیل را به قطرهٔ باران فروخته! سیف فرغانی
از آتش آه خلق مظلوم
وز شعلهٔ کیفر خداوند
ابری بفرست بر سر ری
بارانش ز هول و بیم و آفند
بشکن در دوزخ و برون ریز
بادافره کفر کافری چند
ز آن گونه که بر مدینهٔ عاد
صرصر شرر عدم پراکند
بفکن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز هم این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا، که باید
از ریشه بنای ظلم برکند
زین بیخردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند: ملکالشعرای بهار
امشب ، زمین سوخته می نوشد
آب از گلوی تشنه ی نودان ها
وز کوچه ها به گوش نمی اید
جز های های زاری باران ها: نادر نادرپور
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز، آفتاب زر
باغ های گل، دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن ،عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن، آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی ،زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را ،در کنار بام دیدن: سیاوش کسرایی
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست: سهراب سپهری
آخرین برگ سفر نا مه ی با را ن
ا ین ا ست / که زمین چرکین است: دکترشفیعی کد کنی
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران: دکترشفیعی کد کنی
سیاهی از درون كاهدود پشت دریاها
بر آمد ، با نگاهی حیله گر ، با اشكی آویزان
به دنبالش سیاهیهای دیگر آمده اند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
سیاهی گفت: اینك من ، بهین فرزند دریاها
شما را ، ای گروه تشنگان ، سیراب خواهم كرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد: مهدی اخوان ثالث
زیر_ با را ن ، ا گر که ما رفتیم
با د لا را م_ د لربا رفتیم
د ل و جان را به یکد گر د ا د یم
سو ئی آ را م و بی صدا رفتیم
تا گذ ر گا ه_ عشق ، پد ید آ مد
کنج_ آ ن د نج_ آ شنا رفتیم
عا شقا نه ، به هم نظر کرد یم
قعر_ یک چشمه ی صفا رفتیم
لب_ خود را ، ز بو سه ای شستیم
مست_ آ ن بو سه ، تا سما رفتیم: دکتر منوچهر سعادت نوری
زير باران بيا قدم بزنيم
عمرشب را شبی رقم بزنیم
خسته ایم از سکوت حنجره ها
زير باران بيا که دم بزنيم
داد ما را کس از زمین نگرفت
دادها بر سر ستم بزنیم
هم بتازیم بر سیاهی شب
هم شبیخون به قلب غم بزنیم
یا بگرییم یا که خنده کنیم
قطره و جرعه ، دم به دم بزنیم
خون این نامه های تا شده را
زخمه بر زخم زیر و بم بزنیم
زیر این چترهای سرخ و سیاه
چون پیاله لبی به هم بزنیم
صاف نیست آسمان و بام افق
زير باران بيا قدم بزنيم : احمد حیدر بیگی
چه شود اگر گذارم سر خود به دوش باران
و بنوشم از لبانش دو سه جرعه از بهاران
تن تشنه را سپارم، به طراوت جسورش
و، چو بید، گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی و رهانـَدم ز حرمان
بشوم چو لاله دربست، ز شراب ژاله سرمست
برسد ندا: بنوش و به بهاریان بنوشان
و بنفشه ها به شبنم، سر و روی خویش شویند
که پرنده ای کـُندشان، به ترانه بوسه باران
چو شکوفه های بی تاب و جوانه های بی خواب
غزلم به رقص آید، به ترّنم هـَزاران
چه شود اگر نسیمی بوزد ز سمت البرز
که به بی قرار ِ غربت خبری دهداز ایران
خبری به سرخی ِ گل و به لحن سبز بلبل
همه مژده ی رهایی، ز حصار هر چه زندان
خبراز طلوع امید به مرام گرم خورشید
که زروزگار جمشید شده چیره بر زمستان: ویدا فرهودی
از تشنگی هلاکم، بر من ببار باران
راهی به کس ندارم، در این دیار باران
رنگ عزا گرفته دشتی که از طراوت
همواره خنده میزد بر سبزه زار باران: کریم سهرابی
ترنّم می چکد از آب باران
به پُشت بام خانه روی ایوان،
چه پُر شور و چه با شادی تراود
بر ایوان پُر از سبزی و گلدان.
فرو ریزد ز هر سو شوق باران
بر آن گلدان کوکب مَست و رقصان،
به شمعدانی و سُنبل می دهد جان
همان باران پاییز غزلخوان: بهروز(مهمان)
شهراست پر غبار و هوا تیره است و تار
ابر سیاه همهمه دارد به آسمان
انبوه دود و خاک نشسته به صحن باغ
دار و درخت و شاخه ی گل ، چهره بوته زار
دیریست باغبان نگرفته سراغ گل
بر بسته بار و منزل دیگر گزیده است
آشفته خاطری زده ره بر درون باغ
بس شیره های شهد درختان مکیده است
باران بریز
رگبار قطره های زلال آب
دار و درخت و شاخه ی گل شستشو بده
ای باغبان شهر
برخیز و خاک سوخته را رنگ و بو بده
باران بریز : رگبار قطره های زلال آب: دكتر منوچهر سعادت نوري
xxx
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
THANK YOU ALL
by M. Saadat Noury on Thu Nov 11, 2010 01:49 PM PSTWHO visited this thread. My thanks also go to Comrade, Dirthy Angel, Souri Banoo, All-Iranians, Ms Anahid Hojjati, Mehrban, Ms Farah Rusta, and Ms Ladan Farhangi for their nice words and kind comments.
باران صبحگاهی
Ladan FarhangiFri Nov 05, 2010 03:46 PM PDT
اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی
خرم کند چمن را باران صبحگاهی
عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم
دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی
رهی معیری
بوی باران،
Farah RustaFri Nov 05, 2010 11:28 AM PDT
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار …
خوش بحال چشمه ها و دشتها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه های نیمه باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحال جان لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب …
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامهء رنگین نمیپوشی به کام
بادهء رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار …
گر نکوبی شیشهء غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …
فریدون مشیری
FR
باران در شعر و مثل فارسی و غربی
Farah RustaFri Nov 05, 2010 11:17 AM PDT
آن کریم است کو چو ابر بـــهار
چــــــون بریزد بخندد آخــر کار
نـه چو ابری که در زمستانها
رو کـــــند ترش وقت بارانها
مکتبی شیرازی
ابــــــــــــر اگر آب زندگی بارد
هـرگز از شاخ بید بر نخوری
سعدی
ابر با آن تیرهرخساری که پوشد روی روز
مردم چشم است دهقان را ز باران داشتن
قاآنی شیرازی
ابـــــــــر باید که به صحرا بارد
زان چه حاصل که به دریا بارد
عبدالرحمن جامی
ابـــــر شو تا که چو باران ریزی
بر گل و خس همه یکسان ریزی
عبدالرحمن جامی
اگـــــــر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی
سعدی
باران آمد ترکها به هم رفت.
ضربالمثل فارسی
باران از سنگ دریغ نیست و صحبت از ناپذیر دریغ است.
خواجهعبدالله انصاری
باران به صبر پســت کند گرچه
نـرم است روی آن که خارا را
ناصرخسرو
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله رویــــد و در شورهزار خس
سعدی
باران که میبارد، تو میآیی
باران گل، بـــــــــاران نیلوفر
بــــاران مهر و مــاه و آیینه
بــــاران شعر و شبنم و شبدر
احسان خواجهامیری
به دعای گربه سیاه باران نمیآید.
به نرمی ظفر جوی بر خصم جاهل
کــه کُه را به نرمی کند پست باران
ناصرخسرو
به هـــــنگام سختی مشو ناامید
از ابـــــــــر سیه بارد آب سپید
نظامی
پند به نادان، بـــــــــــــــــاران است در شورهزار.
سعدی
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ
انگبین از مـــــــگس نحل، دُر از دریابار
سعدی
چو بسپردم من اندر تشنگی جـان
مــباد اندر جهان یک قطره باران
فخرالدین اسعد گرگانی
خزان زندگی من فرارسیده، میخواهم مثل درختان باروری باشم که با یک تکان میوههای لذیذ همچون باران از آن میریزد.
لودویگ وان بتهوون
دانای بــــــــــــــــــــــــیعمل، ابر بیباران است.
جان اشتاینبک
دریـــــــــــــــــــــا بی بارانش نمیشود.
ضربالمثل فارسی
زمانی که چشم به این جهان گشودی، یک روز بارانی بود. در حقیقت آنچه میبارید، باران نبود، اشک آسمان بود که به خاطر از دستدادن ستارهای گریه میکرد.
آنتوان دو سنتاگزوپری
ســخای بزرگان چو ابر بهار
به جایی ببارد که ناید به کار
ناشناس
نریزد ابر بـــــــی توفیر دریا
نه بی باران شود دریا مهیا
نظامی
وای بــــــــــاران، بـــــــــــــــاران
شیشه پنجره را بــــــــــــــــــــــــــــــاران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست
حمید مصدق
FR
Dear All-Iranians
by Souri on Fri Nov 05, 2010 09:37 AM PDTThank you so much for having posted the complete poem here.
I had read this poem somewhere and I liked it so much.
But unfortunately couldn't remember the whole poem,
I'm so glad you have posted it here.
Thanks to Dr S. Noury and yourself, now I know where to find the poem, in the future.
With the permission of Dr. Saadaat Noury (I hope)
by Mehrban on Fri Nov 05, 2010 08:54 AM PDT//iranian.com/main/blog/mehrban/baroon-ba...
Dear Ostaad Noury, thanks for this great collection
by Anahid Hojjati on Fri Nov 05, 2010 08:38 AM PDTDear Ostaad, I enjoyed reading the poems in this collection. One of my favorites was the one from
ویدا فرهودی
Thanks.
اگرسوری عزیز اجازه فرماید
All-IraniansFri Nov 05, 2010 07:51 AM PDT
بزن باران كه صحرا لاله گون است
بزن باران كه بر چشمان ياران
جهان تاريك و دريا واژگون است
بزن باران كه دين را دام كردند
شكار خلق و صيد خام كردند
بزن باران خدا بازيچه اي شد
كه با آن كسب ننگ و نام كردند
بزن باران به نام هرچه خوبيست
به زير آوركه گاه پايكوبيست
مزار تشنه جوباران پر از سنگ
بزن باران كه وقت لاي روبيست
بزن باران و شادي بخش جهان را
به باران شوق و شيرين كن زمان را
به يام غرقه در خون ديارم
به پا كن پرچم رنگين كمان را
بزن باران كه بيصبرند ياران
نمان خاموش و گريان شو به باران
بزن باران بشوي آلودگي را
ز دامان بلند روزگاران
بزن باران كه دين را دام كردند
شكار خلق و صيد خام كردند
بزن باران خدا بازيچه اي شد
كه با آن كسب ننگ و نام كردند
م. سحر
xxx
بزن باران که
SouriFri Nov 05, 2010 07:23 AM PDT
sorry, but
by Dirty Angel on Fri Nov 05, 2010 06:31 AM PDTI tried to read it, despite the rain and then I stopped reading as soon as the stars appeared.
" Thank god for botox; my facial expressions are wearing rather thin...."
اگر استاد نوری عزیز اجازه فرمایند...
comradeFri Nov 05, 2010 05:33 AM PDT
خاطره جوانی را با صدای خوش زنده یاد ویگن پاس داریم.
Never increase, beyond what is necessary, the number of entities required to explain anything.
مهمان گرامی
M. Saadat NouryFri Nov 05, 2010 05:28 AM PDT
هرگزاشتباه نفرمایید، از بزرگانید و از سرایندگان ارجمند. سپاس از نوشته ی محبت آمیز تان ، در پاسخ سروده ای از منوچهری تقدیم می شود:
ژالهٔ باران، زده بر لالهٔ نعمان نقط
لالهٔ نعمان شده از ژالهٔ باران نگار
این چنین ناری کجاباشد، به زیر نارآب
وان چنان آبی کجا باشد، به زیر آب نار
منوچهری
Dear Souri Baanoo
by M. Saadat Noury on Fri Nov 05, 2010 05:14 AM PDTThank you for your kind comments; please accept this in return:
"Rain is grace; rain is the sky condescending to the earth. Without rain there would be no life": John Updike.
Dear Mehrban
by M. Saadat Noury on Fri Nov 05, 2010 05:09 AM PDTThank you for the link; please accept this in return:
//www.youtube.com/watch?v=DFclMQDyrRM
Dear Baharan
by M. Saadat Noury on Fri Nov 05, 2010 05:03 AM PDTThank you for your nice words; please accept this in return
ما را چو ز سر بردی وین جوی روان کردی
در آب فکن زوتر بط زاده آبی را
ماییم چو کشت ای جان بررسته در این میدان
لب خشک و به جان جویان باران سحابی را
مولوی
دیوانه ی خردمند
M. Saadat NouryFri Nov 05, 2010 04:58 AM PDT
با سپاس از نوشته ی محبت آمیز تان ، سروده ای از مولوی تقدیم می شود:
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
ای چشم ابر این اشکها میریز همچون مشکها
زیرا که داری رشکها بر ماه رخساران ما
این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر
کز لابه و گریه پدر رستند بیماران ما
ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما
رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما
Dear Rad Lanjaani
by M. Saadat Noury on Fri Nov 05, 2010 04:48 AM PDTThank you for your nice words; please accept this in return: //www.youtube.com/watch?v=CcqMMtk8KPs
شراب گلگون پرمایه
M. Saadat NouryFri Nov 05, 2010 04:45 AM PDT
بزرگواری فرمودید، سپاس. دوستان به جای ما.
لطف فرمودید
MehmanThu Nov 04, 2010 08:56 PM PDT
دکتر اسم ما را هم داخل بزرگان آوردید. حتما اشتباهی شده... !
چه مجموعۀ زیبایی. این گلچین ها که فراهم می آورید بسیار سودمند و زیبا است.
سپاس
Besiar ziba Dr Saadat Noury
by Souri on Thu Nov 04, 2010 08:32 PM PDTI truly loved your choices here, especially the ones from Shafee Kadkani and also your own poem.
Very beautiful! Thanks for sharing.
***
by Mehrban on Thu Nov 04, 2010 07:48 PM PDT//www.youtube.com/watch?v=Y2idcccRP_8
در سنگ خاره قطره ی باران اثر نکرد
BaharanThu Nov 04, 2010 07:03 PM PDT
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد
در سنگ خاره قطره ی باران اثر نکرد
حافظ
مجموعه ای بسیار زیبا
divanehThu Nov 04, 2010 06:34 PM PDT
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
(سعدی)
دکتر سعادت نوری عزیز از این اشعار زیبا و ذوق سرشار شما بسایر لذت بردیم.
ترانه زیبای نم نم بارون با صدای الهه
Rad LanjaniThu Nov 04, 2010 06:17 PM PDT
Thank you for sharing this timely anthology of Rain. Here is also a song about rain: //www.youtube.com/watch?v=oxt1jGmvjcE/ ترانه زیبای نم نم بارون با صدای الهه
...
by Red Wine on Thu Nov 04, 2010 04:05 PM PDTسر سلسله امرا را كردگار احد...
استاد عزیز،بعضی از این اشعار آنقدر عمیق و شیرین هستند که خاطر ما را همچو روز اول فروردین ماه شاد میسازند، منظور ما بر این است که این ابیات بسیار کارسازند اگر به همراه موسیقی اصیل ایرانی دکلمه شوند و بعضاً در دستگاه شور و یا شوشتری نغمه خوانی شوند،به خصوص شعر شما و شعر جناب اقای کدکنی.
طرب انگیز خواهد بود و صد البته شور انگیز، گر استدعای ما را اجابت فرمائید و اندکی شراب میل بفرمائید که والله سُفره صوفیان است اما به لطف شما از آن مَلِکان شود.
شراب قرمز