واژه ی سلاخ ( پوست کن ، آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد، آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد، کسی که گوسپند می کشد وپوست کنده به دکان قصابی حمل می کند، پوست بازکننده از هر حیوانی) در سروده های فردوسی، مولوی، منوچهری دامغانی، محتشم کاشانی، وحشی بافقی، بیدل دهلوی، قاآنی، پروین اعتصامی و دیگران:
به هشتم بیامد به دشت شکار
خود و روزبه با سواری هزار
همه دشت یکسر پر از گور دید
ز قربان کمان کیان برکشید
دو زاغ کمان را به زه بر نهاد
ز یزدان پیروزگر کرد یاد
بهاران و گوران شده جفت جوی
ز کشتن به روی اندر آورده روی
همی پوست کند این ازآن آن ازین
ز خونشان شده لعل روی زمین : فردوسی
این زمان او رفت و احسان را به برد
او نه مرد الحق بلی احسان به مرد
رفت از ما صاحب_ راد و رشید
صاحب_ سلاخ_ درویشان رسید : مولوی
مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد
موی سر او سپید گشت و رخش زرد
تا کی ازین گندهپیر، شیر توان خورد
سرد بود لامحاله هر چه بود سرد
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
گر سرتان نگسلم زدوش به کوپال : منوچهری دامغانی
هرچند می کشد بت سلاخ زنده ام
این است دوستان سخن پوست کنده ام : سیفی (از فرهنگ فارسی آنندراج)
سلاخ که آدمی کشی شیوهٔ اوست
چون ریزش خون دوست میدارد دوست
گر سر ببرد مرا نه پیچم گردن
ور پوست کند مرا نگنجم در پوست: محتشم کاشانی
خواجه که پر گشته ز باد غرور
خم نکند پشت تواضع به زور
مشک پر از باد کجا خم شود
گر نه ز بادش قدری کم شود
باد به خود کرده ولی وقت کار
پوست کند از سر او روزگار
گشت چو از باد قوی گوسفند
پنجه قصاب از او پوست کند : وحشی بافقی
سلاخ که ساختی به پردانی خویش
کار همه جز عاشق زندانی خویش
میمیرم از انتظار کی خواهی کرد
سلاخی گوسفند ، قربانی خویش : محتشم کاشانی
تا چند به هر عیب و هنر طعنهزنیها
سلاخ نهای، شرمی ازبن پوستکنیها
بیپردگی جوهر راز است تبسم
ای غنچه مدر پیرهنگل بدنیها
از شمع مگویید وزپروانه مپرسید
داغ است دل از غیرت این سوختنیها
جز خرده چهگیرد به لب بستهٔ بیدل
نامحرم خاصیت شیرین سخنیها: بیدل دهلوی
شرع بیرونقتر از اشعار من در ملک فارس
امن بیسامانتر از اوضاع من در روزگار
خسته و مجروح از هرسو گروه اندر گروه
بسه و مذبوح در هرره قطار اندر قطار
کلبهٔ جراح آب دکهٔ سلاخ برد
بسکه لاش کشتگان بردندی آنجا بار بار
گاه مردان را به جبر از سر ربودندیکله
گه امارد را به زور از پا کشیدندی ازار
فرقهیی هرسو دوان این با سپر آن با تبر
حلقهیی هرسو عیان اینجاشراب آنجا قمار
بامهای خانه هولانگیز چون خاک قبور
برجهای قلعه وحشت خیز چون لوح مزار
حمله آرد بهرکینگفتی به راغ اندر نسیم
پنجه یازد با سنان گفتی به باغ اندر چنار
باد گفتی خنجر مصقول دارد در بغل
آبگفتی صارم مسلول دارد درکنار
پیل هر سردابه گفتی هست پیل منگلوس
شیر هر گرمابه گفتی هست شیر مرغزار
شخص ترسیدی ز عکس خویش اندر آینه
مرد رم کردی ز سایهٔ خویش اندر رهگذار : قاآنی
جز بانگ فتنه، هیچ بگوشم نمیرسد
یا حرف سر بریدن و یا پوست کندن است
ما را به یک دقیقه توانند بست و کشت
پرواز و سیر و جلوه، ز مرغان گلشن است : پروین اعتصامی
سلاخی میگریست...
به قناری کوچکی ، دل باخته بود! احمد شاملو
سری گفت با زبان خود مرا بر باد خواهی داد
هرآنقدربنده سر سبزم تولیکن سرخ مادر زاد
اگر جور و جفا بینم و یا ظلمی مرا افتاد
بخواهم چشم پوشانم که در گوشم زنی فریاد
نمی بینی کلامت را خس و خار و هوا و باد؟
زبان ریزی نمی دانی سکوت هم برده ای از یاد؟
نمی فهمی نمی کاهی تو از مقدار استبداد؟
نمی ترسی که از حلقوم ترا بیرون کشد جلاد؟
نمی دانی نمی ارزی تو دربازار نابنیاد؟
چه کس حرف گران خواهد چو حرف مفت بود آزاد؟
زبان سر را نگاهی کرد و سر جنباند و پاسخ داد
نه مداحم نه سالوسم نه صد رنگم و نه شیاد
نه کاسه لیس و شیرین کار نه شکر ریز و نه قناد
نه مزدورم و نه نوکر نه خدمتکار و خانه زاد
مرا روز ازل فرمود که حرف حق زنم، استاد
ز آهم لرزد و ریزد در و دیوار ظلم آباد
که هر دیوار بی پی شد شود ویران بدست باد
ز فریاد بلند من به کاخی زلزله رخداد
نمی ترسم نه از سلاخ نه از جلاد نه از صیاد
زبان سرخ حقگو را بنازم، هرچه باداباد : ایمان فخار
کشتارگاه چه چراغانی است
کاردهای برهنه، گوسفندان را تقدیس می کنند
و این خاک گرگ خیز
سرخ می شود
سیاه می شود
و هر چه هست و هرچه بود
کبود می شود.
تار و تنبوری نیست،
سلاخانند که ساطور تیز می کنند،
و بریده های ماه را،
بر خیزران و خار می کشند.
بر خاکریز خیس
بی شرمی چند
با تسمه های بافته از چرم سرخ ساغری
شعری را شلاق می زنند: محمود کویر
ساطور نموده تیز و مسموم
از ریزش خون نبوده خسته
آزاد کسان ، بسا که معدوم
سلاخ ، به مسند ش نشسته : دکتر منوچهر سعادت نوری
xxx
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Some Responses
by M. Saadat Noury on Mon Dec 06, 2010 09:23 AM PSTThank you all who visited this thread.
Dear All-Iranians: Glad you liked it.
Good Link on Saidi Sirjani
by All-Iranians on Thu Nov 18, 2010 09:57 AM PSTDear Dr Saadat Noury Thank you for the link you introduced. The film prduced by Mr Reza Alameh Zadeh is short but very informative; the introduction part performed by Professor Ehsan Yarshater is also very thoughtful. Ravaan Saidi Sirjani Shaad Baad. Payandeh Iran.
Dear Rad Lanjani
by M. Saadat Noury on Wed Nov 17, 2010 01:37 PM PSTبا سپاس از یادداشت مهر آمیز شما، در پاسخ ، سروده ای از سراینده ی گرامی آرام قریب تقدیم می شود
کاکلیها
لای میلههای نگاه مضطربت
تا آخر
شادمانه پَرپَر زدند...
قناریها
در گلوگاه سلاخ یقینهایم
از فراقِ فراق
خموش گریستند...
عشق را، باری،
زبانِ سخن بود؛
در این همهمه، اما،
مجالِ سخن
کم بود!
//iranian.com/main/2007-83
Dear Goltermeh
by M. Saadat Noury on Wed Nov 17, 2010 01:33 PM PSTبا سپاس از یادداشت مهر آمیز شما، در پاسخ ، سروده ای از قاآنی تقدیم می شود:
در زمستان نوبهار آمد توگفتیکز نشاط
گل دمید از بوستان و لاله سر زد از دمن
وز نسیم این اثر در دکهٔ سلاخ شهر
گشت خون گوسفندان ، غیرت_ مشک ختن
Dear All-Iranians
by M. Saadat Noury on Wed Nov 17, 2010 01:44 PM PSTThank you for your interesting note; please accept this in return
//www.youtube.com/watch?v=CROAylFZr6Q
فیلم کوتاهی ساخته ی رضا علامه زاده
دین همه سرمایهٔ کشتار گشت
Rad LanjaniWed Nov 17, 2010 09:54 AM PST
دین همه سرمایهٔ کشتار گشت
یکسره بر دوش زمین بار گشت
هرکه بدان چنگ روان چنگ داشت
زیر لبی زمزمهٔ جنگ داشت
کینه برون از دل مردم نشد
کبر و تفرعن ز جهان گم نشد
اشک فرو ریخت به جای سرور
سوگ به پا گشت به هنگام سور
مهرپرستی ز جهان رخت بست
سم خر و گاو به جایش نشست
گشت از این زمزمههای دروغ
مهر فلک بیاثر و بیفروغ
ملکالشعرای بهار //ganjoor.net/bahar/divanb/masnaviatb/sh5/Excellent Collection
by goltermeh on Wed Nov 17, 2010 09:39 AM PSTThank you Dr Saadat Noury.
Dear HME
by M. Saadat Noury on Wed Nov 17, 2010 08:38 AM PSTThank you for your nice words and kind comment.
Dear Ms Ladan Farhangi
by M. Saadat Noury on Wed Nov 17, 2010 08:36 AM PSTThank you for the poem; please accept this in response
چنان مستم چنان مستم من این دم
که حوا را نه بشناسم ز آدم
ز شور من بشوریدهست دریا
ز سرمستی من مست است عالم
زهی سر ده که سر ببریده جلاد
که تا دنیا نبیند هیچ ماتم
از این باده جوان گر خورده بودینبودی پشت پیر چرخ را خم
مولویکف جلاد
BaharanWed Nov 17, 2010 07:09 AM PST
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
سعدی اندر کف جلاد غمت میگویدبندهام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
سعدی
جلادها و آدمکشان حکومتهای ریاکار
All-IraniansWed Nov 17, 2010 06:24 AM PST
زنده یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی یکی از معدود نویسندگان و روشنفکران ایرانی بود که در زمینهء قتل ها و آدمکشی ها و آدمخوری هایی که در طول تاریخ کشورمان به دلایل مذهبی و با انگیزه های دینی توسط مردم ایران و سلسله های حکومتی در ایران انجام شده اند ، دست به تحقیقات فراوانی زد و حقایق هولناکی را در این زمینه کشف و افشا نمود . سعیدی سیرجانی شرح داد که چگونه حکومت هایی با نام دین و در لوای دین مخالفین سیاسی خود را می کشتند و به چه سان جماعتی که خود را مومن و مسلمان و بسیار معتقد به اصول دینی و مقید به فرایض مذهبی می دانستند ، نقش جلادها و آدمکشان آن حکومتهای ریاکار و جنایت پیشه را ایفا می کردند تا لابد خداوند خود را و لابدتر از آن ، حکومت و مقامات عالی آن و خداوندگاران خود را خشنود کنند . سعید سیرجانی از جمله در مقدمهء کتاب شگفت انگیز و بی نظیر وقایع اتفاقیه که تدوینش کرده است ، می نویسد
شاه عباس صفوی یک دسته جلاد داشت به نام چیگیین ها یا کسانی که گوشت را خام می خورند . کار چیگیین ها این بود که مقصران را به امر شاه ، زنده زنده می خوردند . ( یعنی روی سرش می ریختند و هر یک با دندان تکه ای از بدن آن نگون بخت را در حالی که از درد به خود می پیچید ، می کندند و می خوردند ) . به روایت موئلف روضه الصفویه ، مورخ رسمی دربار صفوی ، آن فرقه ( یعنی آدمخوران مذهبی صفوی ) آلت سیاست و غضب حکومت بودند ، که گناهکاران واجب التغدیر را از یکدیگر می ربودند و انف و اذن ایشان را به دندان قطع نموده و بلع می فرمودند و همچنین بقیهء اعضای بدن ایشان را به دندان افصال داده ( یعنی می کندند ) و می خوردند .. ( زندگانی شاه عباس اول تالیف نصرالله فلسفی ، جلد دوم ، صفحهء ۱۲۵ ) . برای آنهاییکه فرصت مراجعه به این ماخد را را ندارند ، نقل همین چند سطر از همان کتاب شاید تامل برانگیز باشد : شاه اسماعیل اول پس از آنکه بر شیبک خان ازبک غلبه کرد و او را کشت ( جنازه اش را به میان مومنین و متدینین صوفی انداخت ) و به صوفیان گفت هر که سر مرا دوست دارد از گوشت این دشمن بخورد ( تازه این صوفیان جزو علمای دینی دربار بودند ونه آن آدمخوران رسمی که چیگیین ها باشند!) . خواجه محمود ساغرچی که در آن معرکه حاضر بوده گفته است که پس از فرمان شاه ازدحام صوفیان برای خوردن جسد شیبک خان به جایی رسید که جمعی تیغ کشیدند و (برای خوردن آن جسد) به جان یکدیگر افتادند و آن مردهء به خاک و خون آغشته را مانند لاشه خواران از دست یکدیگر می ربودند و می خوردند ( نقل از روضه الصفویه ) . پدر بزرگوار شاه عباس کبیر هم جمعی از ریش سفیدان و صوفیان طوایف را در مجلسی جمع نموده بعد از ذکر و ذاکری که در میانهء صوفیان معمول است ، به ایشان خطاب کرد : هر کس خلاف اراده و سخن مرشد عمل نماید تنبیه او چیست؟ آن جماعت (مومن و متدین و متعبد) گفتند که : گوشت بدن او او را خام خواهیم خورد .. و بر این نیت الله الله کشیدند ( نقل از خلاصه التواریخ)
استاد سعادت نوری
Homan Mohabadi EbrahimiWed Nov 17, 2010 05:58 AM PST
دست مریزاد حضور شما ادامه ی حیات شعر پارسی را تضمین می کند
گفتگو از مرگ انسانیت است
Ladan FarhangiWed Nov 17, 2010 04:40 AM PST
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم ؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
فریدون مشیری