وسوسه سرودن


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
12-May-2008
 

چند سالیست که در صحبت یک صبح بهار

نه بخواندم غزلی.

و در آن انفس قدسی روانش به چمن

نه رها دیده دلم

سر زلف سخنی.

لب سوسن نگشوده است

به شیرینی گفتار دمی

بر لب جوی و به طرف چمنی.

سر یک سرو ندیدم به ره مقدم یار

چشمها بسته به راه قدم تازه عروس سمنی

.

و در این مزرع بی حد تلاش

به تبه رفته به گاه و ناگاه

روح و جان چو منی؛

و چه اندازه دلم لک زده است

بهر نالیدن مرغ چمنی

تا سراید دل زارش به زبان

تا که نظاره کند

غنچه گلی را که درد پیرهنی.

 

داستان تو و مهر و غم دلهای خراب

زنده بوده است به دلها به درازای زمان؛

و همین قصه به تطویل روانست هنوز

در دل و گوشه هر انجمنی.

 

گرچه ام عمر کفافی نکند

که دگر باره بخوانم به دم صبح بهار

غزل پر فتنی

در وصاف خم زلف شکن اندر شکنی؛

باز بینم که تو ای صبح امید روشن

که به بالای بلند

قد بر افراشته ای چونان سرو

بر در خانه خاموش دو صد همچو منی؛

تا به صد وسوسه ناز تمنای بلند

بدر آری آهی

از درون دل افسونگر صاحب سخنی.

 

 

بیست و چهارم اکتبر

2004 اتاوا

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Abarmard

aghay e Manuchehr

by Abarmard on

khaili zibast va vazn e sheri ham khub begah daashti.


Orang Gholikhani

وسوسه

Orang Gholikhani


I cannot resist.

take care