حدیث یار ها

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
05-Jun-2008
 

آیدم باری به گوش جان حدیث یارها

گوئیا بانگی رسیدم از پس دیوارها.

در بساط عشقبازان خود نه تنها من گُمَم؛

مّدعی پرورده درسر ای بسا پندارها.

در فراق روی او این کهنه جان من بسوخت

ای خوشا دیدار شاد و خامُش دلدارها.

نا سپاسان در حضور یار بیش و کم کنند

من ندیدم در کنار گل نشسته خارها.

با دو چشم باز ما افتادگان اندر چَهیم

ای بس اندر سالها در خوابها بیدارها.

یاد او اندر سرایم بوی ریحان آورد

گوئیا در کوچه باغان می رود گل بارها.

در دوای عاشقان آزار و تهدید ابلهی ست

چون که خود بر دوش دارند این جماعت دارها. 

ما نخوردیم آب سیری از جمال روی دوست

ای خنک حالات و روز و بخت برخوردارها.

چهری؛ اندر راه او صاحب کمالان خاشع اند

می نبینی سر به زیرانند همه پربارها؟

 

پاییز 2004

اتاوا 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia