یک نسل


Share/Save/Bookmark

persian westender
by persian westender
22-Oct-2008
 
 من روزی به دنیا آمدم که هنوز پدربزرگ‌ها شاعر بودند

 


و مادربزرگ ها، قافیه‌های سخت را به ابیاتشان وصله میزدند 


من روزی به دنیا آمدم که بنی آدم اعضای یکدیگر را زنده زنده نمی‌‌بریدند


و بوی نان داغ از جمله کج و معوج "بابا نان داد"


 و از لابلای دفتر مشق بلند میشد 


من روزی به دنیا آمدم که 

 از تقسیم تعداد کوچه‌های خاکی شهر


بر تعداد عاشقان تازه‌بالغ دختر همسایه


 هنوز میشد پیدا کرد پرتقال فروش را...

 


این همه سراغاز نسل ما بود 


                                      از سرانجام آن هیچ مپرس


.من زمانی‌ بدنیا آمدم که وقتی‌ حمیده هم به دنیا آمد،

 


بابا نداشت و من داشتم،و حتی پینوکیو پدر ژپتو را،و هاچ زنبور عسل، مادری را در دوردست..

 


و من، پینوکیو و هاچ، چقدر محو و گم بودیم در چشمان خیس حمیده...

 


من روزی به دنیا آمدم که بین پارکینگ اوتوبوس شرکت واحد

 


و پارکینگ چرخ دستی‌ گردوفروش محل

 


 فاصله طبقاتی وجود نداشت 


و بالاتر از همه


 بالاتر از ماهی‌‌های کف حوض، رازی وجود نداشت 

 


من روزی به دنیا آمدم 


 که هیچکس به دنیا نمی‌‌آمد

 


بی‌ اذن سایه درخت  


 


 این همه سراغاز نسل ما بود                                           از سرانجام آن هیچ مپرس.. 


Share/Save/Bookmark

Recently by persian westenderCommentsDate
مغشوش‌ها
2
Nov 25, 2012
میهمانیِ مترسک ها
2
Nov 04, 2012
چنین گفت رستم
1
Oct 28, 2012
more from persian westender
 
persian westender

Souri and Orang

by persian westender on

Merci for reading, and for the comments...

 


Orang Gholikhani

nice

by Orang Gholikhani on

Thanks for such a beautiful poem.

Orang


Souri

Sad and beautiful....

by Souri on

! So true, so sad, and so nice...

: I share heartedly this parte with you 

من روزی به دنیا آمدم که بین پارکینگ اوتوبوس شرکت واحد

و پارکینگ چرخ دستی‌ گردوفروش محل

فاصله طبقاتی وجود نداشت 

و بالاتر از همه

بالاتر از ماهی‌‌های کف حوض، رازی وجود نداشت

thank you, Persian westender