هیچ فکر کردین؟ به نظر میاد مدتیه مواد مذاب رو فراموش کردیم. مواد مذاب همه جا هستن- تو تاریخ فرهنگ باستان، تو رقص کردی، تو ویدئو بتاماکس، حتا تو رب دو شام عمو بزرگه...
داغ و روان از کوه سرازیر میشن و میان طرفمون. ما نباید از مواد مذاب بترسیم، همونجور که نباید از خواب بترسیم. اگرچه هر دو مارو میکشن، ولی به هر حال اونا همه جا هستن. مواد مذاب میان و میان و میان..همینطوری میان. بعدا که راه فرار نداریم و محاصره مون میکنن میفهمیم که ما رو نمیسوزونن...اونا کارشون رو میکنن..کارشون اینه که از کوه پایین بیان....آروم ولی خیلی جدی. ... مواد مذاب حالا همه جا هستن. ما رو در بر میگیرن... و میبلعند. بعدا که سرد میشن از ما یه قالب درست میشه. تو دل سنگ. ولی برا اون هنوز وقت داریم.مواد مذاب همه جا هستن. تو توپ پلاستیکی چند لایه، تو کیف چرمی سام...تو صدای آژیر آمبولانس بیمارستان هفت تیر. حتا تو عکسهای مینیاتور کتاب شاهنامه. بخصوص تو همون عکسی که توش نمیدونم اون خانومه تهمینه هست یا رودابه، داره از مواد مذاب در میره...
مواد مذاب ولی یه چیزی دارن که برام از همه جالبتره، اینکه میتونن با احساسات ما راه بیان، مثلا مواد مذاب ما زنها و مردها رو وقتی مشغول بوسیدن همدیگه هستیم، یا حتا وقتی مشغول سکس خفن هستیم در بر میگیره. در این حالت مواد مذاب رمانتیک ترند...
مشکل اینجاست که ما در حالت عادی متوجه مواد مذاب نمیشیم و این فرصت رو از دست میدیم که ببینیم چطور میتونن ما رو و همه چیز رو ببلعن. مثلا، همین پریروز بود که من رو تخت دراز کشیده بودم و در سکوت مطلق به کنج اتاق زًل زده بودم. اول دیدم مواد مذاب با طمانینه و وقار خاصی دارن از پنجره میان تو.بعدا هم از سمت در اتاق. بی هیچ صدایی. حبابهای آتشین میترکیدن و بخار گوگردی از اونها متصأعد میشدن.رنگ نارنجی و قرمز تندشون گله گله خودنمائی میکرد. اول از اینکه سرزده و بی اجازه اومدن یک کم غافلگیر و دلخور شدم. بعدا با خودم گفتم، "اینها که در هر صورت کارشون رو میکردن، این خواست خود من بوده که بتونم ببینمشون. تو ماهیت قضیه فرقی نمیکنه..."اول تختم رو محاصره کردن و همینطور بالا اومدن..هیچی نمیسوخت، هیچی آتیش نگرفت. سطح اتاق رو که پر میکردن و بالا میومدن، احساس میکردم که رو قایقی هستم و روی دریائ از مواد مذاب شناور. بتدریج روی تخت رسیدن و اول پاهام رو در بر گرفتن، بعد بسمت بالاتنه و صورت. از تمام بدنم و همه چیز قالب گرفته شد....
مواد مذاب همه جا هستن. تو سلام علیکم همسایمون، تو صندوق عقب ماشین پژو، توی هن هن نفس بند اومده یه دونده که زیادی دویده..حتا تو پلوپز برقی که خراب شده. از همه جا بیشتر تو نوستالژیا....
تیر ۱۳۸۸
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |