ممد وقتی سوار اتوبوس شهری شد، یه جای خالی گرم و نرم ته اتوبوس پیدا کرد و نشست. کنارش یه خانم چاق میانسال نشسته بود و با قیافهای خیلی جدی در حال مطالعه بود و پلک نمیزد. ممّد از پنجره اتوبوس نگاهی به بیرون انداخت و آسمون خاکستری و پیاده روهای خالی رو از نظر گذروند. به خاطر خستگی هنوز به ایستگاه دوم نرسیده بود که پلک هاش کم کم سنگین شدند و خوابی عمیق او را در ربود.
معمولا، توی چرتهای کوتاه اینچنینی کسی خواب نمیبینه، ولی به دلیلی ناشناخته ممد این خواب رو دید:
....خواب دید که پشت یه میز چوبی قدیمی در اتاقی بزرگ با دیوارهای گچی و سفید نشسته. بوی گچ نم کشیده، اتاق رو که پنجرههای ضربی قدیمی داشت پر کرده بود. اتاق خالی بود، ولی یه صندلی زهوار در رفته هم روبروی میز قرار داشت. از بیرون اتاق صدای هیاهو میاومد. انگار اتاق در داخل یه ساختمان اداری قدیمی قرار داشت که پر از آدمهای ناشناس مراجعه کننده بود ولی امکان دیدنشون وجود نداشت. همینطور که ممد به سر و صدای مبهم ادمها تمرکز کرده بود، یه آدم کله طاس قد کوتاه با ته ریش پیداش شد. آقاهه بی مقدمه گفت که نماینده قاضی هستش. ممد حدس زده بود که اونجا باید جایی مثل دادگستری باشه. ولی تعجب کرد که این آدم چطور اومده تو اتاق؟ چون اصلا دری باز و بسته نشد. این موجود جن گونه، زل زده بود تو چشای ممد. ممد هم منتظر بود. همه چیز رو فهمیده بود. روز مسخره قرائت کردن نامه اعمال....
در حینی که آقای نماینده قاضی تو جیباش دنبال چیزی میگشت ممد حس کرد تب داره. در جانش چیزی شعله میکشید که ورای توصیف او بود. فضا رو از پشت یک هاله مه آلود ذهنی میدید. از اضطراب و تشویشی که اول داشت خبری نبود. بعد به تدریج متوجه شد یه عنکبوت سیاه کوچک در گوشه سقف اتاق بیحرکت ایستاده. نماینده قاضی، بعد از چندی کاغذی تا خورده رو از جیب بغلش در اورد. کاغذ تاهای متعددی داشت...ممد میدونست حکم دادگاهش این تو نوشته شده، همون دادگاهی که توش به ممد یه جرم الکی بسته بودن....
پشت سر نماینده قاضی از پشت پنجره دختری با موهای سیاه وچهره رنگ پریده دوتا دستش رو دو طرف صورتش گذاشته بود و سعی داشت داخل اتاق روببینه. ممد احساس کرد تبش بیشتر میشه و حالتی هذیانی اون رو دربر میگیره ...دهانش خشک شده بود..ممد اون دختره رو شناخت. الی بود. ممد پیش خودش گفت" الی اینجا از کجا پیداش شد"؟بعد یادش اومد که الی توهمه اتفاقات مهم زندگیش حضور داشت. مثل اینکه الی پاره ای از وجود خودش بود؛ بخشی از ضمیر ناخوداگاهش در نمود یک زن ظاهر میشد و به او چشم میدوخت. ممد فکر کرد نکنه الی همون آنیمای یونگ بود؟؟ بعد برای الی دستی تکون داد، ولی الی همینطور بی حرکت از پشت پنجرهای که هر لحظه کدر تر میشد به او خیره شده بود.
آقای نماینده قاضی با نوک انگشتانش کاغذ رو باز کرده بود با اکراه دنبال متن میگشت. ممد پیش خودش فکر کرد "...لابد از نظر این آقا، نوشته های حکم من هم نجس هستن. حتما بعدش میره دهنش رو آب میکشه..." آقاهه آب دهنی قورت داد و با صدای زیر حکم رو خوند که چیزی شبیه این بود:
" بنا بر ماده ۱۶ قانون احکام شرعی دادگاه انقلاب اسلامی، مصوبه فلان تاریخ، آقای ممّد، فرزند صمد، متولد فلان تاریخ به ۳ سال حبس تعزیری، به دلیل توهین به مقدسات، با عنایت به ماده ۱۴ قانون مجازات اسلامی ، چهار سال حبس تعلیقی با توجه به ماده قانون مجازات کیفری/مدنی، به علت توهین به شخصیتهای سیاسی،، ۲ سال و شش ماه به حبس تادیبی، باز هم به استناد ماده ۶ قانون مجازات اسلامی به خاطر توهین به سیاسیون مقدس، ، مقدسات سیاسی...۳سال حبس ابد به استناد ...ماده..طبق قانون مجازات اسلامی۷۵ ضربه شلاق به خاطر سیاهنمایی سیاهیهای مقدس،..."
ممد، دیگه حال خندیدن هم نداشت، اصلا براش هیچ چیز اهمیت نداشت..انگار از همون اول یه خط قرمزی بوده که اونها مدتها پیش ازش رد شده بودن، حالا چه فرقی میکرد چه قدر از خط قرمز رد شدن؟ آب از سر گذشته بود. نماینده قاضی ادامه میداد و ممد بیشتر و بیشتر اون جملات براش نامفهومتر و نامفهومتربه نظر میرسید..."..و بر طبقه ماده ۲۳ قانون،،،سیاسی، ماده، نص صریح قانون.." حالا دیگه حرفهای نماینده ملغمهای بود از سیاهی ها، مقدسات، سیاسی ها، مقدسات، و سالادی از کس و شعرهای حقوقی و قضائی....
ممد حالا به عنکبوت چشم دوخته بود که داشت بیوقفه تار می تنید.انگار کار او به فعالیت جنبشی دهن نماینده مربوط میشد. ممد نگاهی به بلندای کاغذ نماینده قاضی انداخت و با خود گفت "..این اتاق را انبوهی از تار فرا خواهد گرفت."
ممد دنبال الی میگشت. دهن نوچه جنی قاضی، با حرکتهای اسلوموشن تکان میخورد، و ممد آن صداها را نمیشنید، انگار داشت یک فیلم صامت قدیمی وکسل کننده را میدید.بعد در گرگ و میش فضای ادراکی ممد، جایی در پس زمینه، صدای تکنوازی پیانو به گوش رسید. تکنوازی کند و بسیار مغموم. ممد با خود اندیشید، پیش از اینکه حکم اجرا شود- هر چه میخواهد باشد، او مرده است. اینها همه خبر از یک مرگ کبود میداد. عنکبوت پرتلاش، ضرباهنگ پیانو، چهره گمشده الی و دهانی صامت که حکم مرگ را اعلام میکند...
ممد تشنه اش بود و باز پشت پنجرهها را میکاوید تا مگر الی را ببیند.. ممد میخواست بلند شده به سمت پنجره بره، ولی انگار به صندلی میخ شده بود. صدای پیانو بلندتر و غمین تر میشد، عنکبوت میتنید و میتنید. صدای پیانو بلند تر و غمین تر میشد، عنکبوت میتنید و میتنید ولی آرام ،همگام با تکلّم سلوموشن نماینده قاضی...نفس ممد داشت میگرفت. صدا، صدا دینگ...دونگ..دینگ دی..دید.دینگ...چشمهای الی، تپش قلب در شقیقه ها...بعد ممد بی اختیار یاد اون جمله افتاد، همون جمله جادویی که یه وخت خیلی بهش آرامش میداد و مدتها پیش فراموش کرده بود:
" اگه به یه عمق بینهایت برای یه مدت طولانی خیره بشی،..عمق بینهایت هم به تو خیره خواهد شد،،،،"*
...............................
راننده اتوبوس به آرامی شانههای ممد را تکون میداد:
“Excuse me sir!... It’s time to get off, I have to report...”
***
...ممد از اتوبوس که پیاده شد بارون نم نم میاومد و هوا تاریک بود.اتوبوسهای بیکار در ترمینال خلوت، نفسی تازه میکردن و رانندهها در مه گم میشدند. ممد در ژاکتش قوز کرد و دستها رو در جیب فرو برد. .سردش بود. از ترمینال که بیرون میرفت برگشت و از دور اتوبوسش رو دید. ازتو تاریکی انگار الی داشت اون رو از پشت پنجره اتوبوس بدرقه میکرد...
*عبارت منسوب به نیچه
سپتامبر2010
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
divaneh jan
by persian westender on Sun Oct 03, 2010 07:32 PM PDTThank you for taking time and reading the story
Best
Wonderful
by divaneh on Sun Oct 03, 2010 11:12 AM PDTThanks for the excellent story dear PW.
ممنونم ماندا جان
persian westenderFri Oct 01, 2010 03:45 AM PDT
این عبارت در اصل مال نیچه است، ولی شاید من ترجمه درستی ازش نکردم: "...and if you gaze long into an abyss, the abyss also gaze back in to you...."
مرسی واسه این نکته خوب
Ghost of Elie
by Monda on Fri Oct 01, 2010 02:38 AM PDTHaunting piece, Persian Westender jan, thank you for sharing it.
You know this favorite phrase of yours can cause trouble, you know:
" اگه به یه عمق بینهایت برای یه مدت طولانی خیره بشی،..عمق بینهایت هم به تو خیره خواهد شد،،،،"
مرسی
persian westenderThu Sep 30, 2010 09:23 AM PDT
. از کامنتهایتان سپاسگزارم
من هم از این خوابهای وحشتناک دیدم!
AnonymouseThu Sep 30, 2010 08:45 AM PDT
گاهی اوقات وقتی آدم چشماشو ببنده و تصور کنه تو ایران ک..ری ک..ری یک هو دیدی گرفتنت حالا خر بیار و باقلا پر کن. واقعا مکافاتیه و مردم همش تو ترس و لرزند.
بسیار خوب نوشیتید.
Everything is sacred
..
by maziar 58 on Thu Sep 30, 2010 07:17 AM PDTmerci it was a very nice trip .
Maziar
بسیار عالی
DatisThu Sep 30, 2010 01:47 AM PDT
به شما تبریک می گویم بسیار زیبا نوشتید