گم


Share/Save/Bookmark

persian westender
by persian westender
05-Dec-2011
 

تو یک گذر کم رفت و آمد تو دل جنگل، یک راه فرعی هست که همش مه‌ آلوده. این مسیر جنگلی‌، از اول دور افتاده بوده. این مسیر آخرش به کجا می‌رسه؟ نمیدونم، باید امتحانش کنم. این رو به خودم میگم و میزنم به این مسیر. بعد از ۲۰-۲۵ دقیقه راه رفتن تو انبوه جنگل، تو این مسیر ناشناخته و مه‌ الود، به یک مسیر گنگی که معلوم بود مدتها کسی‌ اونجا نرفته وارد میشم. تو این ۲۵ دقیقه یه نفر آدم هم ندیدم. اصلا قبلش هم هیچ آدمی تو این مسیر به پستم نخورد. عجییبه! اینطور نیست؟! این رو به خودم میگم و ادامه میدم. مسیر فرعی گل الود هست و پر از الوارهای افتاده و پوسیده درختها که حرکت به جلو رو مشکل می‌کنن، بعد که حس ماجراجویی‌ام کمی‌ فروکش میکنه، به خودم میگم کجا داری میری شیر پاک خورده؟ وقتی‌ می‌‌ایستم، همه جا سکوته و سکوته و سکوت. حتا دریغ از صدای پرنده ای... وقتی‌ حرکت می‌کنم صدای خورد شدن شاخه ها و برگهای خشک و نفس نفس زدن خودم رو می‌شنوم. بخار دهانم با مهی که رفته رفته غلیظ تر میشه قاطی میشه. با خودم میگم من کجام؟ وقتشه برگردم...تا همین جاش هم حماقت کردم...خیلی‌ راحت ممکنه گم بشم...بعد با خودم میگم هیچ موجود زنده‌ای نیست این دور و ورا؟چرا! شاید یه حشرهٔ گمنام، پشت پوستهٔ تنه‌های پوشیده از خزه، داره من رو نگاه میکنه...

...حالا دیگه جدا وقت برگشتنه... باید حساب تاریک شدن هوا رو هم بکنم، آخه این روزها خیلی‌ زود تاریک میشه... میدونم که این مسیر رو دارم برمی‌گردم، ولی‌ مشکل اینجاست که تمام مسیر به نظرم تازه میاد، مطمئن نیستم که دارم میرم یا برمی‌گردم، تقصیر این مه‌ لعنتی هم هست که گیجم کرده....لباس گرم بیش از اندازه پوشیدم، به خودم دلداری میدم که اگر گم شده باشم، لااقل از سرما یخ نمی‌زنم، شاید هم از ترسه که اینطور عرق کردم.سعی‌ می‌کنم به خودم مسلط باشم...ولی‌ هر چی‌ می‌گذره بیشتر ترس برم میداره..حالا دیگه اصلا مطمئن نیستم که این مسیر رو دارم میرم یا برمی‌گردم...

از پشت مه‌‌ها یه موجودی میبینم که از جهت مقابل به سمتم میاد، ممکنه یک حیوون وحشی باشه؟، هر چی‌ سرعتم رو کم می‌کنم، اون هم سرعتش کم میشه..هر دومون از دیدن همدیگه وحشت زده شدیم، به نظرم هیبت یک آدم رو داره. حسابی‌ ترسیدام، ولی‌ شاید یک رهگذر مثل خود من هست، صدای ضربان قلبم رو می‌شنوم که بشدت می‌تپه.....

***

خیالم راحت شد، یک نفس راحتی‌ می‌کشم و تازه متوجه میشم چه عرق سردی رو بدنم نشسته. بهش میگم: "تو که من رو نصفه جون کردی..." اون هم همین رو بهم میگه؛ اونهم معلوم هست که خیالش از دیدن من راحت شده...اون خود من هستم. دست هردوتامون یخ کرده. دستامون رو تو جیبم می‌کنیم و به راهم ادامه میدم...


Share/Save/Bookmark

Recently by persian westenderCommentsDate
مغشوش‌ها
2
Nov 25, 2012
میهمانیِ مترسک ها
2
Nov 04, 2012
چنین گفت رستم
1
Oct 28, 2012
more from persian westender
 
Anahid Hojjati

Those jungles of Washington State are very beautiful

by Anahid Hojjati on

I don't know about the Canadian ones.


persian westender

توضیح

persian westender


 

گم نویسی ( Lostography )، شاخه‌ای از ادبیات است که به شرح آنچه
بر فرد گم شده رفته میپردازد. بنیانگذار این سبک ادبی‌، پرشین وستندر است که
همچنان در جنگل‌های ایالت واشنگتن یا بریتیش کلمبیا مفقود میباشد.

یادش گرامی‌ باد

 


persian westender

Thank you Anahid...

by persian westender on

...for reading.  

 


Anahid Hojjati

Nice story persian westender

by Anahid Hojjati on

Thanks for sharing.