به روی میز کارم نگاه میکنم...۱۰۸۰ عکس قدیمی از سالهای ۳۰،۴۰ و اوایل ۵۰ ! خان بابا مثل همیشه به قولش وفا کرده و عکسها را برایم فرستاده است.خداوند سایه ایشان را از سر بنده حقیر و فقیر کم نکند.
عکس هایی میبینم از دوران طفولیت بنده،سالهای پأییزی،اواسط سالهای چهل شمسی.به خداوندی خدا ،به آن پیر با صفا ،قسم که دوران با شکوهی بود و جای دوست بر سر ما و محل دشمن به دور !
***
به نام آنکه خالق سپهر و نجوم ظاهر است، عالم الغیب و داننده سرأیر است و باطنست، اول است و آخر است.
وقتی که سال به اواخر مرداد ماه میرسید، نسیم میوزید و کم کم خبر آمدن پاییز را به ما میداد.
رنگ باغ عمارت سبز ما عوض میشد و برگ ریزان آغاز میشد.به هر کجا که خیره میشدی،به هر جا که قدم میگذاشتی، تو... تو بنده کوچک،تنها لطف پروردگار را در رنگهای مختلف میدیدی،تو تمنای بنده را برای دانستن میدیدی که چطور دنیا پوست میاندازد و چطور تو احساس حقارت میکردی.
***
ایام پأییز سر آغاز سر کشی خان والا به عمارت بود که ایشان لطف میکردند و با کبکبه و دبدبه،قدم رنجه میفرماندند و در عمارت و دل ما، جا خوش میکردند.
اهل فامیل،دوست و آشنا ، برای دیدن ایشان به عمارت می آمدند و سرای ما هیچ وقت عاری از ملک و رعیت نبود ! اگر این نبود،حتما آن بود و اگر آن نبود،این با آن حتما بودند.
چو عمارت بزرگ بود و همچنان دل ما سبز و هوای پائیزی شمیران رسوا از گرما،به معمول نزدیکان طایفه،اهل نزدیک حرم و خانواده، برای برگزاری جشن عروسی و ختم، پا تختی و شب هفت به عمارت میآمدند و و همه جور محفل در آنجا برگزار میشد.
***
ایام پاییزی در شادی و پایکوبی..
از جشن بله و برون آغاز میشد.عمارت را چراغانی میکردند و پایین ،در اندرون سرسرا نسوان مینشستند و در بیرون هشتی، مردان و بزرگان.
۳ سماور نفتی و یا شاید زغالی از سماورهای دوره آخر تزاری،از صبح تا پاسی از شب در کناری از مطبخ روشن بودند و خلق الله هنوز ننشسته،چای خوران مشغول دعا به حضرت والا بودند.
آن وقت که روز به میان میرسید، ابوالحسن خان بزرگ که از منجمین و آشنایان حضرت والا بود، اظهار خشنودی میکرد که فال به نام حق گرفته است و جشن بر میمنت و خوشی خواهد بود.آن زمان که این خبر میپیچید، تو زنان را میدی که چطور قیه کشان شادی میکردند و مردان پایکوبی !
عروس خانوم را در کناری از خواهران شوهر آینده ،ترگل ورگل،زیبا میدیدی و کم کم صدای مطربان را میشنیدی که بشکن زنان،شادی کنان به جمع زنان میپیوستند و آنان را به رقص فرا میخواندند.
دخترکانی را میدیدی که مجمعهای بزرگی از نان و پنیر و سبزی،تبرک شده از دعای حضرت والا به میان مجلس میاوردند و زنان برای تبرک،از خوردن آن پیشی نمیجستند و جیغ میزدند و عروس خانوم مات و مبهوت به کناری میرفت تا خود را برای عقد آماده کند.
در آن زمان چند جور مطرب بود.
مطربان رو حوضی و مطربان مجلسی.
مطربان رو حوضی،نمایش هم نشان میدادند و بیشتر مسائل روز و جریانات را با یک شعری ساده میخواندند و همه گان را سرگرم میکردند.
در آن زمان، پری خانوم با دخترانش آن چنان معروف بودند که در هر مجلسی بدان آنها کلی شاهی و تومان نقره میدادند و دختر بزرگ تبسم خانوم ضرب میزد و پسته خانوم کمانچه و پری خانوم که تنومند بود و رو از کس نمیگرفت،میخواند ! اینان بیشتر از مردم بودند و بیشتر از اهل محل میخواندند.
اما مطربان مجلسی شیوه جدا از مطربان رو حوضی و کوچه باغی داشتند و بیشتر موسیقی را از دانستههای علمی میدانستند و بدان معروف بودند.
آقا جلال خان که از اهل خود شمیران بود،با گروهی فراوان،سر شب تا صبح میزدند و لودگی میکردند و گاهی که مجالس سرد میشد،لطیفه تعریف میکردند و مهمانان را سرگرم!
آن زمان چنان باغ عمارت ما از خوشی دیگران خوش بود که تو هیچ گمان نمیبردی که آن ایام دیگر تکرار نخواهند شد و تو در حسرت تکرار آن خواهی بود.
***
پائیزی طلائی در میان مجالس غم و روضه خوانی..
و آن بار که محرم و یا رمضان به دوره پاییزی میافتاد،مجالس روضه خوانی ، خصوصی و یا عمومی خانواده ما آغاز میشد.
در زمان رضا میر پنج ،این مراسم مقدور به شکل گیری نبود،اگر هم بود ،فقط در خانه بود و برای اهل حرم و مردان خاص !
آنگاه که محمد رضا آمد، دوران عوض شد و بازار شیخ و آخوند پر رونق ! هر خانواده روضه خوان خود را داشت و هر محلی آخوند خود را !
حضرت والا از مذهبیون نبود،ولی سخت پایبند به اینجور مراسم بود و همیشه مفصل آنرا برگزار میکرد.
از بین آنانی که به یاد داریم،ا میرزا شیرازی، آقای ادیبی، ا سید جواد ذبیحی از محبوبین خانواده ما بودند که همواره همه گان ارادت خاصی بدان عزیزان داشتیم.
آقای ذبیحی صدای رسا و شیرینی داشت، با آنکه کودک بودیم و نادان از صدای ایشان مدهوش میشودیم و علاقه ما به موسیقی اصیل ایرانی از همان زمان آغاز شد.نیایش و دعاهای ایشان هنوز در گوشمان زنگ میزند و عجب با احساس میخواند.
***
کم کم که پأییز به پایان میرسید، اهل خانه کم میشدند و همه گان در انتظار زمستان شمیران بودند. حضرت والا از آنجا میرفتند و عمارت همچنان سبز باقی میماند.
دیگر آن دوران تکرار نشدند و آن مراسم و آن مجالس به دست فراموشی سپرده شدند و تنها یاد خاطراتش به ما که در مملکت غریب هستیم،اندکی لبخندی از شادی دهد که غیر از این کاری از دست ما بر نیاید و همچنان دلمان افسرده از این دوری و از این همه شکوه و گلایه.
***
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
...
by Red Wine on Sat Oct 17, 2009 04:13 PM PDTOld times, were good times .. Thank you for your comment Jahanshah jan .
Delangiz
by Jahanshah Javid on Sat Oct 17, 2009 01:26 PM PDTI loved it. So bitter-sweet. Would I like to go back to those times? I'm not sure.
...
by Red Wine on Sat Oct 17, 2009 12:49 AM PDTHappy to see you again Ari Jan :=) .
Delicate pen
by Ari Siletz on Fri Oct 16, 2009 10:30 PM PDT...
by Red Wine on Fri Oct 16, 2009 03:16 PM PDTMPD Jan, thank you for your attention and for your nice words ... God bless you :=) .
Reading your blog inspired me to write a poem about Autumn
by Multiple Personality Disorder on Fri Oct 16, 2009 11:50 AM PDTI enjoyed reading your blog.
...
by Red Wine on Fri Oct 16, 2009 10:52 AM PDTمونا جان ...
ما هم امید واریم، یعنی امید به درگاه حق داریم که یک روزی همه گی به وطن باز گردیم و در آنجا شاد و خرم به زندگی ادامه دهیم.
خداوند دعای آدمیان خوب را زود مستجاب کند...
خوش و موفق باشید.
Proud_To_Be_Anonymous
by Red Wine on Fri Oct 16, 2009 10:49 AM PDTدوست عزیز ... سایه شما بلند باشد و طول عمر فراوان.
خوش باشید.
...
by Mona 19 on Fri Oct 16, 2009 10:38 AM PDTآقای شراب ارغوانی ...
قلم لطیف و زیبا شما همیشه سبز.دیدار دوباره شمیران را برای شما هم
میهن عزیز آرزو میکنم.پیروز باشید و آخر هفته خوبی را داشته باشید.
مونا
Damet garm
by Proud_To_Be_Anonymous on Fri Oct 16, 2009 07:29 AM PDTThank you for taking time to respond to evrybody individually. Lotfet paayandeh.
...
by Red Wine on Fri Oct 16, 2009 01:27 AM PDTالبرز جان، از فرمایشات شما هم وطن گرامی عمیقا سپاسگزاریم.
اگر ایزد منان خواهد و این دنیای فانی بد نخواهد، کاش بشود که به ایران بازگردیم و دور هم نشسته،شعر بگوییم و بزمی ملکوتی به راه اندازیم.
عزت زیاد.
رد واین گرامی،
alborzThu Oct 15, 2009 10:25 PM PDT
برای من که سالهاست در غربت به سر میبرم، در خواندن نوشتار شما یا باید به محتوا توجه کنم و یا به نثر زیبای آن. در این حال است که به محدودیت خود پی میبرم.
ارادتمند،
البرز
...
by Red Wine on Thu Oct 15, 2009 04:13 PM PDTابی جان ،برادر بزرگوار ما ... آن شراب هنوز برای شما محفوظ است و ایمان داریم که روزی رسد که دور هم جمع شویم و به سلامتی شما،جام را بالا گیریم و بنوشیم.
آخر هفته خوبی را برای شما و خانواده معزم و مکّرم آرزو میکنیم.
سایه حضرت عالی از سر ما کم نشود.
...
by Red Wine on Thu Oct 15, 2009 04:10 PM PDTدوست عزیز ، مازیار جان .. ممنون که اینجا آمدی...
بهنام جان از دیدن مجدد حضرت عالی بسی خوش حال شدیم... امید داریم روزی فرصت شود و زیر کرسی شینیم و قلیان بکشیم و از محفل ساقیان ماه رو لذت بریم و ۲ کلام با هم دیگر اختلاط کنیم.
موفق باشید.
Proud_To_Be_Anonymous
by Red Wine on Thu Oct 15, 2009 04:05 PM PDTدوست عزیز ... عکسها خانوادگیند و نیاز به اجازه بزرگترها !
قصد داریم در آینده اگر پروردگار یاری کند، در کتابی مجزا آنها را به چاپ برسانیم.
...
by Red Wine on Thu Oct 15, 2009 04:01 PM PDTاننیموس جان لطف کردی سری به کلبهٔ ما زدی برادر... خوش باشی همشهری .
با جناق جان، قدم رنجه فرمودی عزیز ... من کلی فدات .
Redwine aziz
by ebi amirhosseini on Thu Oct 15, 2009 03:43 PM PDTشازده عزیز؛باز که داغ دل ما رو تازه کردی!
دست مریزاد.شاد باشی.
Ebi aka Haaji
foto........
by maziar 58 on Thu Oct 15, 2009 03:33 PM PDTvassf-o-l eysh nesf -o- aleysh.
But still aksha ra roo kan babam jan. Maziar
ممنون از خاطرات قدیم
Behnamjan (not verified)Wed Oct 21, 2009 03:00 PM PDT
جناب شاهزاده ردواین
بهنام
Pictures?
by Proud_To_Be_Anonymous on Thu Oct 15, 2009 02:21 PM PDTCan you post some of the pictures you are talking about? I am bacheh shemroon myself and probably from the same generation as yours.
Red Wine jan
by bajenaghe naghi on Thu Oct 15, 2009 12:17 PM PDTYour beautiful story took me back. Way way back. Thank you.
Good read. I like the hot korsis, in cold weather michasbe!
by Anonymouse on Thu Oct 15, 2009 11:32 AM PDTEverything is sacred.